جدول جو
جدول جو

معنی کرپاسو - جستجوی لغت در جدول جو

کرپاسو
(کَ)
نوعی از حرباست و آن کوچک است و چون آن را بزنند دمش از بدن جدا شود و تا دیری حرکت کند و عربان وزغه گویندش. از موذیان است و گویند هرکه وزغه را بزند چنان باشد که هفت من گندم به درویشی تصدق کند. کرپاشو. (برهان) (آنندراج). چلپاسۀ زهردار. کرپاسه. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسه، کرباسو، چلپاسه، کربس و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
کرپاسو
مارمولک
تصویری از کرپاسو
تصویر کرپاسو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلباسو
تصویر کلباسو
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباشو
تصویر کرباشو
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرتاسه
تصویر کرتاسه
دورۀ سوم از دوران دوم زمین شناسی (مزوزوئیک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو، برای مثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خورد ایشان پوست روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رُ)
طبق نوشتۀ ژوستن مورخ (کتاب 1، بند 10) چون کبوجیه خواست بمصر رود، مغی را پرک ساس پس نام نگهبان قصر خود کرد. این مغ، وقتی که شنید کبوجیه درگذشته سمردیس پسر کوروش را کشت و برادرش را که ارپاست نام داشت و به سمردیس شبیه بود، بتخت نشاند. (ایران باستان ص 531)
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ)
کرباس و اخص از آن است. (از اقرب الموارد). قطعه ای از کرباس. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). کربس. سوسمار. (اوبهی). کربسه. کربش. (صحاح الفرس). سام ابرص. به تازی الوزغه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کرباشه. (فرهنگ جهانگیری). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارپلاس. (یادداشت مؤلف). کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش:
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
رجوع به کرباسو، مارمولک و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
کرباسو. (یادداشت مؤلف). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین) : سام ابرص، جنسی است از کرباسک. وزغ، جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. کوهستانی، گرمسیر است و 107 تن سکنه دارد. از رود خانه برزند آب می گیرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
بر وزن و معنی کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (برهان). کرپاسو. کرپاشو. کرپاسه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرباسو، کرپاسو، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
این نام در کتول و کجور و جواهردشت رامسر متداول است و آن گونه ای از بلوط است. (یادداشت مؤلف). یکی از گونه های بلوط است که به نام محلی پالط نیز خوانده می شود. رجوع به بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(شاسْ سو)
کیشی سیم. از بلاد زاگروس بوده است که در 716 قبل از میلاد سارگن آن را فتح کرد. (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 73)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
منسوب به کرباس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کرباس فروش. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جامه فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی تلخ است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کرباس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (فهرست شاهنامۀ ولف) :
سه دیگر شب آمد به خوابم شتاب
یکی نغزکرپاس دیدم به خواب
بدو اندر آویخته چار مرد
رخان ازکشیدن شده لاجورد
نه کرپاس جایی درید از گروه
نه ایشان شدند از کشیدن ستوه.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 ص 1817).
دگر آنکه دیدی تو کرپاس نغز
گرفته ورا چار پاکیزه مغز.
فردوسی.
، کفن:
بمانیم با آن رشی پنج خاک
سراپای کرپاس و جای مغاک.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 2 ص 310).
رجوع به کرباس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چلپاسه است که وزغه باشد و در خانه ها بسیار است. (از برهان). کرباسو یعنی چلپاسه. (فرهنگ رشیدی). کرباسو. کلبسو هم آمده است. (آنندراج). چلپاسۀ زهردار. (ناظم الاطباء). کربسو. کرباسو. چلپاسه. کلبسو. (حاشیۀ برهان چ معین) :
همچو عقرب عدوی کلباسو
دشمن مارها بود راسو.
آذری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کلبسو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کلپسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کرپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کرپاسو. (برهان) (ناظم الاطباء). کرپاسو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرپاسو، کرباسه، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چلپاسه که به هندی چهپکلی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کرباشو. (فرهنگ جهانگیری). جانوری که در خانه ها جا می کند و آن را چلپاسه و وزغه نیز گویند و به غایت کریه باشد. (از فرهنگ جهانگیری). حرباء. مارپلاس. کربشه. کربسه. سام ابرص. کرباسک. (یادداشت مؤلف). کرباسه. کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش. (فرهنگ فارسی معین) : و معنی آن است که انتصب الحرباء علی العود، چه کرباسو بر چوب بایستد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
می کشد هم نهنگ را راسو
مرگ عقرب بود به کرباسو.
شیخ آذری (از فرهنگ جهانگیری).
و رجوع به مترادفات کلمه و کرباسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ سُ)
آنکه سخنان نرم و شیرین در پاسخ میگوید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 65هزارگزی باختر راور و 13هزارگزی راه فرعی راور به کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چیزیست که از چوب سازند و در زیر آن دو غلطک نصب کنند و اطفال نوپارا راه رفتن آموزند. این کلمه در اصل خریابو است بمعنی یابوی بدشکل قوی هیکل، و هر چیز بدشکل ناهموار راگویند و در اصطلاح چیزیست که بجهت راه رفتن اطفال سازند. لغت محلی شوشتری است. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلباسو
تصویر کلباسو
مارمولک: (همچو عقرب عدوی کلباسو دشمن مار ها بود راسو)، (آذری طوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاشه
تصویر کرپاشه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی آهکین واپسن گردش دورک دو نیم نام دوره سوم از دوران دوم معرفه الارضی که اول دفعه رسوباتش وسیله آلسید دور بینیی نام گذار شد، رسوبات طبقات تحتانی این دوره روی زمین های ژوراسیک فوقانی قرار دارد و دارای شن و آهک و گل رس مشخص با فسیلها خزندگان خصوصا لاک پشت ها و بسیاری از نرم تنان مثل آمونیت های باز شده و بلمنیت ها و اقسام رودیست ها است. طبقات فوقانی این دوره دارا رسوبات سیلیسی از قبیل ماسه سنگ و مقدار زیاد گل های سفید مارن دارو گل سفید هایی که تا 250 متر ضخامت دارند هستند و نیز دارا فسیلهای آمونیت و بلمنیت وعده زیادی از خار پوستان مانند میکرو آستر میباشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمازو
تصویر کرمازو
یکی از گونه های بلوط است که بنام محلی پالط نیز خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاس
تصویر کرپاس
کرباس: (سه دیگر شب آمد بخوابم شتاب یکی نغز کرپاس دیدم بخواب) (بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد) (نه کرپاس جایی درید از گروه نه مردم شدی زان کشیدن ستوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسو
تصویر کرباسو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاسه
تصویر کرپاسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسک
تصویر کرباسک
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
((کَ سَ یا سِ))
چلپاسه، سوسمار کوچک. کرپاسو، کرپاسه، کرپاشه، کربس و کربش هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرتاسه
تصویر کرتاسه
((کِ س))
دوره سوّم از دوران دوّم زمین شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درپاسخ
تصویر درپاسخ
متقابلا
فرهنگ واژه فارسی سره