جدول جو
جدول جو

معنی کرکنک - جستجوی لغت در جدول جو

کرکنک
(کَ)
شهری بوده است به سیستان و سپاه سلطان محمود در حرب با هندوان آنجا فرودآمده بود: و سپاه سلطان به کرکنک فرودآمده بود و مردم بسیار از ایشان نحو هزار سوار به مشیتی رفته بودند اندر نواحی سیستان. (تاریخ سیستان ص 355)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرکند
تصویر کرکند
سنگی سرخ رنگ شبیه یاقوت، لعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غلۀ نیم رس بریان شده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ رَ)
شهرکی است در سه فرسخی سیستان و اهل آن همه از خوارجند. شهرکی است نزه و پرخیر و پاره ای آن را کرون گویند. (از معجم البلدان). قریه ای است از قرای سیستان که عرب آن را ارنج خواند و ابوعوف بن عبدالرحمن ازبزرگان خوارج از مردم این قریه بوده است. (از حاشیۀ تاریخ سیستان ص 180). رجوع به تاریخ یعقوبی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کَ کُ)
غلۀ دلمل را گویند، یعنی گندم و جو و نخود و باقلا که نیم رس شده باشد و همچنان با شاخ و برگ بریان کنند و خورند و به ضم ثالث هم گفته اند و با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). غلۀ نارس که بریان کنند و بخورند. (از برهان) (انجمن آرا). غلۀ سبز و نیم پخته را گویند که بریان کنند خواه نخود باشد خواه گندم و جو. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ نَ)
مصغر کوکن است که جغد باشد و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان) (آنندراج). کوکن یعنی جغد کوچک. (ناظم الاطباء) :
آواز نای و حسن کجاسیرگاه تو
ویرانه ها و خلق در آن همچو کوکنک.
خیالی سبزواری (از فرهنگ رشیدی).
الصخد،بانگ کوکنک. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ نَ / کِ کَ)
تخم خرفه را گویند و به عربی بقله الحمقا خوانند. (برهان). تخمۀ خرفه را گویند. (آنندراج). تخم خرفه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ رَ)
نام پرنده ای است دم دراز که در کناره های آب نشیند و دم جنباند و به عربی صعوه خوانند. (برهان) (آنندراج). کرکما. دم جنبانک. (فرهنگ فارسی معین) :
خجسته را بجز از خردما ندارد گوش
بنفشه را بجز از کرکرک نداردپاس.
منوچهری.
رجوع به صعوه، دم جنبانک و کرکما شود، عکه را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عکه شود، بعضی کرک را گویند که سلوی و بلدرچین باشد. (برهان) (آنندراج). کراک. (جهانگیری). رجوع به بلدرچین شود
لغت نامه دهخدا
شهری است بر ساحل دریا در جزیره صقلیه (سیسیل). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
سنگی است شبیه به یاقوت سرخ که در نزد بعضی لعل عبارت از آن است و بعضی جوهری جداگانه دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم فارسی است سنگی شبیه به یاقوت سرخ و نزد بعضی عبارت از لعل است و بعضی جنس دیگر دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه). جوهری احمر و تیره رنگ. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
شهر زیبایی در شمال عراق. قلعۀ آن بر سر تلی واقع و خود شهر در اطراف قلعه قرار دارد. (حواشی جهانگشای نادری چ انوار ص 651). این شهر کردنشین و از مراکز استخراج و تصفیه نفت است. 65هزار تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ سَ)
دهی است از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان قائم شهر. معتدل و مرطوب است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوکنک
تصویر کوکنک
جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غله نارس که بریان کنند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکنک
تصویر کلکنک
تخم خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرکند از سنگ های بها دار، کرگدن سنگی است سرخ شبیه یا قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکند
تصویر کرکند
((کَ کَ))
سنگی است سرخ رنگ شبیه یاقوت
فرهنگ فارسی معین
((کَ کَ یا کِ))
غله ای مانند گندم و نخود و باقلا که آن را نیم رس بریان کنند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
قارچ استوانه ای شکل که اوایل فروردین روید و پس از کباب کردن، طعم
فرهنگ گویش مازندرانی