جدول جو
جدول جو

معنی کرزل - جستجوی لغت در جدول جو

کرزل
(کُ زِ)
در کلاردشت این نام به درخت اولاس (اولس) داده می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به اولس شود. در اطراف رشت فق و فق، در شیرگاه ساری و بهشهر و میان دره ممرز یا ممرز و مرز و در لاهیجان شرم و در گرگان و علی آباد رامیان و حاجیلر تغار و در کتول کچف و در رامسر و رودسرجلم می خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 168)
لغت نامه دهخدا
کرزل
مرز
تصویری از کرزل
تصویر کرزل
فرهنگ لغت هوشیار
کرزل
ممرز، از درختان جنگلی، از دهکده های نشتارود تنکابن که آثار قلعه ای قدیمی در آن است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سریع ترین نوع شنا که به پشت یا سینه صورت می گیرد و شناگر دست ها را از بالای سر در آب فرومی برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرزل
تصویر خرزل
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
فرهنگ فارسی عمید
(کِ مَ لَ)
آبی است در میان دو کوه طی که سلما و اجا است. (منتهی الارب). آبی است در کوه طی. (از معجم البلدان) ، قلعه ای است به ساحل دریای شام. (منتهی الارب). حصاری است بر کوه مشرف بر حیفا در سواحل بحرالشام. (ناظم الاطباء) ، دهی است به فلسطین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قریه ای است در آخر حد در جلیل از ناحیۀ فلسطین. (از معجم البلدان) ، اسم سلسله کوهستانی است که 12 میل مسافت دارد و از جلیل شروع نموده به شمال غربی امتداد یافته است و در نزدیکی دریا به جنوب حیفا واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ رَ زی ی)
ناکس. پلید. (از منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد). خبیث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ زَ)
جمع واژۀ کرز، بمعنی خرجینۀ شبان. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرز شود
جمع واژۀ کرز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / زِ)
مادرزادی راگویند که آلت تناسل نداشته باشد. (برهان). مادرزادی که هیچ نره و مردی نداشته باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی کرز است که زمینی باشد که از برای کاشتن تخته تخته ساخته و هموار نموده و کناره های آن را بلند کرده باشند. (برهان). زمین کشتزار که کناره های آن را بلند ساخته باشند و آن کناره ها را مرز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا) ، آن بلندی را نیز گویند که در کناره های مرز کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کرت و کرد شود، کشتی را گویند که سیراب شده باشد. (جهانگیری)
گیاهی باشد خوشبوی. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ / کِ زِ)
تبر بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبر یک سر. (مهذب الاسماء). تبر بزرگ و ابن سیده گفته تبر یک سر. (از اقرب الموارد). کرزین. (از اقرب الموارد). ج، کرازن، (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) کرازین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
نیم تاج مرصعی بوده است که ملوک پیشین از بالای سر خود به جهت تیمن و تبرک می آویخته اند و گاهی نیزبر سر می نهاده اند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گرزن شود، تاجی را نیز گویند که از دیبا دوخته باشند و با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج) : ندیمان و غلامانش پای کوفتند با کرزنها بر سر. (تاریخ بیهقی). رجوع به گرزن شود، زنبیل. (برهان) (آنندراج) ، در عربی میان سر و فرق سر را خوانند. (برهان) (آنندراج). صاحب السامی می نویسد: میان افسر اما در تاج العروس این معنی نیست. (یادداشت مؤلف) ، نوعی کلاه که زنان بغداد بر سر می نهند. (دزی ج 2 ص 455)
لغت نامه دهخدا
(کُ زُ)
بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
از قراء بعلبک و قریۀ بزرگ و باصفایی است در بن کوه غربی آن. مویز جوزانی در این مکان یافت شود و ملبنی که از شیر بز و جوز و جز آن سازند و آن را جلدالفرس گویند مخصوص بدانجاست. و در آن قومی است معروف به بنی رجاء ورؤسای آنها به جوانمردی و میهمان نوازی و تجمل ظاهردر لباس و اکل و شرب شهرت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ زُ)
گیاهی باشد خوشبوی. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(کَ زِ)
تظلم و تشنیع باشد. (فرهنگ اوبهی). تظلم و دادخواهی. (ناظم الاطباء) ، تضرع و زاری. (ناظم الاطباء). و ظاهراً تحریف گرزش است. رجوع به گرزش شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است با کشت و برز بسیار (به ماوراءالنهر) نزدیک غزک، خیرال، ورذول، کبریه، بغوزانک و از آنجا اسب خیزد. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
گیاهی است که گلش سرخ و درخشان و روشن باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاهی که گلش سرخ درخشان و روشن است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ)
دهی است از بخش زراس شهرستان اهواز. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 106 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلیر. یکی ازگونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قریه ای است چهارفرسنگی میانۀ مغرب و جنوب نیم ده. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(فِ زِ)
قید و گاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مقراض آهنگران. (منتهی الارب). مقراضی که حداد بدان آهن برد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ زُ)
درشت و تندار. (آنندراج). رجل فرزل، مرد درشت تندار. (منتهی الارب). الرجل الضخم. ابن سیده گوید ثابت نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
اسب حذیفه بن بدر. (منتهی الارب)
اسب طفیل بن مالک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
بجای زلزل، لرزش زمین. (از دزی ج 1 ص 586)
لغت نامه دهخدا
(زُ زَ)
ج، زرازل. زرزور. بمعنی باستراک. (از دزی ج 1 ص 586)
لغت نامه دهخدا
(تْرِ / تِ رِ زِ)
کامیل. ژنرال فرانسوی که بسال 1780 میلادی در پاریس متولد شد و در سال 1847 به وزارت جنگ فرانسه رسید و بسال 1860 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
لفت برّی. شلغم صحرائی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
مرد سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ. ج، برازل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کربل
تصویر کربل
خار باله از ماهیان، بر گبوی کوهستانی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریل
تصویر کریل
یکی از گونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید کلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزل
تصویر فرزل
تنومند مرد بند، دو کارد آهنگری (دو کارد قیچی)
فرهنگ لغت هوشیار
((کِ))
نوعی شنا که به پشت یا سینه روی آب می خوابند و دست ها را از بالای سر در آب فرو می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرزه
تصویر کرزه
((کُ زِ))
قطعه زمینی که در آن چیزی کاشته باشند، کرته
فرهنگ فارسی معین