بندر معتبر شبه قارۀ هند است که تا چند سال پیش پایتخت قسمت غربی کشورمسلمان پاکستان بود. اخیراً شهر راول پندی به پایتختی این قسمت برگزیده شده است. این بندر در پاکستان غربی کنار دریای عمان واقع شده و دارای 386هزار جمعیت و مرکز صدور پنبه و غلات است. (از فرهنگ امیرکبیر)
بندر معتبر شبه قارۀ هند است که تا چند سال پیش پایتخت قسمت غربی کشورمسلمان پاکستان بود. اخیراً شهر راول پندی به پایتختی این قسمت برگزیده شده است. این بندر در پاکستان غربی کنار دریای عمان واقع شده و دارای 386هزار جمعیت و مرکز صدور پنبه و غلات است. (از فرهنگ امیرکبیر)
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی: آمدند از ره شکرباری کرده زیر قصب کله داری. نظامی. ، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری: خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که به شکرش کنم شکرباری. سعدی
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی: آمدند از ره شکرباری کرده زیر قصب کله داری. نظامی. ، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری: خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که به شکرش کنم شکرباری. سعدی
منسوب به کردار نیک. مقرون به کردار خوب: چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کرداری وین منظر دیداری. منوچهری. ، عمل کننده. عامل. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به کردار نیک. مقرون به کردار خوب: چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کرداری وین منظر دیداری. منوچهری. ، عمل کننده. عامل. (فرهنگ فارسی معین)