جدول جو
جدول جو

معنی کریسپی - جستجوی لغت در جدول جو

کریسپی
متموّجٌ
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به عربی
کریسپی
Crunchy
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کریسپی
croquant
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کریسپی
サクサクした
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کریسپی
krokant
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به هلندی
کریسپی
knusprig
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به آلمانی
کریسپی
chrupiący
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به لهستانی
کریسپی
хрустящий
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به روسی
کریسپی
хрусткий
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کریسپی
crujiente
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کریسپی
croccante
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کریسپی
करारा
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به هندی
کریسپی
çıtır
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کریسپی
renyah
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کریسپی
바삭한
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به کره ای
کریسپی
פריך
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به عبری
کریسپی
脆的
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به چینی
کریسپی
کرارا
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به اردو
کریسپی
খসখসে
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به بنگالی
کریسپی
กรอบ
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به تایلندی
کریسپی
crocante
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کریسپی
crocky
تصویری از کریسپی
تصویر کریسپی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریسمس
تصویر کریسمس
عید میلاد مسیح مطابق با ۲۵ دسامبر، نوئل
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تُ)
عیسی علیه السلام است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
کوه و مغاک را گویند. (جهانگیری). رجوع به کریشنگ و کریج شود، آواز بلبل و بانگی که قلندران بیکبار کشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ مِ)
دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه شهرستان فردوس. کوهستانی و معتدل است و 644 تن سکنه دارد. محصول آن پنبه و زعفران و زیره و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
مخفف پری افسای. کسی که افسون پری خواند. تسخیرکننده جن. افسونگر. پریخوان. پری بند. عزیمت خوان. عزائم کننده پری:
گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینۀ لبلاب.
لبیبی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
زن بدکار فاحشه بد کاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیسری
تصویر کمیسری
کمیساریا بنگرید به کمیساریا کمیسربودن کلانتر بودن، کلانتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریسفر
تصویر کریسفر
فرانسوی (یخکره) یخپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریسای
تصویر پریسای
پری بند
فرهنگ لغت هوشیار
((کِ مَ))
جشنی که در شب بیست و پنجم دسامبر به یمن میلاد مسیح برپا می کنند، نوئل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریسای
تصویر پریسای
((پَ))
مانند پری، افسونگر، جن گیر، پری سای، پری بند، پری خوان، پری افسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیستی
تصویر کیستی
هویت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روسپی
تصویر روسپی
فاحشه
فرهنگ واژه فارسی سره