عسل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شهد، لعاب النّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
عَسَل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، نوش، طیان، شَهد، لُعابُ النَّحل هر چیز شیرین شیره پسوند متصل به واژه به معنای شهد مثلاً ترانگبین، سرکنگبین
ترنجبین، دارویی شبیه خرده نبات با طعم شیرین که از شیرابه یا شبنمی که بر روی شاخه های گیاهی به نام خارشتر جمع و منعقد می گردد تولید می شود، در طب به عنوان مسهل، ملین، تسکین سرفه و درد سینه و شیرین کردن جوشانده ها به کار می رود، ترانگبین، خارانگبین
تَرَنجَبین، دارویی شبیه خرده نبات با طعم شیرین که از شیرابه یا شبنمی که بر روی شاخه های گیاهی به نام خارشتر جمع و منعقد می گردد تولید می شود، در طب به عنوان مسهل، ملین، تسکین سرفه و درد سینه و شیرین کردن جوشانده ها به کار می رود، تَرانگَبین، خارِاَنگَبین
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و در از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
عسل. شهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (دهار). ختم. خو. دبس. ضحک. طریم. عسل. لئم. لعاب النحل. مزج. مجاج. مجاج النحل نسیله. (از منتهی الارب). نوش. شهد. ثواب. ابلیم. ظی ّ. ظیّان. سلوی. محلب. محران. ابومیمون. (یادداشت مؤلف) : همچنان گبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین. رودکی. (صقلابیان را) انگورنیست لکن انگبین، سخت بسیار است، نبید و آنچه بدو ماند از انگبین کنند. (حدود العالم). جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین. فردوسی. کرا سرکه دارو بود بر جگر شود زانگبین درد او بیشتر. فردوسی. خداوند جوی می و انگبین همان چشمۀ شیر و ماء معین. فردوسی. درین بیشه ای شه زمانی نشین بیارمت شیر و می و انگبین. فردوسی. کسی کردنتوان ز زهر انگبین نسازد ز ریکاسه کس پوستین. عنصری. شنیدم ز میراثدار محمد سخنهای چون انگبین محمد. ناصرخسرو. بر اعدای دین زهری و مؤمنان را غذایی مگر روغن و انگبینی. ناصرخسرو. زآنکه چون دست پاک باشد سخت همی از انگبین نیالاید. ناصرخسرو. همچو کرم سرکه ناآگه ز شیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر. ناصرخسرو. عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بدیع نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبین ز گیاست. مسعودسعد. ندارم باک از آن هرگز که دارم انگبین بر خوان کجا کس انگبین دارد مگس بر گرد خوان دارد. سنایی. زنبور انگبین برنیلوفر برنشیند. (کلیله و دمنه). چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا. سوزنی. ای که لبت طعم انگبین دارد چشم تو مژگان زهرگین دارد. سوزنی. هست مرا انگبین و زهر یکی تا دل من عشق آن و این دارد. سوزنی. چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می زاید چو خشم آرد لبت بینم که موم ازانگبین خیزد. خاقانی. من به دلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. زآنکه چون نحل این بنارا خود مهندس بود شاه آب چون آئینه شان انگبین گشت از صفا. خاقانی. نظامی اکدشی خلوت نشین است که نیمی سرکه نیمی انگبین است. نظامی. هوای خانه خاکی چنین است گهی زنبور و گاهی انگبین است. نظامی. خانه زنبور پر از انگبین از پی آن است که شد پیش بین. نظامی. که چه میکردم چه میدیدم درین خل ز عکس حرص بنمود انگبین. مولوی. تا کاسۀ دوغ خویش باشد پیشم وﷲ که ز انگبین کس نندیشم. مولانا (از فرهنگ ضیا). چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ انگبین از مگس نحل و دُر از دریابار. سعدی. بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من. سعدی (بوستان). بگوی تلخ که جان می بری ز گفتن شیرین مرا بزهر کش آنگه کز انگبین نتوانی. امیرخسرو دهلوی. هر کسی انگبین چه داند کرد خرمگس انگبین چه داند خورد. اوحدی. بجور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش. اوحدی. خواجه ای بود منعم و خوش وقت چربه و نان و انگبین می خورد. بسحاق. - انگبین خر، خریدار عسل: ندهی داد، داد کس مستان انگبین خر مباش و زهرفروش. معنوی بخاری. - انگبین خور، خورندۀ انگبین. و رجوع به انگبین گر در همین ترکیبات شود. - انگبین دار، دارندۀ عسل: هوای خوش و راه بیخار بود وگر بود خار انگبین دار بود. نظامی. - انگبین روی، زیباروی: انگبین رویان نترسند از مگس نوش می گیرند و نشتر می زنند. سعدی. - انگبین گر، سازندۀ انگبین: یکی زان مگس انگبین گر بود به از صد مگس کانگبین خور بود. نظامی. - انگبین لب، شیرین لب. آنکه لب او چون عسل شیرین است: انگبین لب شدی و گل رخسار انگبین بی مگس چو گل بی خار. نظامی. - انگبین وار، مانند انگبین و شبیه به عسل. (ناظم الاطباء) : آبش ز لطافت انگبین وار بادش ز نشاط زعفران بار. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 10). ، گوسفندان. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گوسفند. (ناظم الاطباء)، دانه و خستۀ میوه ها. (برهان قاطع) (هفت قلزم). دانه وهستۀ میوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگرو شود
از: گل + انگبین،. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترکیبی باشدمانند گلقند، لیکن تفاوت آن است که گلقند را از گل و قند سازند و گلنگبین. را از گل و انگبین که عسل باشد. (از برهان). گلنگبین. گل و انگبین، به معنی عسل است چنانکه سکنگبین، سرکه و عسل. (از آنندراج). گلی که در عسل ممزوج سازند. (الفاظ الادویه). ترکیبی باشدمانند گلقند، تفاوت آن است که در گلقند گل را با قند ممزوج میسازند و در گلنگبین گل را با انگبین و عسل. (جهانگیری). گل انگبین. (زمخشری). برگ گل سوری است در انگبین پرورده مانند گلقند. جلنجبین: گر بر کناره دجله کسی نام او برد آب انگبین ناب شود گل گلنگبین. عماره (از آنندراج). و چون وی را (بوزیدان را) با گلنگبین بخورند نقرس و وجعالمفاصل سرد را سود کند. (الابنیه عن حقایق الادویه)
از: گل + انگبین،. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترکیبی باشدمانند گلقند، لیکن تفاوت آن است که گلقند را از گل و قند سازند و گلنگبین. را از گل و انگبین که عسل باشد. (از برهان). گلنگبین. گل و انگبین، به معنی عسل است چنانکه سکنگبین، سرکه و عسل. (از آنندراج). گلی که در عسل ممزوج سازند. (الفاظ الادویه). ترکیبی باشدمانند گلقند، تفاوت آن است که در گلقند گل را با قند ممزوج میسازند و در گلنگبین گل را با انگبین و عسل. (جهانگیری). گل انگبین. (زمخشری). برگ گل سوری است در انگبین پرورده مانند گلقند. جلنجبین: گر بر کناره دجله کسی نام او برد آب انگبین ناب شود گل گلنگبین. عماره (از آنندراج). و چون وی را (بوزیدان را) با گلنگبین بخورند نقرس و وجعالمفاصل سرد را سود کند. (الابنیه عن حقایق الادویه)
من ّ. (آنندراج) (زمخشری). طلی باشد که بر برگ طرفاء نشیند و آن شبیه به شیرخشت است بدون اینکه مایل به زردی باشد. (بحر الجواهر). نمی است مانند ترنجبین که بر ورق طرفاء می افتد. (الفاظ الادویه). شبنمی است که بر درخت گز و سایر اشجار می نشیند و مانند ترنجبین منعقد میگردد. هرچه از درخت بلوط و گز بهم رسد با قوت قابضه میباشد و بهترین او سفید صاف است که مخلوط به برگ نباشد و در اول گرم و در خشکی معتدل و مقوی آلات غذا و تنفس و باقوت مسهله خصوصاً بیدانگبین و جالی و جهت خشونت سینه و ضیق النفس حار و سرفه و ریاح غلیظه دماغ ونزلات نافع، و قدر شربتش تا ربع رطل. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به اختیارات بدیعی و نزهه القلوب شود
من ّ. (آنندراج) (زمخشری). طلی باشد که بر برگ طرفاء نشیند و آن شبیه به شیرخشت است بدون اینکه مایل به زردی باشد. (بحر الجواهر). نمی است مانند ترنجبین که بر ورق طرفاء می افتد. (الفاظ الادویه). شبنمی است که بر درخت گز و سایر اشجار می نشیند و مانند ترنجبین منعقد میگردد. هرچه از درخت بلوط و گز بهم رسد با قوت قابضه میباشد و بهترین او سفید صاف است که مخلوط به برگ نباشد و در اول گرم و در خشکی معتدل و مقوی آلات غذا و تنفس و باقوت مسهله خصوصاً بیدانگبین و جالی و جهت خشونت سینه و ضیق النفس حار و سرفه و ریاح غلیظه دماغ ونزلات نافع، و قدر شربتش تا ربع رطل. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به اختیارات بدیعی و نزهه القلوب شود
مرکّب از: سک، سرکه + انگبین، رجوع کنید به سرکنگبین، سکنجبین، اسکنجبین. (مؤید الفضلاء)، سرکه انگبین. (مؤید الفضلاء) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سکنجبین، و آن مرکبی است که از سرکه و عسل پزند بجهت دفع صفرا و بلغم چه سک به معنی سرکه و انگبین عسل را گویند و سکنجبین معرب آن است. (برهان) (جهانگیری) : از حمام بیرون آمد سکنجبین پیش وی بردند بر سر و روی خود ریخت و پنداشت گلاب است. (مجمل التواریخ والقصص)، و زعفران در سکنگبین تسکین زیادت کند. (سندبادنامه ص 156)، و از دارو خانه عدل سکنگبین تخفیف به محروران رعیت باید داد. (سندبادنامه ص 35)
مُرَکَّب اَز: سک، سرکه + انگبین، رجوع کنید به سرکنگبین، سکنجبین، اسکنجبین. (مؤید الفضلاء)، سرکه انگبین. (مؤید الفضلاء) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سکنجبین، و آن مرکبی است که از سرکه و عسل پزند بجهت دفع صفرا و بلغم چه سک به معنی سرکه و انگبین عسل را گویند و سکنجبین معرب آن است. (برهان) (جهانگیری) : از حمام بیرون آمد سکنجبین پیش وی بردند بر سر و روی خود ریخت و پنداشت گلاب است. (مجمل التواریخ والقصص)، و زعفران در سکنگبین تسکین زیادت کند. (سندبادنامه ص 156)، و از دارو خانه عدل سکنگبین تخفیف به محروران رعیت باید داد. (سندبادنامه ص 35)
ترنجبین. و آن دارویی باشد شیرین و مانند شبنم بر خار شتر می نشیند. (برهان) (آنندراج). ترنگبین. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). شیر خشت. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگبین شود
ترنجبین. و آن دارویی باشد شیرین و مانند شبنم بر خار شتر می نشیند. (برهان) (آنندراج). ترنگبین. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). شیر خشت. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگبین شود
شکرک مترشح از بوته های گز را انگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد از جمله بعنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشی تیسم استعمال میشود. بعلاوه از آن نوعی شیرینی بنام گز درست میکنند و مخصوصا گزی که در اصفهان تهیه میشود از انواع مرغوب این شیرینی است. گز بویژه در اواخر تابستان بدست میاید بدین طریق که در زیر درختچه های گز چادر می اندازند و با چوب محکم به شاخه ها میزنند و مواد مترشحه را جمع آوری میکنند گز خوانسار طرفه خشک انگبینگزانجبین سمسار
شکرک مترشح از بوته های گز را انگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد از جمله بعنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشی تیسم استعمال میشود. بعلاوه از آن نوعی شیرینی بنام گز درست میکنند و مخصوصا گزی که در اصفهان تهیه میشود از انواع مرغوب این شیرینی است. گز بویژه در اواخر تابستان بدست میاید بدین طریق که در زیر درختچه های گز چادر می اندازند و با چوب محکم به شاخه ها میزنند و مواد مترشحه را جمع آوری میکنند گز خوانسار طرفه خشک انگبینگزانجبین سمسار
شکرک مترشح از بوته های گز را انگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد از جمله بعنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشی تیسم استعمال میشود. بعلاوه از آن نوعی شیرینی بنام گز درست میکنند و مخصوصا گزی که در اصفهان تهیه میشود از انواع مرغوب این شیرینی است. گز بویژه در اواخر تابستان بدست میاید بدین طریق که در زیر درختچه های گز چادر می اندازند و با چوب محکم به شاخه ها میزنند و مواد مترشحه را جمع آوری میکنند گز خوانسار طرفه خشک انگبینگزانجبین سمسار
شکرک مترشح از بوته های گز را انگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد از جمله بعنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشی تیسم استعمال میشود. بعلاوه از آن نوعی شیرینی بنام گز درست میکنند و مخصوصا گزی که در اصفهان تهیه میشود از انواع مرغوب این شیرینی است. گز بویژه در اواخر تابستان بدست میاید بدین طریق که در زیر درختچه های گز چادر می اندازند و با چوب محکم به شاخه ها میزنند و مواد مترشحه را جمع آوری میکنند گز خوانسار طرفه خشک انگبینگزانجبین سمسار
معجونی که از گل سرخ و انگبین (عسل) یا قند تهیه کنند و آن در طب قدیم جهت تقویت تجویز میشده: گر بر کران دجله کسی نام او برد آب انگبین ناب شود گل گلانگبین. (عمادی مروزی رودکی)
معجونی که از گل سرخ و انگبین (عسل) یا قند تهیه کنند و آن در طب قدیم جهت تقویت تجویز میشده: گر بر کران دجله کسی نام او برد آب انگبین ناب شود گل گلانگبین. (عمادی مروزی رودکی)
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود
شکرک مترشح از بوته های گز را گزانگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد. از جمله به عنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشیتیسم استعمال می شود. به علاوه ازآن نوعی شیرینی به نام گز درست می کنند
شکرک مترشح از بوته های گز را گزانگبین گویند. این شکرک سفت و شکننده و دارای قند و الکل های مختلف است و خواص دارویی دارد. از جمله به عنوان مسهل جهت اطفال و ضد راشیتیسم استعمال می شود. به علاوه ازآن نوعی شیرینی به نام گز درست می کنند
دیدن گزنگبین، دلیل بر روزی حلال است که به وی رسد. اگر دید گزنگبین بسیار داشت و به کسی نداد، دلیل که مال حلال یابد و او را از آن راحتی بود. اگر خورد وبه مردم داد، دلیل که او را از آن مال منفعت رسد. محمد بن سیرین
دیدن گزنگبین، دلیل بر روزی حلال است که به وی رسد. اگر دید گزنگبین بسیار داشت و به کسی نداد، دلیل که مال حلال یابد و او را از آن راحتی بود. اگر خورد وبه مردم داد، دلیل که او را از آن مال منفعت رسد. محمد بن سیرین
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .
دیدن انگبین میراث بود دیدن نبات و شکرو انگبین وگل وشکر ومانند آن تعلق به ایمنی دارد - یوسف نبی (ع) انگبین یا عسل در خواب دیدن نیکو است. انگبین در خواب مال است، سود است، پول است و بخصوص پولی است که بدون زحمت و تکاپو عاید بیننده رویا می شود. منوچهر مطیعی تهرانی خوردن انگبین درخواب بر سه وجه است. اول: روزی حلال، دوم: منفعت، سوم: کام دل یافتن. و ترانگبین روزی بود که بی منت بدو رسد . انگبین در خواب، غنیمت بود از مال ها و نیکی بود از کردارها، زیرا که در وی شفای دردها است و شهد روزی بسیار بود .
ترنگبین در خواب، مال بی منت است. اگر بیند ترنگبین بسیار داشت یا کسی بدو داد، دلیل که روزی بسیار یابد، از آنجا که امید ندارد و کارهای او به نظام شود. محمد بن سیرین اگر ترنگبین درخواب دید یا خورد، دلیلش بر سه وجه است. اول: مال و روزی حلال بی منت خلق. دوم: معیشت و گشایش کارها. سوم: کام دل یافتن.
ترنگبین در خواب، مال بی منت است. اگر بیند ترنگبین بسیار داشت یا کسی بدو داد، دلیل که روزی بسیار یابد، از آنجا که امید ندارد و کارهای او به نظام شود. محمد بن سیرین اگر ترنگبین درخواب دید یا خورد، دلیلش بر سه وجه است. اول: مال و روزی حلال بی منت خلق. دوم: معیشت و گشایش کارها. سوم: کام دل یافتن.