جدول جو
جدول جو

معنی کرسطوس - جستجوی لغت در جدول جو

کرسطوس
(کِ رِ)
به لغت انجیل نام باری تعالی است جل و جلاله. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای باری تعالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرسطوس
(کَ رَ)
عیسی علیه السلام را گویند. (برهان) (آنندراج). به لغت انجیل حضرت عیسی بن مریم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرطوس
تصویر فرطوس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مهندسی رومی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسطو
تصویر ارسطو
(پسرانه)
ارسطو طالیس حکیم نامدار یونانی و شاگرد افلاطون، او معلم اسکندر مقدونی بود، به او لقب معلم اول را داده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
قپان، نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، باسکول برای مثال خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه / خواهیش به شاهین ده و خواهی به کرستون (روحانی - شاعران بی دیوان - ۲۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
سنگی سبز است، طبعش مانند دهنج و توتیا، و در معدن نقره و مس میباشد. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
پسر آلیات پادشاه لیدیه است که بعد از پدر جانشین وی شد و همه ولایات آسیای صغیر را که در طرف غربی رود هالیس بود به استثنای لیدیه و کیلیکیه مطیع کرد در زمان وی سارد پایتخت لیدیه مرکز علوم شرقی و فلسفه گردید و ثروت و اشیای نفیس چشم مشاهیر یونان را خیره کرد و نام آن در مغرب زمین داستان و مثل گردید. امروزه نام وی در نزد اروپائیان چون قارون نزد ایرانیان است. پس از سقوط همدان و انقراض دولت ماد به دست کورش کروزوس قصد کورش کرد و از رود هالیس که سرحد ماد و لیدیه بود گذشت. کورش هم سپاهی تهیه دید و در جنگی که میان آنها در سارد درگرفت، کروزوس اسیر شد. (548 یا 547 قبل از میلاد). (از تاریخ ایران باستان ج 1 صص 268-281). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی تورانی. (فرهنگ شاهنامۀ ولف) :
چو پیران و گرسیوز رهنمون
قراخان و چون شیده و کرسیون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کپان بود یعنی قپان که چیزی سنجند. (فرهنگ اسدی). قپان و آن ترازومانندی است که چیزها بدان وزن کنند و به همین معنی لفظ کرستوان هم بنظر آمده است. (برهان). ترازوی بزرگ که آن را کپان گویند و قپان معرب آن است و قرسطون معرب کرستون است. (انجمن آرا). قپان و ترازوی یک پله. (ناظم الاطباء) :
خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه
خواهیش به شاهین زن و خواهی به کرستون.
زرین کتاب (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
به لغت رومی قپان را گویند و آن ترازومانندی است که چیزها بدان سنجند و وزن کنند و در این معنی به جای طای حطی با تای قرشت هم به نظر آمده است. (آنندراج) (برهان). غلطی است به جای قرسطون با قاف از خریستیون یونانی. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
گر تو بخواهی به زخم تیر بسنبد
چون قلم آهنین عمود فرسطون.
فرخی.
رجوع به کرستون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سنگی است که اسکندر در ظلمات یافته بود و آن اکسیراست چون به سیماب طرح کنند نقره شود. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جایی که ساکنان آن به بخردی و زیرکی موصوف اند. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
نام رودی بین دو تنگ در کیلیکیه، (ایران باستان چ 1 ص 1006)
لغت نامه دهخدا
(یَ رَ)
کرستون. رجوع به کرستون شود
لغت نامه دهخدا
قراطوس به یونانی دروفتیون است. (مخزن الادویه). گویا مؤلف فهرست عبارت ابن بیطار را که ذیل دروقنیون آرد: دیسقودوس فی الرابعه و قراطوس یسمیه العفاین، درک نکرده و نام شخص را بجای نام گیاه آورده و حتی نام گیاه را نیز به دروفتیون تحریف کرده است. ابن البیطار در مفردات خود از قراطوس که جمّاع الادویه و گیاه شناسی قدیم بوده و جالینوس از او نقل و روایت کرده در ذیل کلمه دروقنیون نام برده است. رجوع به کلمه دروقنیون در ابن البیطار و دروقینون در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
یکی از پادشاهان روم که مدت دو سال جهانبانی کرد. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
یکی از حکما که در صنعت کیمیا (زرسازی) بحث کرده و به عمل اکسیر تام دست یافته است. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام حضرت عیسی بن مریم بزبان یونانی. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
از علمای یونان تلمیذ افلاطون. (تاریخ الحکمای قفطی چ لیبسک ص 24 س 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
لاتینی، بمعنی عالی، عظیم و مقدس. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
بیونانی نبات بزرالبنج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
شراب غلیظی است که از خمر و ادویۀ حاره ترتیب کنند، قوی تر از خمر و مقوی احشاء بارده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معجونی است که اعضاء تنفس را نافع است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
پدر افلاطون حکیم مشهور یونانی. (تاریخ الحکمای قفطی ص 17 س 2 و ص 18 س 14 و ص 19 س 1). و رجوع به ارسطن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
ظاهراً مصحف ارشیطس و ارخوطس فیلسوف طارنطینی است. شهرزوری در نزهه الارواح آرد: ارسطیس، علاوه بر آنکه از رجال معروف در حکمت و از مردان مشهور در علم هندسه و فلسفه است، صاحب اموال کثیره و ضیاع و عقار بسیار بوده است. بخوشی حال و سعۀ عیش و رفاه کامل زندگانی میگذرانید. ناگهان زمانۀ جافی و روزگار غدار بر این حکیم بزرگوار روترش کرده آن همه اموال بباد فنا رفته بسختی معیشت گرفتار شده ناچار جلاء وطن اختیار کرد تا از طعنه و شماتت خودی و بیگانه مصون و محفوظ ماند و سوار کشتی گردید و بسفر دریا پرداخت. پس از چندی کشتی او طوفانی شد و حکیم خودرا بجزیره ای رسانید و با دست تهی و حالت زار بر کنار دریا مسکن کرد و برای تسکین هموم و غموم بعضی اشکال هندسی به روی زمین با دست بکشید. اهالی جزیره آن بدیدند و به حاکم جزیره خبر بردند. سلطان امر به احضار حکیم کرد. چون او را شخص دانشمندی یافت، بر احترام وی بیفزود و مقرب خویش گردانید و مقرری جهت او تعیین فرمود و به اندک زمان فیلسوف که بی چیز و بفقر و فاقه مبتلا شده بود، صاحب اموال و اولاد فراوان گردید و با نهایت عزت و سعۀ معیشت میزیست. پس از چندی جماعتی که میخواستند سفری ببلاد او کنند، گفتند اگر پیغام و یا نوشته ای داری بما بسپار تا به اقرباء و کسان تورسانیم. گفت به اهالی بلد من بگوئید چیزی را کسب کنید که از دستبرد زمانۀ شوخ چشم همیشه مصون باشد و اگر بدریا مسافرت کردید، از غرق شدن محفوظ ماند و از دست شما هیچ گاه خارج نگردد. رجوع به کنزالحکمه ترجمه دری صص 189-190 و رجوع به ارخوطس الطارنطینی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نویسندۀ اوایل قرن پنجم میلادی. (ایران باستان ص 2237، 2238، 2240)
لغت نامه دهخدا
قصب الساج: هو قصب الفارس و هوالاندلسی و یقال له باسطوس و هوالمصمت و هوالذی یعمل منه النشاب و منه ما یقال له بلش ... (دزی ج 2 ص 352) و رجوع به قصب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نام پادشاه اول است از پادشاهان قیاصرۀ روم، او را از آن جهت قیصر گفتند که مادرش بوقت ولادت بمرد، شکمش را بشکافتند و او را برآوردند و بزبان رومی اینچنین شخصی را قیصر خوانند و گویند عیسی (ع) در زمان اوبوجود آمد. و بسقوط سین اول بر وزن قربوس هم بنظر آمده است. (آنندراج) (برهان) (هفت قلزم). لقب اکتاویانوس و همه امپراطوران بعدی. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
منجم و معلم بطلمیوس بدلّس پادشاه (از بطالسه). (تاریخ الحکمای قفطی ص 99) ، نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان، قزل ارسلان، قره ارسلان و غیره:
از توام تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمودارسلان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسطوس
تصویر عسطوس
خیزران هم آوای میزبان نای هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردوس
تصویر کردوس
گله بزرگ از اسبان، جمع کرادیس، دسته ای از سواران کتیبه: (بسحر گاهان نا گاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر در کردوسی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسطو
تصویر ارسطو
حکیم مشهور یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسطون
تصویر فرسطون
یونانی تازی گشته کپان (قپان) ابزاری برای سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرساوس
تصویر فرساوس
یونانی تازی گشته خود پوش از چهره های سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
ترازو بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
((کَ رَ))
قپان، ترازوی بزرگ، کرستوان
فرهنگ فارسی معین