جدول جو
جدول جو

معنی کزازه - جستجوی لغت در جدول جو

کزازه(رَ ذَ نَ)
کزوزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن و درترنجیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خشک شدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، تندمزه گردیدن، بخیل و کم خیر شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنگ کردن: کزالشی ٔ، تنگ کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باهم نزدیک نهادن گام: کزخطاه، باهم نزدیک نهاد گام را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کزّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کزاز
تصویر کزاز
خشکی و درد و سوزشی که در اثر شدت سرما در پوست بدن پیدا می شود، بیماری عفونی ناشی از ورود باکتری های خاک از طریق جراحت به بدن که باعث انقباض شدید عضلات و تشنج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کازه
تصویر کازه
آغل گوسفند، مغاره، کلبۀ صحرایی، سایه بانی که با شاخه های درخت و علف در بیابان یا در میان کشتزار درست کنند، آلاچیق، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کومه، برای مثال چو آمد بیابان یکی کازه دید / روان آب و مرغی خوش و تازه دید (اسدی - ۲۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شزازت. سخت خشک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به شزازت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بالابخش سربند شهرستان اراک، کوهستانی و سردسیر است و 1027 تن سکنه دارد. این ده از دو محلۀ بالا و پایین تشکیل شده و شغل اهالی علاوه بر زراعت و گله داری قالی وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَزْ زا)
یکی از دهستانهای سه گانه بخش آستانه شهرستان اراک است. این دهستان میان دهستان قره کهریز و دهستان سربند قرار گرفته و تقریباً در وسط آستانه واقع شده است. هوایش سردسیر و سالم و آب آن از قنوات و چشمه سارهای کوهستانی است و در حاصلخیزی و پرآبی معروف است. راه آهن سرتاسری از میان آن میگذرد. از 82 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 60هزار تن است. قراء مهم آن عبارتند از: ازنا، شاه زند که نام قدیم آن ادریس آباد بوده و پس از تأسیس کار خانه قند این نام را بر آنجا نهاده اند، سرسختی، کزاز، پاکل، کلاوه، عضدیه، قلعه آقا حمید، نمک کور، سنجرود، بصری، حصارفر، نهرمیان و توره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کُزْ زا)
بیماریی که از سردی پیدا گردد یا لرزه و ترنجیدگی از سرما. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه بسبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا میشود. (آنندراج) (غیاث اللغات). مرضی است عفونی که بسبب سم میکربی حاصل میشود و با انقباضات دردناک دایمی عضلات و حملات مشخص همراه است. میکرب این مرض توسط نیکلائه در سال 1885م. کشف شد. این میکرب باسیلی است شبیه یک سنجاق و غیرهوازی و هاگدار که درازیش چهار میکرن وپهنایش چهاردهم میکرن می باشد و در اطرافش مژه های مرتعش وجود دارد. باسیل کزاز در گرد و خاک منازل و گردو خاک قالی که بوسیلۀ کفش آلوده می شود و مخصوصاً در خاک مزارع و باغچه ها و کوچه ها و اصطبلها و خلاصه درغالب نقاط سطح زمین یافت می شود. (از فرهنگ فارسی معین). تبشی بود سخت در تن مردم و بیشتر زنان را افتد گاه زادن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو کزاز.
بوشکور.
- کزاز فکی، قفل شدن دهان و باز نشدن آن بر اثر انقباض عضلات ماضغه است. این عارضه غالباً بسبب عفونتها یا ضربه های وارده بناحیۀ زاویۀ فک اسفل و تحریک شاخه های عصب فک اسفل پدید می آید و با درمانهای موضعی و عمومی مریض بهبود می یابد و همچنین بر اثرابتلا بمرض کزاز از نخستین علایمی است که در مریض دیده میشود تریسموس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُزْ زا)
لقب محمد بن احمد بن اسد محدث است. (منتهی الارب). در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
نشستگاهی که پالیزبانان از چوب و گیاه سازند جهت آنکه به وقت باران در آنجا نشینند. (صحاح الفرس). خانه خرگاهی که از چوب و نی و علف سازند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فهرست نوادر لغات معارف بهأولد چ استاد فروزانفر). سایه گاه. سایبان. کومه. کوخ. الاچوق. الاچیق. تواره. سقیفۀ ناطور. عرزال. خرپشته:
بتکک (بنگه) از آن گزیدم این کازه
کم عیش نیک و دخل بی اندازه.
رودکی.
سپه را ز بسیاری اندازه نیست
در این دشت یک مرد را کازه نیست.
فردوسی.
نشسته بصد خشم در کازه ای
گرفته بچنگ اندرون بازه ای.
خجسته (از صحاح الفرس).
گه چاشت چون بود روز دگر
بیامد برهمن ز کازه بدر.
اسدی.
چو آمد بیابان یکی کازه دید
روان آب و مرغی خوش و تازه دید.
اسدی.
برهمن یکی پیر خمیده پشت
بیامد ز کازه عصائی بمشت.
اسدی.
ای رسیده شبی به کازۀ من
تازه بوده بروی تازۀ من.
سوزنی.
بزیم کوری ترا چندان
که دگر ره رسی بکازۀ من.
سوزنی.
گرچه از میری ورا آوازه ای است
همچو درویشان مر او را کازه ای است.
مولوی.
امید وصل تو نیست در وهم من که آخر
در کازۀ گدایان سلطان چگونه باشد.
مولوی.
آفتابی رفت در کازۀ هلال
در تقاضا که ارحنا یا بلال !
مولوی.
سپهر نیلگون با اینهمه قدر
سرای شاه عادل راست کازه.
شمس فخری.
، خانه و منزل عموماً. (برهان) (ناظم الاطباء)، بمعنی کاوه و آن چوبکی باشد که درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند تا بشکافند. (احوال و اشعار رودکی ص 1165).
طبایع گر ستون تو ستون را هم بپوسد تن
نپوسد آن ستون هرگز کش از طاعت زنی کازه.
ابوالعباس مروزی (احوال و اشعار رودکی ص 1165).
، جایی که در بیابان برای خواب گوسفندان سازند و آن را شوغا و شوگا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)، صومعه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (صحاح الفرس). صومعه ای که بر سر کوه بنا نمایند. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء). خلوت خانه نصاری. (برهان)، کاز. رجوع به کاز شود، علامتی باشد که صیادان در کنار دام از شاخهای درخت سازند و چیزها از آن آویزند تا صید از آن رمیده بطرف دام و دانه آیدیا خود در عقب آن پنهان شده دام را بکشند. (برهان) (ناظم الاطباء). داهول است که شاخهای درختان بر یکطرف دام برزمین فرو برند که شکار رم کند و بسوی دام آید. (انجمن آرا) (آنندراج). کمین گاه شکارچیان. کاژه:
و خوبرویان ترکان ما همه بر ما
و ما چو فانه گشاده شده ز کازۀدام.
(احوال و اشعار رودکی ص 1216).
بپای خود بدام آیند نخجیر
اگر بر نام او سازند کازه.
شمس فخری (از آنندراج و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نام قریه ای به مرو و نسبت بدان در عربی کازقی باشد. و رجوع به کازقی شود: مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند ونام او هاشم بن حکیم بود. (تاریخ بخارا ص 77). نام این دیه در تاریخ گزیده (ص 298) ’کازبره’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
رفتار. سلوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
رجوع به مزازت شود
لغت نامه دهخدا
(عِ زَ)
جمع واژۀ عزیز. (منتهی الارب). رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / زِ)
تخم مرغ نیم پخته و معرب آن جوازق است. (برهان) (ناظم الاطباء). رشیدی صحیح این کلمه را ’گوازه’ می داند و معرب آن جوازق مؤید این قول است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به معنی آخر کواژه شود.
- کوازه کردن خایه، نیم بند کردن تخم مرغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ / زِ)
چوبی که خر و گاو بدان رانند. (برهان). این معنی با کاف فارسی است. (آنندراج). صحیح گوازه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به گوازه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
به معنی اول کواز است که تنگ مسافران باشد. (برهان). به معنی کوزه ای است سرتنگ که مسافران برای خوردن آب با خود دارند. (آنندراج). تنگ آبخوری گردن کوتاه مسافران. (ناظم الاطباء). مصحف کرازه است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کرازه و کراز شود، کشکول چوبین. (انجمن آرا). کچکول چوبین. (آنندراج) :
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با کوازۀ چوبین همی روم.
فاخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ وِ)
دهی از بخش نمین است که در 16هزارگزی شهرستان اردبیل واقع است و 232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کزازه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کزازه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خشم گرفتن و برافروخته گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
جامه و متاع فروشی. شغل بزاز. (ناظم الاطباء). بزازت
لغت نامه دهخدا
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزازه
تصویر فزازه
خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کازه
تصویر کازه
خانه ای که از چوب و نی و علف سازند: کومه کوخ آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری که از سردی پیدا گردد و یا لرزه و ترنجیدگی از سرما، دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه به سبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا می شود، مرضی عفونی است که سبب سم میکربی حاصل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزازه
تصویر مزازه
مزازت درفارسی: افزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
((کُ))
عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کازه
تصویر کازه
آلاچیق، کلبه، صومعه، خانه و منزل
فرهنگ فارسی معین
چانه
فرهنگ گویش مازندرانی