جدول جو
جدول جو

معنی کرکهن - جستجوی لغت در جدول جو

کرکهن
نوعی کوارتز به رنگ بنفش که در جواهر سازی برای ساختن نگین انگشتر به کار می رود، امتیست
فرهنگ فارسی عمید
کرکهن
(کَ کَ هََ)
جوهری است سرخ رنگ سیاه فام که در آفتاب شفاف می نماید. (جواهرنامه). گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آن را آمتیست نیز نامند. رنگ بنفش آن مربوط به مواد خارجی مخصوصاً مواد ارگانیک است. ضمناً ترکیباتی از منگنز در آن موجود است. اگر کرکهن را در حدود 250 درجه حرارت دهند، رنگ بنفش آن می پرد و این دال بر آن است که رنگ بنفش مربوط به مواد ئیدروکربنه است. از این سنگ در جواهرسازی جهت ساختن نگین های انگشتری استفاده می کنند. کرکهان. آمتیست. کوآرتز بنفش. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کرکهن
گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آنرا آمتیست نیز نامند. رنگ بنقش آن مربوط بمواد خارجی مخصوصا مواد ارگانیک است ضمنا ترکیباتی از منگنز در ترکیب آن موجود است. اگر کرکهن را در حدود 250 درجه حرارت دهند رنگ بنفش آن می پرد و این دال بر آن است که رنگ بنفش وی مربوط بمواد هیدرو کربنه است. از این سنگ در جواهر سازی جهت ساختن نگین های انگشتری استفاده میکنند کرکهان آمتیست کوآرتز بنفش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ریشه ای باریک شبیه سنبل رومی و سرخ رنگ که در خواص شبیه عاقرقرحا است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غلۀ نیم رس بریان شده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. کوهستانی و سردسیر است و 951 تن سکنه دارد. این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی بادمجان بری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کَ کُ)
غلۀ دلمل را گویند، یعنی گندم و جو و نخود و باقلا که نیم رس شده باشد و همچنان با شاخ و برگ بریان کنند و خورند و به ضم ثالث هم گفته اند و با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). غلۀ نارس که بریان کنند و بخورند. (از برهان) (انجمن آرا). غلۀ سبز و نیم پخته را گویند که بریان کنند خواه نخود باشد خواه گندم و جو. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ هََ)
به لغت بربری دوایی است که آن را عاقرقرحا خوانند و آن بیخ طرخون رومی است. (برهان) (آنندراج). کرکرهان. قرقرهان. به سریانی کرکرهان. آککرا. (فرهنگ فارسی معین). بیخی است شبیه به سنبل رومی و از آن سرختر و در جمیع افعال مانند عاقرقرحاست و از این جهت نزد بعضی اسم عاقرقرحاست نه دوای دیگر و نزد جمعی فاوانیاست. (تحفه). رجوع به عاقرقرحا و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَدْ دَ / کَ کَ دَن ن)
صورتی از کرگدن. حیوانی است به هند در جثه چون پیل و خلقتش چون خلقت گاو و بزرگتر از آن و بر سرش شاخی است. (از اقرب الموارد). جانوری است هندی به شکل نزدیک گاومیش به فارسی کرگدن و به هندی کنیدا گویند. بر پوست او هیچ چیز کارگر نمی شود و سپر آن بسیار نیکو و جید باشد و بر پشت بینی خودیک شاخ بزرگ دارد. دشمن پیل است و بسیار قوی، پیل را به شاخ خود برمی دارد و می کشد و در بیشۀ آن، پیل نتواند که بماند. (منتهی الارب). رجوع به کرگدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غله نارس که بریان کنند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکدن
تصویر کرکدن
سریانی تازی گشته کرگدن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
پستاندار یست عظیم الجثه و علفخوار از راسته سم داران جزو دسته فردسمان که هم در اندامها جلو و هم اندامها عقبی در هر یک دارا سه انگشت منتهی بسم است. این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقا و جزایر مالزی میزید. کرگدن دارا پوستی ضخیم است و بر روی بینی افراد گونه های افریقا یی دو شاخ و در گونه های آسیایی یک شاخ موجود است. بلندی شاخها گاهی تا یک متر هم میرسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار با قدرت است حیوانات دیگر از مقابله با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و با مقاومتش آنرا شکار میکند. کرگدن بطور انفراد و گاهی یک زوج (نر و ماده) در جنگلها دور دست مرطوب و دور از سکنه بسر میبرد کرگندن کرکزن. یا کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای کوآرتز بنفش رنگ که آنرا آمتیست نیز نامند. رنگ بنقش آن مربوط بمواد خارجی مخصوصا مواد ارگانیک است ضمنا ترکیباتی از منگنز در ترکیب آن موجود است. اگر کرکهن را در حدود 250 درجه حرارت دهند رنگ بنفش آن می پرد و این دال بر آن است که رنگ بنفش وی مربوط بمواد هیدرو کربنه است. از این سنگ در جواهر سازی جهت ساختن نگین های انگشتری استفاده میکنند کرکهان آمتیست کوآرتز بنفش
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ کَ یا کِ))
غله ای مانند گندم و نخود و باقلا که آن را نیم رس بریان کنند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
مرغان
فرهنگ گویش مازندرانی
قارچ، قارچ سمی، پایین صخره و کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که ماست و شیر و کره را در آنجا نگهداری کنند
فرهنگ گویش مازندرانی