جدول جو
جدول جو

معنی کرمحه - جستجوی لغت در جدول جو

کرمحه
(رَ)
بر زمین افکندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کربحه. (اقرب الموارد). رجوع کربحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کِ مَ)
زن جوانمرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ مَ)
کرم. (ناظم الاطباء). کرم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کرامه. (اقرب الموارد). رجوع به کرم و کرامه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
واحد کرم یعنی یک درخت مو. (ناظم الاطباء). یک رز. (آنندراج). مو انگور و این اخص ازکرم است. (از اقرب الموارد) ، تندی سر سرون. (بحر الجواهر). تندی سر سرین گرد. (منتهی الارب) (آنندراج). سر گرد استخوان ران. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). ج، کرم. جج، کروم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ / کَ رِ مَ)
جوانمرد. (ناظم الاطباء). کریم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
کرمه. وزنی معادل شش قیراط. ج، کرمات. (قانون ابوعلی چ تهران مقالۀ ثانیه از کتاب ثانی ص 171). صاحب ذخیره می نویسد: فولس می گوید: از جهت استفراغ سودا دوازده کرمه افتیمون بباید داد... و دوازده کرمه نه درمسنگ باشد. و در جای دیگر می نویسد: شش قیراط باشد و درکناش اوطیوس می گوید: دانگی و نیم تا دو دانگ است
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
دهی است به طبس. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است جامع و منبر دارد و اهالی بسیار و آب روان و خرمابن دارد و از نواحی طبس می باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ)
بزرگی و ارجمندی: افعل کذا و کرمه لک او کرمه عین لک، یعنی میکنم این کار را جهت اکرام تو. یقال: نعم حبا و کرمه و ایضاً یقال: لیس لهم ذلک و لا کرمه. (ناظم الاطباء). کرامت. یقال: افعل کذا و کرمه عین، ای و کرامه. (اقرب الموارد). کرم. کرمان. رجوع به کرم، کرمان و کرامه شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است میانۀ جنوب و مشرق لار. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دویدن در پی آثار و نشان کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است. (منتهی الارب). قریه ای است از اعمال موصل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ حَ)
شتاب دویدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسمی است از کرداح بمعنی شتاب در دویدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ یَ)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دویدن کوتاه بالا. (منتهی الارب). دویدن کوتاه بالا که گامها را نزدیک بهم گذارد و بشتابد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن خر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کراز بستن. (منتهی الارب). بستن کراز جهت کندن و هموار کردن زمین. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دویدن کم از کردحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کردحه. (اقرب الموارد). رجوع به کردحه شود، مانند پست قامتان رفتن و جنبان جنبان رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
نیک دراز کردن بنا را. (آنندراج). یقال: طرمح بنائه. میم زائد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کربحه
تصویر کربحه
زمین زدن، دویدن آهسته، بستن استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمه
تصویر کرمه
تاک رز مو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
لارو و زنبور
فرهنگ گویش مازندرانی