جدول جو
جدول جو

معنی کردسه - جستجوی لغت در جدول جو

کردسه(رَ مَ)
گله گله گردانیدن اسبان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، گرد آوردن و بستن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راندن به سختی و عنف. (ناظم الاطباء) ، کردسه فوق بعضهم، بعضی را روی بعضی انداختن. (دزی ج 2 ص 454)
لغت نامه دهخدا
کردسه
یک دسته از خوشه ی شالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردسه
تصویر پردسه
پردیس، باغ، بستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردوسه
تصویر کردوسه
دستۀ بزرگ سوار یا اسب، در علم زیست شناسی دو استخوان که با یک مفصل به هم متصل شده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
دفتر، جزوه، کنایه از قرآن یا جزئی از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرده
تصویر کرده
انجام یافته، مخلوق، آفریده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ سَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب). رفتار شخص بندی و قیدکرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ سَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بندی وار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). چون مقید رفتن. (از اقرب الموارد) ، بند کردن شتر را و تنگ کردن بند بر وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ / سِ)
بمعنی کریس است که فریب و چاپلوسی باشد. کریس. (آنندراج) (از جهانگیری). کرش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریس و کرش شود، کربسه. وزغ. سوسمار. (دهار) ، آنچه پای بسیار دارد، دشتی، چون: خبزدو و خرچنگ و کربسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ یَ)
بر زمین افکندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، دویدن کوتاه بالا. (منتهی الارب). دویدن کوتاه بالا که گامها را نزدیک بهم گذارد و بشتابد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن خر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ حَ)
شتاب دویدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسمی است از کرداح بمعنی شتاب در دویدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ / سِ)
مصحف و کلام خدا را گویند. (برهان) (آنندراج). قرآن مجید. (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری گوید: کراسه کتاب را گویند عموماً و قرآن مجید را خصوصاً. (از آنندراج) :
عنوان مجوس و سبحه بر وی
دست جنب و کراسه در وی.
طیان (از فرهنگ فارسی معین).
ای ’عن فلان قال’ چنان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال و دفترست.
طیان.
بر نام من ار فال گشایی ز کراسه
بینی به خط اول قد مسنی الضر.
سوزنی (از آنندراج).
گر آنچه در این کراسه گفتم
کس گفته خدای را نگفتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
بندی و اسیر کردن. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رد کردن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ سَ / سِ)
چیزی است که آن را آذریون گویند و به شیرازی چوبک اشنان خوانند. (برهان) (آنندراج). آذریون و چوبک اشنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ ءَ)
به زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر زمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ سَ / سِ)
کربس است که سام ابرص باشد. (برهان). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربس. کرباسو. کربسو. (آنندراج) :
چار غنده کربسه با کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
اژدها باش بر خزینۀ علم
کاین چنین جای جای کربسه نیست.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کرباسه، کرباسو، کربس، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از طسوج قاسان است. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را سَ)
دفتر و کتاب. (برهان). جزوی از اجزاء کتاب. ج، کرّاس، کراریس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کراس و اخص از کراس است و بسا از کراسه مجموعۀ کوچکی اراده شود بجز کتاب، گویند: فی هذا الکراسه عشر ورقات. (از اقرب الموارد). رجوع به کراس، کرّاس، و کراریس شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
نام خواهر بهرام چوبین است اما صحیح این کلمه گردیه است. (یادداشت مؤلف). در مجمل التواریخ و القصص ص 78 و 79 کردیه آمده و ملک الشعرای بهار صحیح آن را کردویه دانسته است. رجوع به کردویه، گردیه و مجمل التواریخ ص 78 و 79 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
گلۀ بزرگ از اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، عضو. اندام. (ناظم الاطباء). رجوع به کردوس شود، هر استخوان دوگانه بند اندام چون دو کتف و دو زانو و جزآن. ج، کردوس. (منتهی الارب). هر استخوان دوگانه که در مفصل بهم متصل شوند. (از اقرب الموارد). هر دو استخوانی که در جای جدایی یعنی بند بیکدیگر رسند. (ازشرح قاموس) ، هر استخوان آکنده گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کرادیس، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) کرادس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
استوار کردن. محکم ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : طردسه طردسهً، استوار و محکم ساخت وی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
قصبه ایست مرکز قضای طرول از سنجاق گومشخانه طربزون، درمغرب جبل قولات و ساحل یسار رود حارشوت، در 18 ساعتی ارزروم بکنار جاده واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریسه
تصویر کریسه
فریب خدعه مکر: (ایلچی هیبت حسود ترا دید بر اسب عمر و گفتش: تش . {} هر که با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش) (پور بهای جامی)، فروتنی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردسه
تصویر فردسه
لبالب کردن خنور را، گشادگی فراخی، به زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردسه
تصویر قردسه
درشتی سختی
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربسه
تصویر کربسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
پارسی تازی گشته کراسه کوراسک مجموعه کوچک دفتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسه
تصویر کرسه
فریب خدعه مکر: (ایلچی هیبت حسود ترا دید بر اسب عمر و گفتش: تش . {} هر که با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش) (پور بهای جامی)، فروتنی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
((کُ سَ یا کُ رّ سَ))
کتاب، دفتر، جمع کراریس. کراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرده
تصویر کرده
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
سر گروه
فرهنگ گویش مازندرانی