جدول جو
جدول جو

معنی کردمه - جستجوی لغت در جدول جو

کردمه(رَ)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
(دخترانه)
ناز، عشوه، غمزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
(دخترانه)
مؤنث کریم، بخشنده، سخاوتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
گرانبها، برای مثال احجار کریمه، شریف، بزرگوار (زن)، هر یک از آیه های قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
ناز، اشاره با چشم و ابرو، غمزه، حرکات دل انگیز چشم و ابروی زیبا رویان، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا، همایون، سه گاه، چهارگاه و راست پنج گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن، عقربک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمه
تصویر مردمه
مردمک، دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
خاموش گردیدن و چیزی نگفتن، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سر فروافکندن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
ابن ثابت. اختلاف است درصحبت وی با نبی صلی الله علیه و سلم. (منتهی الارب)
نام جد محمد بن عثمان شیخ بخاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جوانمرد گردیدن و بامروت شدن. (از منتهی الارب). نفیس و عزیز شدن. (از اقرب الموارد) ، بسیارباران گردیدن ابر. (منتهی الارب). باران آوردن ابر. (از اقرب الموارد) ، نیرو داده شدن زمین پس نیکو رویانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بخشیدن بسهولت، ضد لؤم. (از اقرب الموارد). کرم. کرمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کرم، کرمه و کرامت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
گله گله گردانیدن اسبان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، گرد آوردن و بستن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راندن به سختی و عنف. (ناظم الاطباء) ، کردسه فوق بعضهم، بعضی را روی بعضی انداختن. (دزی ج 2 ص 454)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از طسوج قاسان است. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیمروز خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). در نیمروز خوردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
نام خواهر بهرام چوبین است اما صحیح این کلمه گردیه است. (یادداشت مؤلف). در مجمل التواریخ و القصص ص 78 و 79 کردیه آمده و ملک الشعرای بهار صحیح آن را کردویه دانسته است. رجوع به کردویه، گردیه و مجمل التواریخ ص 78 و 79 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
نام محلی است که اسکندر اردوی خود را در آنجا زده است. (ایران باستان ص 1225 و 1230)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
روی آوردن به کارزار و حمله کردن بر دشمن. (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ)
ناز و غمزه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عشوه. شکنه. برزم. (ناظم الاطباء). غنج. غنج. غنج. (منتهی الارب). دلال. (یادداشت مؤلف) :
ناز اگر خوب را سزاست بشرط
نسزد جز تراکرشمه و ناز.
رودکی.
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج و دلال.
فرخی.
بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ دلبر نیست.
عنصری.
گرچه به دست کرشمۀ تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم.
خاقانی.
مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه
نظر ز کام دل من تمام بازگرفتی.
خاقانی.
در عشق فتوح چیست دانی
از دوست کرشمۀ نهانی.
خاقانی.
دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نی نی
سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید.
خاقانی.
آهوچشمی که هر زمانی
کشتی به کرشمه ای جهانی.
نظامی.
شست کرشمه چو کماندار شد
تیر نینداخته بر کار شد.
نظامی.
بیچاره دلم ز نرگس مستش
صد توبه به یک کرشمه بشکستش.
عطار.
ای یک کرشمۀ تو صد خون حلال کرده
روی چو آفتابت ختم جمال کرده.
عطار.
کرشمۀ تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.
حافظ.
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده.
حافظ.
غرض کرشمۀ حسن است ورنه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز.
حافظ.
این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم.
حافظ.
گرد کرشمه از کف نعلین خویش ریز
آن توتیا به چشم سفیدرکاب کش.
شیخ العارفین (از آنندراج).
مضراب مطرب از رگ طنبور خون گشاد
در خاطرش کرشمۀ ساقی خلیده ست.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
رخسار او به ناز و کرشمه هزار بار
صد نکته روبرو به رخ ماه و خور گرفت.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
به یک کرشمه که بر جان زدی ز دست شدم
دگر شراب مده ساقیا که مست شدم.
امیرشاهی سبزواری (از آنندراج).
کند عشق ار بکارت یک کرشمه
ز چشمت خون تراود چشمه چشمه.
؟ (از آنندراج).
، اشاره به چشم و ابرو. (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). چشمک و اشارۀ به چشم و ابرو. (ناظم الاطباء) :
مخمور دو چشم تو که به یک غنج و کرشمه
صد بار در خانه خمار شکسته.
سوزنی.
باز از کرشمه زخمۀ نو درفزوده ای
درد نوم به درد کهن برفزوده ای.
خاقانی.
گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده ای
گاه از کرشمه دیدۀ اختر شکسته ای.
خاقانی.
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف میراند چون تیر.
نظامی.
چشمت به کرشمه خون من ریخت
از قتل خطا چه غم خورد مست.
سعدی.
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی.
سعدی.
تا سحر چشم یار چه جادو کند که باز
بنیادبر کرشمۀ جادو نهاده ایم.
حافظ.
، گوشۀ چشم. (یادداشت مؤلف) :
به غلامان دست پروردم
به کرشمه اشارتی کردم.
نظامی.
و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان... و به کرشمۀ لطف خداوندی مطالعه فرماید. (گلستان سعدی) ، در تداول عامه، قصد و آهنگ کاری. قصد و عمل. آهنگ و عمل. (یادداشت مؤلف) :
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار
زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار.
؟ (یادداشت مؤلف).
، نغمۀ کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آوازها نواخته می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ مَ)
روی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رخسار. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). وجه. یقال: قبح اﷲ کرشمته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ یَ)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دویدن کوتاه بالا. (منتهی الارب). دویدن کوتاه بالا که گامها را نزدیک بهم گذارد و بشتابد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن خر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 266 تن است. آب آن از چشمه، محصولش غلات، حبوب، برنج و پنبه و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ مَ)
لجاج و ستیزه در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ)
خبه کردن کسی را یا فشردن گلوی وی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به گلو فروبردن چیزی را. (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). بلعیدن طعام را. (از اقرب الموارد). رجوع به زردبه و المعرب جوالیقی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ مَ)
سرحلقوم و تندی آن یا جای فروبردن از گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام درختی. (شمس اللغات). درخت شخار. (مؤید الفضلاء از زفان گویا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ حَ)
شتاب دویدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسمی است از کرداح بمعنی شتاب در دویدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مردمک (چشم) : زنج گفت: سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمه دیده صواب شاید بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامه
تصویر کرامه
کرامت در فارسی نواخت، بزرگواری، دهش، ورچ (کار خارق العاده پهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
مونث کریم زن باگذشت مونث کریم: زن صاحب کرم زن بخشنده، زن نیک خوی: (وقتی شخصی به کریمه ای تزوج ساخت)، (مرز بان نامه)، نیکو خوب پسندیده: (... مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه)، (اوصاف الاشراف)، هر آیه از آیات قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
ناز و غمزه، غنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردمه
تصویر زردمه
فرو بردن، او باریدن، خبه کردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریمه
تصویر کریمه
((کَ مِ یا مَ))
زن صاحب کرم، زن نیک خوی، خوب، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
((~. دُ مِ))
زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرشمه
تصویر کرشمه
((کِ رِ مِ))
کرشم. گرشم. گرشمه، غمزه، ناز، اشاره با چشم و ابرو
فرهنگ فارسی معین