جدول جو
جدول جو

معنی کربارچی - جستجوی لغت در جدول جو

کربارچی
کسی که توده های بسته شده ی زراعت را از زمین به خرمن گاه می
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
منسوب به دربار. هر چیز منتسب به دربار. هر کس که وابسته به دربار است. ملازم و خادم پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
منسوب است به ذی کبار. رجوع به الانساب سمعانی ذیل کلمه کباری و کباری شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بندر معتبر شبه قارۀ هند است که تا چند سال پیش پایتخت قسمت غربی کشورمسلمان پاکستان بود. اخیراً شهر راول پندی به پایتختی این قسمت برگزیده شده است. این بندر در پاکستان غربی کنار دریای عمان واقع شده و دارای 386هزار جمعیت و مرکز صدور پنبه و غلات است. (از فرهنگ امیرکبیر)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پربار. پرمیوگی، پرغشی. پرشاری. مقابل کم باری و خلوص
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار:
جهان پناها معلوم رأی روشن تست
که هست در هنر بنده شعر سرباری.
نجیب جرفادقانی.
تنی کو بار این دل برنتابد
به سرباری غم دلبر نتابد.
نظامی.
، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری).
- امثال:
سرباری ته باری را میبرد
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی:
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری.
نظامی.
، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری:
خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس
یکی منم که به شکرش کنم شکرباری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
منسوب به کرباس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کرباس فروش. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جامه فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کردار نیک. مقرون به کردار خوب:
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
این مخبر کرداری وین منظر دیداری.
منوچهری.
، عمل کننده. عامل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، کنار رود خانه قره سو واقع است. دشت و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
که کرنا زند. نوازندۀ کرنا
لغت نامه دهخدا
(وَ)
هندوانه و خربوزه و طالبی از نوع بد و غیرمرغوب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
حالت و چگونگی پربار پرمیوگیمقابل کم باری، پر شاری پر غشی مقابل کم باری
فرهنگ لغت هوشیار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرداری
تصویر کرداری
منسوب به کردار مقرون به کردار عمل کننده عامل: (چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کردار وین منظر دیدار ی. ) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراچی
تصویر کراچی
از شهرهای پاکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درباری
تصویر درباری
حکومتی
فرهنگ واژه فارسی سره
حمل توده های بسته شده ی زراعت از زمین به طرف خرمن گاه، توده
فرهنگ گویش مازندرانی
آبرومندانه، درباری
دیکشنری اردو به فارسی