جدول جو
جدول جو

معنی کزنفون - جستجوی لغت در جدول جو

کزنفون
(کِ زِ نُ فُ)
مورخ یونانی که از430 تا 352 قبل از میلاد میزیست و از شاگردان سقراط حکیم بود. او تصنیفات بسیار از خود بجای گذاشته است. راجع به ایران سه کتاب او مخصوصاً جالب توجه است: سفر جنگی کوروش (مقصود کوروش کوچک است). دو کتابی که در اقتصاد و تربیت جوانان و طرز مملکت داری نوشته است یکی موسوم به اکونومیکا و دیگر معروف به کوروپدن است (که اکنون بیشتر سیروپدی گویند) یعنی تربیت کوروش زیرا برای مصداق تخیلات خود شخص کوروش بزرگ را انتخاب کرده است. کزنفون در جنگ کورش کوچک با اردشیر دوم هخامنشی شرکت داشت و بعد از جنگ کوناکسا یونانیها را به اوطانشان مراجعت داد بنابراین آنچه در این باب نوشته است مشاهدات خود اوست. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 72). رجوع به گزنفن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنون
تصویر کنون
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، حالیا، ایدر، الحال، اینک، ایدون، الآن، نون، حالا، ایمه، فی الحال، فعلاً، بالفعل، همینک، عجالتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانون
تصویر کانون
محل گردآمدن گروهی با هدف خاص، انجمن، مرکز، در علم فیزیک نقطه ای در آینه یا عدسی که پرتوهای نور در آن به هم می رسند، آتشدان، آتش خانه، منقل، کوره، نام دو ماه از ماه های سریانی یا رومی، مطابق دسامبر و ژانویه، برای مثال گذشته بر تو هر آذار بهتر از کانون / نهاده با تو هر امروز وعدۀ فردا (انوری - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ)
جمع واژۀ دنف. (منتهی الارب). رجوع به دنف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شترمادۀ بسیار راننده و دفعکننده یا شترمادۀ لنگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ نُنْ)
فیلسوف یونانی و پایه گذار مکتب رواقی است. وی در اواخر قرن چهارم قبل از میلاد در سیتیوم بدنیا آمد و در آتن نزد فیلسوفان کلبی بتحصیل پرداخت و افکار و تعالیم آنان در وی اثر بسزایی داشت. اوفلسفه را به طبیعیات و منطق و اخلاق منقسم می دانست. منطق وی مبتنی بر ارغنون ارسطو بود اما می گفت که هر معرفتی بالمآل به ادراکات حواس باز می گردد و عقیده داشت که هر چه حقیقت دارد مادی است و قوه و ماده یا جان و تن حقیقت واحد و با یکدیگر مزج کلی دارند و وجود یکی در تمامی وجود دیگری ساری است. در اخلاق رواقیون فضیلت را مقصود بالذات میدانستند و معتقد بودند که زندگی باید با طبیعت و قوانین آن سازگار باشد و عقیده داشتند که آزادی واقعی وقتی حاصل میشود که انسان شهوات و افکار ناحق را از خود دور سازد و در وارستگی و آزادگی اهتمام ورزد. وی در حدود 264 قبل از میلاد بسبب ابتلاء به بیماری درمان ناپذیری خودکشی کرد. رجوع به لاروس و دایره المعارف فارسی و رواقی و رواقیون شود
لغت نامه دهخدا
(تَمَغْ غی)
زن ّ. (منتهی الارب). رجوع به زن ّ شود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
به معنی اکنون آمده یعنی این زمان و حالا و الحال و الان و از ’کنون’ گاهی کاف را حذف نموده ’نون’ گویند... و گاهی ’نون’ را حذف کنند و الف بر ’کنون’ بیفزایند و ’اکون’ گویند و در خوارزم بسیار شنیده ام. (انجمن آرا) (از آنندراج). اکنون و حالا و الحال و این زمان. (ناظم الاطباء). اکنون = نون. (فرهنگ فارسی معین) :
ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان.
رودکی.
کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه بازبرده به تابوت و زنبر.
رودکی.
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کو چه شده است شادی و سوک.
رودکی.
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژۀ من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
و کنون باز ترا برگ همی خشک شود
بیم آن است مرا بشک بخواهد ز دنا.
بلعباس عباسی.
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.
کسایی.
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
بیلفغده باید کنون چاره نیست
بیلفنجم و چارۀ من یکی است.
بوشکور (از گنج بازیافته ص 23).
جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
بوشعیب (از لغت فرس چ اقبال ص 467).
سرآمد کنون قصۀ یزدگرد
به ماه سفندارمذ روز ارد.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2600)
کنون گر به رزمند یاران من
به بزم اندرون غمگساران من
یکی نامجوی و دگر شادروز
مرا بخت برگنبد افشاند گوز.
فردوسی.
ایا بلایه اگر کارکرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
منجیک.
یکی تلنگ بخواهم زدن به شعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه.
آن ذوفنی که تا به کنون هیچ ذوفنون
هرگز به او به کار نبرده ست هیچ فن.
فرخی.
در باغ کنون حریرپوشان بینی
بر کوه صف گهرفروشان بینی.
منوچهری.
تاکنون کارها سخت ناپسندیده رفته است وهر کسی به کار خود مشغول بوده. (تاریخ بیهقی).
یار تو زیر خاک مور و مگس
چشم بگشا ببین کنون پیداست.
رودکی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185).
سزا آن بدی کز نخستین کنون
مرا کردی اندر هنر آزمون.
اسدی.
زان جمال و بها که بود ترا
نیست با تو کنون قلیل و کثیر.
ناصرخسرو.
نه افضلم تو خوانده ای به بزم خود نشانده ای
کنون ز پیش رانده ای تو دانی و خدای تو.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 657).
خراب است آن جهان کاول تو دیدی
اساس نو کنون نتوان نهادن.
خاقانی.
چو آمد کنون ناتوانی پدید
به دیگر کده رخت باید کشید.
نظامی.
کنون عمریست کین مرغ سخن سنج
به شکر نعمت ما می برد رنج.
نظامی.
کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن
نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی.
سعدی.
رجوع به اکنون شود
لغت نامه دهخدا
(گِ زِ نُ فُ)
گزنفون. از مورخان و علمای اخلاق بزرگ یونان قدیم است که نزدیک آتن در حدود 445 قبل از میلاد تولد یافت ودر حدود 335 قبل از میلاد درگذشت. گزنفون در جوانی شاگرد سقراط بود و در سال 401 قبل از میلاد با دوست خود پروکسنس خدمت کورش صغیر پسر داریوش دوم پادشاه ایران را پذیرفته به یاری وی با اردشیر دوم بجنگید و چون کوروش در محل کوناکزا شکست یافته مقتول شد و سپاهیان وی پراکنده شدند، ده هزار تن از سپاهیان اسپارتا را که به یاری کورش به ایران آمده بودند از طریق آسیای صغیر به یونان بازگردانید. تفصیل این بازگشت را در کتاب گرانبهایی موسوم به ’بازگشت ده هزار نفر’ مفصلاً نگاشته است. چندی بعد گزنفن با آرژیلس پادشاه اسپارتا دوستی گزید و با سپاهیان وی به جنگ هموطنان خویش شتافت و ازاین جهت آتنیان ورود به وطن را بر او ممنوع ساختند. گزنفون را کتب متعدد است که معروفترین آنها کتاب ’بازگشت ده هزار نفر’ و ’تاریخ یونان’ و ’ملاحظاتی درباره حکومت اسپارتا و آتن’ میباشد. (تاریخ تمدن قدیم تألیف فوستل دکولانژ). رجوع به کزنفن و کزنفون شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
جمع واژۀ دنف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بمعنی آتشدان باشد مطلقاً اعم از گلخن یا منقل آتشی، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کانون در عربی و سریانی بمعنی آتشدان است و نیز به دو ماه کانون اول و کانون دوم اطلاق شده، و در اصل کلمه سامی است، و آن از عصر اکدی بدین دو ماه اطلاق گردیده، در زبان اکدی کانونو (آتشدان) است و به هر یک از دو ماه مزبور هم گفته شده بدین اعتبار که در آن دو سرمای زمستان ظاهر گردد و مردم باضطرار در کانون آتش افروزند، (از حاشیۀ برهان چ معین) :
کانون شده قبلۀ من از راست
قانون شده تکیه گاه چپ هم،
خاقانی،
در کانون اصل نفس ابلیس
در قانون علم شخص آدم،
خاقانی (از آنندراج)،
راست گفتی سپهر کانون گشت
و اختران اندر آن میان اخگر،
معزی نیشابوری (از حاشیۀ برهان چ معین)،
، به لغت سریانی نام بعضی از ماه های رومی است که کانون اول و کانون آخر باشد و آن ماه سیم و چهارم است، (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به حاشیۀ برهان شود، طرز و روش و قاعده را نیز گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)،
مرد یا زن گران و کندفهم که صحبت وی را ناخوش دارند، (ناظم الاطباء)، کسی را گویند که مردم او را گرامی دارند و سخنش را قبول کنند، (برهان) (از ناظم الاطباء)،
نشستنگاه باز در کریزخانه، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پادشاه مقتدر و بزرگ منش ولایت زافون (در سودان و همجوار مغرب) است. وی پایتختی داشت و بروش سلسلۀ ملثمین (مرابطین، نقاب پوشان) پیش از دست یافتن بر بلاد مغرب، تغییر منزل میداد و بمراکز باران (مناطق حاصلخیز) می رفت. وی از مرابطین مقتدرتر و به امور سلطنت آشناتر است این موضوع مورد اعتراف آنان است و از این رو مرافعات بزرگ خود را نزد او می برند و از وی اطاعت میکنند. این پادشاه سالی که بحج میرفت در مغرب، بر لمتونی نقابدار (ملثم) که در آن وقت پادشاه مغرب و [امیرالمسلمین بود وارد گردید و لمتونی پیاده به استقبال او رفت. کسی که وی را در روز ورود به مراکش دیده بوده است نقل کرد که وی همچنان سواره بقصر امیرالمسلمین رفت و امیرالمسلمین خود پیاده او را همراهی میکرد. همین کس گوید: زافون مردی بلندقد و سیاه چهره بود و سفیدی چشمانش زردرنگ همچون دو شعلۀ آتش بود کف دستش چنان زردرنگ بودکه گوئی با زعفران رنگ شده است. لباس او از پیراهنی رنگارنگ و یک رداء سفید تشکیل یافته بود. (از معجم البلدان). و رجوع به دائره المعارف بستانی شود
لغت نامه دهخدا
ولایتی است بزرگ از شهرهای سودان همجوار بلاد ملثّمین، نقاب پوشان در مغرب، (از معجم البلدان)، و رجوع به زافون (پادشاه) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کندو باشد و آن ظرفی است بزرگ از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان) (آنندراج). کندو. (فرهنگ رشیدی). تبدیل کنور به معنی کندوست. (انجمن آرا) (آنندراج). کندو و خنور گلی که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء) :
نیست ما را مشت گندم در کنون
باز دیناری به کیسه اندرون.
علی فرقدی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کانون
تصویر کانون
آتشخانه، و بمعنی قاعده و قانون نیز میباشد، مرکز
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی اکنون آمده یعنی این زمان و حال و الحال و الان و از این زمان میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنون
تصویر کنون
((کُ نُ))
اکنون، اینک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانون
تصویر کانون
آتشدان، منقل، نام دو ماه از ماه های رومی، انجمن، باشگاه، در فارسی مرکز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانون
تصویر کانون
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنون
تصویر کنون
حالا، حال
فرهنگ واژه فارسی سره
انجمن، باشگاه، پاتوق، جمعیت، کلوب، لنگر، محفل، مرکز، آتشدان، روش، قاعده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نان خانگی با مغز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
بوته ی نی
فرهنگ گویش مازندرانی
زندان
فرهنگ گویش مازندرانی
سه پایه فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی لوچو
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای شهر عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
زندان، زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی