جدول جو
جدول جو

معنی کرباسین - جستجوی لغت در جدول جو

کرباسین(کَ)
ازکرباس. از جنس کرباس. کرباسی: عمر پیراهنی داشت کرباسین و ستبر. (ترجمه طبری بلعمی). خالد به مدینه اندر آمد بر جمازه نشسته و قبایی کرباسین سیاه پوشیده و در زیر آن زره و شمشیری حمایل کرده... (ترجمه طبری بلعمی). عمر... گفت این کیست گفتند هرمزان ملک اهواز عمر چشم فرازکرد و گفت زینت کفر از او بیرون کنید و زینت مسلمانان اندرپوشید، پس آن جامه هااز هرمزان بیرون کردند و پیراهنی کرباسین در وی پوشاندند. (ترجمه طبری بلعمی). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی متفکر با بارانیهای کرباسین و دستارهادر سر گرفته پیاده به نزدیک امیر مسعود آمدند. (تاریخ بیهقی). رجوع به کرباس، کرباسی و کرباسینه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرباس
تصویر کرباس
نوعی پارچۀ زبر که از جنس پنبه، کنایه از کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو، برای مثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خورد ایشان پوست روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَ / نِ)
ازکرباس. کرباسی. کرباسین: ریسمان و جامه های کرباسینه می فروشند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 55)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوالمعالی پسر محمد ابراهیم بن محمد حسن خراسانی از علماء عصر خود بود. صاحب ریحانه الادب شرح حال او را در کنی و القاب آورده و ذیل کلمات ’کرباسی’ و ’کلباسی’ اشاره بدو کرده و ارجاع به کنی و القاب کرده است. رجوع به کنی و القاب ریحانه الادب ذیل ابوالمعالی و قصص العلماء شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَرْ را)
عنکبوت. کراتن. (فرهنگ فارسی معین) : مثل آنان که بدون خدای دوستان و معبودان گیرند از اصنام چون مثل کراتین است. (تفسیر ابوالفتوح از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنکبوت و کراتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرزین. بمعنی تبر یا تبر بزرگ و فی حدیث ام سلمه ما صدقت بموت النبی صلی اﷲ علیه و سلم حتی سمعت دفع الکرازین، ای وقعها فی حفرقبره. (از منتهی الارب) ، جمع واژۀ کرزن. یا کرزن. (اقرب الموارد). رجوع به کرزن و کرزین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کرسوع. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کرسوع شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از انواع جلبکهاست که رنگ سرخ بسیارقشنگ دارد و در ریشه های آن که شبیه به مرجان است مقداری آهک دیده می شود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 177)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کروان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کروان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به معنی کراهت است. یقال:اتیتک کراهین ان تغصب، ای کراهه ان تغصب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کراهت و نفرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
کرباسو. (یادداشت مؤلف). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین) : سام ابرص، جنسی است از کرباسک. وزغ، جنسی است از کرباسک. (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چلپاسه که به هندی چهپکلی گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کرباشو. (فرهنگ جهانگیری). جانوری که در خانه ها جا می کند و آن را چلپاسه و وزغه نیز گویند و به غایت کریه باشد. (از فرهنگ جهانگیری). حرباء. مارپلاس. کربشه. کربسه. سام ابرص. کرباسک. (یادداشت مؤلف). کرباسه. کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش. (فرهنگ فارسی معین) : و معنی آن است که انتصب الحرباء علی العود، چه کرباسو بر چوب بایستد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
می کشد هم نهنگ را راسو
مرگ عقرب بود به کرباسو.
شیخ آذری (از فرهنگ جهانگیری).
و رجوع به مترادفات کلمه و کرباسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). کربس. سوسمار. (اوبهی). کربسه. کربش. (صحاح الفرس). سام ابرص. به تازی الوزغه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کرباشه. (فرهنگ جهانگیری). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارپلاس. (یادداشت مؤلف). کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش:
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
رجوع به کرباسو، مارمولک و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ)
کرباس و اخص از آن است. (از اقرب الموارد). قطعه ای از کرباس. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباس شود
لغت نامه دهخدا
(کَیِ)
کربایش. کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (آنندراج). قسمی از چلپاسۀ زهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباسه، چلپاسه، کرباسو و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتران لاغر (واحد آن نیامده). (منتهی الارب). مجهوده از ابل، سالهای قحطناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
به یونانی گوشت سرخی راگویند که در اندرون چشم آدمی پیدا شود. (برهان). غشاء مخاطی که حدقۀ چشم را به پلکها متصل کند، چنانکه گویند یونانی است. (دزی از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
منسوب به کرباس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کرباس فروش. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جامه فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بالش و متکا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرباسو
تصویر کرباسو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربایس
تصویر کربایس
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربایش
تصویر کربایش
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسک
تصویر کرباسک
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسیون
تصویر کراسیون
فرانسوی کند و ساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرنالین
تصویر کرنالین
فرانسوی رنوس سرخ از سنگ های گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربالین
تصویر سربالین
بالش و متکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراهین
تصویر کراهین
بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباس
تصویر کرباس
جامه سفید معروف که از پنبه ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
تخت ها، اورنگ ها، جمع کرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
((کَ سَ یا سِ))
چلپاسه، سوسمار کوچک. کرپاسو، کرپاسه، کرپاشه، کربس و کربش هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرباس
تصویر کرباس
((کَ))
پارچه پنبه ای سفید، جمع کرابیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرباس
تصویر کرباس
پارچه یا جامه کهنه، رگوک، رگوه، رگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
((کَ یّ))
جمع کرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانین
تصویر کرانین
نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره