جدول جو
جدول جو

معنی کرماجان - جستجوی لغت در جدول جو

کرماجان
(کِ)
دهی است از دهستان کنگاور شهرستان کرمانشاهان. سرد و معتدل است و 495 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کراخان
تصویر کراخان
(پسرانه)
نام پسر بزرگ افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
چنان که بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمابان
تصویر گرمابان
گرمابه، گرمابه بان، استاد حمامی
فرهنگ فارسی عمید
(صَ مِ)
از قراء ترمذ است و از بلخ به شمار آید و عجمان آن را صرمنکان خوانند. (معجم البلدان). در منتهی الارب چاپ تهران آن را بفتح میم ضبط کرده و گوید: معرب جرمنگان است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع است و 257 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
از قرای نسف است. (الانساب سمعانی ذیل کرمجینی). قریه ای است از قرای نسف و منسوب است به آنجا یمان بن طبیب بن حنیس بن عمر ابوالحسن که در ذی الحجۀ سنۀ 332 هجری قمری وفات یافته است و به گفتۀ سمعانی در 382 هجری قمری (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پسر بزرگ افراسیاب است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اتراک قراخان گویند و بسیار این نام نهند. (از آنندراج). نام پسر افراسیاب و در شاهنامه ’قراخان’ آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
بر وزن و معنی خرامان است و کرازانیدن بمعنی خرامانیدن و کرازیدن بمعنی خرامیدن باشد و به این معنی در فرهنگ جهانگیری به ضم اول و کاف فارسی هم آمده است. (برهان). اما صحیح به کاف پارسی است. (آنندراج). رجوع به گرازان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان سمام است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و130تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز به اهر، میان اوخارا و ورزقان، در 78200 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بخشی است از دهستان کلارستاق مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حمام که آن را گرمابه نیز گویند. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) :
ببانگ ماهی بریان و ریش بزغاله
بحرمت رسن و دلو چاه گرامابان.
بدیع سیفی (از جهانگیری).
، گرمابه بان هم هست که استاد حمامی باشد. (برهان) (آنندراج). از بیت فوق به اندک تکلفی این معنی را نیز میتوان فهمید. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به گرمابه بان شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، در 59000گزی جنوب خاور زرقان. کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. جلگه، معتدل، مالاریائی. دارای 191 تن سکنه. آب آنجا از رود کر. محصول آن غلات، برنج، تریاک. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرماحوز است. (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به مرماحوز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کماچدان. ظرفی مسین به سان دیگ و دردار که در آن خمیر فطیر را با روغن گذاشته و در آن را محکم نموده درزیر آتش خل گذارند تا پخته شود و نیز در آن خورشها پزند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین یا سفالین بسان دیگ دردار که در آن خورش پزند. (فرهنگ فارسی معین). قسمی دیگ مسین خرد با در. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
کرّامیّه. پیروان ابوعبدالله محمد بن کرام نیشابوری. پیروان فرقۀ کرامیه: استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 431). و این خواجه ابوالقاسم چهار مدرسه در قصبه بنا کرد... کرامیان را یکی در محلۀ شادراه. (تاریخ بیهق ص 194). رجوع به کرامیه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قرای مرو شاهجان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
انبار خرما. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مزرعه ای بوده است از راوه از دیهای آنار. (از تاریخ قم ص 137)
لغت نامه دهخدا
از قرای مرو است. (از معجم البلدان). قریه ای است در یک فرسخی مرو. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کِ جُ وا)
دهی است از دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم. کوهستانی و سردسیر است و 2200 تن سنکه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ / سِ)
دهی از دهستان های پنجگانه شهرستان ملایر است. این دهستان در جنوب شرقی شهرستان واقع و محدود است از طرف شمال به دهستان حومه، از جنوب به شهرستان بروجرد، از مشرق به بخش سربند اراک و از مغرب به دهستان سامن. کوهستانی و سردسیر است و هوایی سالم دارد. ارتفاعات بیاتان در مشرق و کوه یزدجرد در مغرب این دهستان واقع است و رود خانه کلان که در دشت ملایر، خرم آباد نامیده می شود بین دو کوه مذکور به طرف شمال جریان دارد. این دهستان از 55 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و جمعیت آن درحدود 26 هزار نفر و مرکز قصبۀ کمازان و قرای مهم آن عبارتند از: ازمیشن. زنگنه. پری. بیغش. احمد روغنی. تپه مولا. طائمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان راهجرد بخش دستجرد شهرستان قم. کوهستانی و سردسیر است و 576 تن سکنه دارد. مزارع کلوماران، پهلوان آباد و تبریزآبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
محلی است در راه کرمان. (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 239)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گیاهی باشد دارویی که هلندوز گویندش. (از برهان) (از ناظم الاطباء). کرپا. (از برهان). شبدر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شبدر، هلندوز و کرپا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
دهی است از دهستان آلان براغوش بخش آلان براغوش شهرستان سراب. کوهستانی و معتدل است و 636 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
چنان که بود
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابه بان استاد حمامی، گرمابه حمام. توضیح: این بیت را برای هر یک از دو معنی فوق شاهد آورده اند: ببانگ ماهی بریان و ریش بزغاله بحرمت رسن و دلو چاه گرمابان. (بدیع سیفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماجدان
تصویر کماجدان
ظرفی که نان کماج در آن بگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاوان
تصویر کرپاوان
شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانان
تصویر رمانان
فرانسوی بازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
همچنان
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرفی که نان برنجی را در آن گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
صاف، روشن
فرهنگ گویش مازندرانی