جدول جو
جدول جو

معنی کزبره - جستجوی لغت در جدول جو

کزبره
(کُ بُ رَ / کُ بَ رَ / کَ بُ رَ)
گشنیز که نوعی از دیگ افزار و آن بری و بستانی باشد و معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). نباتی است از دیگ ابزارها و بری و بستانی دارد و بذرش را جلجلان گویند و به لغت یمن تقده نامند. کلمه معرب کبر کلدانی است. (از اقرب الموارد). گشنیز و آن رستنی باشد معروف سرد و تر است در آخر درجۀ اول. گویند چهل درم عصارۀ آن کشنده باشد و گویند عربی است. (برهان). به فارسی گشنیز نامند و بری و بستانی میباشد بری او برگش ریزه و مایل به زردی و تخمش کوچکتر و هردو عدد بهم ملاصق می باشد و در جمیع افعال قویتر از بستانی و از آن زبونتر است و بری وبستانی او مرکب القوی است. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
کزبره
آرامی تازی گشته گشینز از گیاهان گشنیز
تصویری از کزبره
تصویر کزبره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبره
تصویر زبره
هر چیز زبر و درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبره
تصویر کبره
پوسته، پوستۀ نازک روی زخم، چرک انباشته شده در دست و پا
فرهنگ فارسی عمید
شهری به سودان بر ساحل نیجر نزدیک تنبکتو. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(رَتْوْ)
گائیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ رَ)
هرچیز سرگنده ای که از گندم وقت پاک کردن دور کنند. کزل، سراستخوانها، گره بندهای زراعت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هرچیزفراهم آمده، استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، پاره ای از گوشت، استخوان درشت، بیخ سر، سرین آگنده، سرگین خشک شده بر دنب شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ / بَ رَ)
گشنیز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشنیز و آن رستنی باشد معروف که تازۀ آن را در آش بیمار کنند و خشک آن را با نبات بسایند و بخورند. گویند چهل آب گشنیز مهلک و کشنده است. (از برهان). کزبره. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِمْ بِ رَ)
سر بینی بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ)
زنبورناک: أرض مزبره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبره
تصویر زبره
دبیره (خط کتابت) دوش، پاره آهن، سندان، پتک
فرهنگ لغت هوشیار
پیری سالخوردگی گناه بزرگ پوسته نازکی که روی زخم بندد. توضیح لخته خونی که روی زخم منعقد شود پرده الیافی خون که پس از زخمهای سطحی بر روی پوست و مخاط پدید آید، کلفت شدن پوست کف دست یا جای دیگر بسبب بسیاری کار و تماس با اشیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسبره
تصویر کسبره
آرامی تازی گشته کزبره: گشنیز از گیاهان گشنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبره
تصویر تزبره
خط و کتابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبره
تصویر کنبره
دماغ کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبره
تصویر کبره
((کَ بَ رِ))
سفت شدن پوست بعضی از قسمت های بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبره
تصویر زبره
Huskiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زبره
تصویر زبره
rugosité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زبره
تصویر زبره
거칠음
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زبره
تصویر زبره
粗さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زبره
تصویر زبره
גסות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زبره
تصویر زبره
kekasaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زبره
تصویر زبره
खुरदुरापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زبره
تصویر زبره
ruwheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زبره
تصویر زبره
aspereza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زبره
تصویر زبره
aspereza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زبره
تصویر زبره
ruvidezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زبره
تصویر زبره
粗糙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زبره
تصویر زبره
szorstkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زبره
تصویر زبره
шорсткість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زبره
تصویر زبره
Rauheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زبره
تصویر زبره
шероховатость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زبره
تصویر زبره
pürüzlülük
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی