جدول جو
جدول جو

معنی کرمهر - جستجوی لغت در جدول جو

کرمهر
از انواع مار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرمهر
تصویر زرمهر
(پسرانه)
مرکب از زر (طلا) + مهر (خورشید)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سوفر، از پهلوانان ایرانی در زمان قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمهر
تصویر فرمهر
(دخترانه)
دارای شکوه و عظمتی چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمهر
تصویر پرمهر
بسیار بامهرومحبت، پرمحبت
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ)
واحد کرم یعنی یک درخت مو. (ناظم الاطباء). یک رز. (آنندراج). مو انگور و این اخص ازکرم است. (از اقرب الموارد) ، تندی سر سرون. (بحر الجواهر). تندی سر سرین گرد. (منتهی الارب) (آنندراج). سر گرد استخوان ران. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). ج، کرم. جج، کروم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ / کَ رِ مَ)
جوانمرد. (ناظم الاطباء). کریم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
کرمه. وزنی معادل شش قیراط. ج، کرمات. (قانون ابوعلی چ تهران مقالۀ ثانیه از کتاب ثانی ص 171). صاحب ذخیره می نویسد: فولس می گوید: از جهت استفراغ سودا دوازده کرمه افتیمون بباید داد... و دوازده کرمه نه درمسنگ باشد. و در جای دیگر می نویسد: شش قیراط باشد و درکناش اوطیوس می گوید: دانگی و نیم تا دو دانگ است
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
دهی است به طبس. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است جامع و منبر دارد و اهالی بسیار و آب روان و خرمابن دارد و از نواحی طبس می باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
بزرگی و ارجمندی: افعل کذا و کرمه لک او کرمه عین لک، یعنی میکنم این کار را جهت اکرام تو. یقال: نعم حبا و کرمه و ایضاً یقال: لیس لهم ذلک و لا کرمه. (ناظم الاطباء). کرامت. یقال: افعل کذا و کرمه عین، ای و کرامه. (اقرب الموارد). کرم. کرمان. رجوع به کرم، کرمان و کرامه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
زن جوانمرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ ما)
از دیه های وراردهال است. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان کمهر و کاکان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 761 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ مَ)
کرم. (ناظم الاطباء). کرم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کرامه. (اقرب الموارد). رجوع به کرم و کرامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
نام سوخرای (سوفرای). وی از تخمۀ کارن (قارن) ومسقطالرأس او بلوک اردشیر خوره در پارس بود. زرمهرحکمران ایالت سکستان (سیستان) بود و لقب هزایت (هزاررفت) داشت. (فرهنگ فارسی معین). وی از مقتدرترین نجبای ایران در اواخر قرن پنجم میلادی است:
جوانی بی آزار و زرمهرنام
که از نام او بد پدر شادکام.
فردوسی.
رجوع به ایران در زمان ساسانیان، مجمل التواریخ و القصص ص 73، حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 240 و سبک شناسی بهار ج 1 ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
دهی از دهستان ارغنه است که دربخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه واقع است و 580 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پُ مِ)
پرمحبت
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرمهر
تصویر پرمهر
پر محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمه
تصویر کرمه
تاک رز مو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع رودپی واقع در منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
لارو و زنبور
فرهنگ گویش مازندرانی