جدول جو
جدول جو

معنی کزوا - جستجوی لغت در جدول جو

کزوا
نوعی از ریواس است و آن میوه ای باشد کوهی به اندام ساق دست. (برهان) (آنندراج). نوعی از ریواس (ناظم الاطباء). کزبا. (حاشیۀ برهان چ معین ذیل کزبا). رجوع به کزبا و ریواس شود، تمش. (ناظم الاطباء) ، دانۀ خردل. (ناظم الاطباء). رجوع به کزبا شود
لغت نامه دهخدا
کزوا
ریواس
تصویری از کزوا
تصویر کزوا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کزوغ
تصویر کزوغ
گردن، مهرۀ گردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کَرْ)
مانند مرکز. (ناظم الاطباء). چون مرکز
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مهرۀ گردن انسان و حیوانات دیگر باشد. (برهان). مهرۀگردن. (آنندراج). فقره و هریک از مهره های گردن و پشت انسان و دیگر حیوانات. (ناظم الاطباء) :
بزخمی کزوغ ورا خرد کرد
چنین رزم سازند مردان مرد.
عسجدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
معرب کازوارین__ا ی لاتین-ی است. درخت-ی است از ردۀ دولپه ایهای گلبرگ که برگهایی شبیه به پرهای یک نوع شترمرغ استرالیایی بنام کازوآر دارد. شکل ظاهری تنه این درخت شبیه به درخت کاج است و از این جهت برخی آن را جزو ردۀ مخروطیان بشمار آورده اند. این درخت در جزایر سوئد و استرالیا و جزایر اقیانوس هند میروید و امروزه در شمال آفریقا نیز بکشت آن مبادرت میورزند. چوب آن بسیار محکم و بادوام است و بهمین منظور کاشته میشود. فلوه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرکّب از ک مخفف که + ز مخفف از + و مخفف او، که از او. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بنام خداوند خورشید و ماه
کزویست پیروزی ودستگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
نام شهری است به ناحیت عمان و این شهر قاعده بلاد عمان باشد. (از رحلۀ ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
بمعنی رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). استاد آن کار را در اصفهان کلوایی گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). در لهجۀ اصفهان به معنی بند زدن چینی و همان است که در خراسان آن را ورش زدن گویند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کلوابند و کلوایی شود، در مؤیدالفضلا بمعنی غوک آمده است که وزغ باشد. (از برهان) ، غوک و قرباغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ)
رخنه گرفتن ووصل کردن دو چیز باشد با هم. (برهان) (آنندراج). گرفتن رخنه و پیوند دو چیز را با هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از توابع علی آباد ساری. (سفرنامۀ مازندران تألیف رابینو ص 120). در فرهنگ جغرافیایی کروا ضبط و نوشته شده است: دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان قائم شهر. دشت، معتدل و مرطوب است، با 200 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نوعی از ریواس باشد و آن میوه ای است کوهی باندام ساق دست. (برهان). نوعی ازریباس است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). جنسی از ریواس. (صحاح الفرس) :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کزبا.
رودکی.
، تمش، دانۀ خردل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهرکی از بناهای کیخسرو که از آنجا تا مراغه شش فرسنگ فاصله داشته و آتشکدۀ بسیار قدیم و عظیم در آن بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا). شهر کوچکی که بین آن و مراغه شش فرسنگ است و در آن آتشکدۀقدیمی و معبدی برای مجوسان است و عمارت عالی و عظیمی که کیخسرو آن را بنا نهاده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ)
گزور. دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال با 597 تن سکنه. از دو محل بفاصله دو کیلومتر بنام کزور بالا و کزور پایین تشکیل شده و سکنۀ کزور بالا 301 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شتر مادۀ همه دندان فروریخته از پیری. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شترماده ای که در دهانش دندان نمانده باشد از پیری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَجْ)
اسم هندی خراطین است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
ازوی ̍. بترکی صبر است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِزْ)
بادرنگبویه را گویند و آن دوایی است که به فارسی بالنگو خوانند هرکه از برگ و تخم و بیخ آن قدری در خرقه کند و با ابریشم محکم ببندد و با خود نگاه دارد هرکه او را ببیند دوست دارد و محبوب القلوب گردد. (برهان) (آنندراج). بادرنگبویه. (ناظم الاطباء). درخت بنه. رجوع به بادرنگبویه و بنه شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته کزوان کزووان (گویش کردی) : درخت بنه، پرنده ای که نام دیگر تازی آن (فضیه) است درخت بنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزوارینه
تصویر کزوارینه
لاتینی کاجسان از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزوا
تصویر پزوا
آدم بینوا و چرکین لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزوغ
تصویر کزوغ
مهره گردن (انسان و حیوان) : (بزخمی کزوغ ورا خرد کرد چنین حرب سازند مردان مرد)، (عسجدی) توضیح: بفردوسی نسبت داده شده ولی در شاهنامه نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبا
تصویر کزبا
ریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی بچیزی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوا
تصویر کلوا
((کُ))
رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کزوغ
تصویر کزوغ
((کَ))
مهره، مهره های گردن و پشت
فرهنگ فارسی معین
از انواع نان، نانی که زیر خاکستر گرم اجاق پخته شود، نان
فرهنگ گویش مازندرانی
نخ کاموا، ماشین کمباین
فرهنگ گویش مازندرانی
قلعه ای تاریخی که در دره ی کسلیان سوادکوه قرار داشته است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی