جدول جو
جدول جو

معنی کرماییل - جستجوی لغت در جدول جو

کرماییل(کَ / کِ)
کرمایل. نام یکی از آن دو پادشاه زاده که مطبخی ضحاک بودند و هر روز از دو محکوم به قتل یک کس را برای مغز سر او می کشتند و یک کس را آزاد می کردند وبجای آن یک مغز سر گوسفند داخل می نمودند بجهت آزاری که ضحاک داشت و گویند کردان از آن جماعتند. (برهان). نام یکی از مطبخیهای ضحاک. (ناظم الاطباء). رجوع به ارمایل و شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 1 ص 35 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارمایل
تصویر ارمایل
(پسرانه)
ارمانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرمایل
تصویر گرمایل
(پسرانه)
گرمانک، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو نفر رهاننده ایرانیان از دست ماران ضحاک
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ)
ارمایل. نام پادشاه زاده ای است. آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطۀ خیر خلق الله ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. (جهانگیری) (برهان قاطع) (سروری) (شعوری) :
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایۀ پارسا
یکی نامش ارمایل پیش بین
دگر نام کرمایل پاک دین.
فردوسی.
اما سبب آتش کردن ((سده)) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی. چون افریدون او را بگرفت، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی، و جملۀ ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مه مغان. (التفهیم بیرونی ص 258). رجوع به ارمایل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارمئیل. شهری است از حدود مکران. شهری است با خواستۀ بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده. (حدود العالم). رجوع به ارمئیل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قسمی شیرینی و حلوا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
محله ای است به نیشابور که آن را مربقه کرمانیه گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. کوهستانی و معتدل است و 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
به یونانی گوشت سرخی راگویند که در اندرون چشم آدمی پیدا شود. (برهان). غشاء مخاطی که حدقۀ چشم را به پلکها متصل کند، چنانکه گویند یونانی است. (دزی از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سورسور که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 163 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
گرمایی شدن، کسی که تحت تاثیر گرما قرار گرفته: بچه گرمایی شده
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چنگلک، چنگکی در راه آهن ریل (راه آهن) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت میکند. این نوع ریل در راهها بسیار سرا شیب بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کرمان: از مردم کرمان اهل کرمان: شاه نعمه الله کرمانی، ساخته و پرداخته کرمان
فرهنگ لغت هوشیار
((کِ رِ یِّ))
ریل (راه آهن) که در روی آن چرخ دندانه دار لوکوموتیو حرکت می کند. این نوع ریل در راه های بسیار سراشیب به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
مربوط به گرما، کسی که تحت تأثیر گرما قرار گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
Thermal, Warmness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
thermique, chaleur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
termal, kehangatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
ความร้อน , ความอบอุ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
ya joto, joto
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
termal, sıcaklık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
熱的な , 暖かさ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
热的 , 温暖
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
תרמי , חֹם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
열의 , 따뜻함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
thermisch, Wärme
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
तापीय , गर्माहट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
thermisch, warmte
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
termico, calore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
térmico, calidez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
тепловий , тепло
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
термический , тепло
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
termiczny, ciepło
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
térmico, calor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرمایی
تصویر گرمایی
তাপীয় , উষ্ণতা
دیکشنری فارسی به بنگالی