بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان). کراک. کراس. (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود
بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان). کراک. کراس. (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
بِلدِرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سَلویٰ، بَدبَدِه، کَرَک، سَمان، سَمانِه، وَرتیج، وُشم برای مِثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک) دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، آبدارَک، گازُرَک
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 23 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 22 هزارگزی جنوب باختری راه ارابه رو و بیوران به سردشت واقع است، کوهستانی و جنگلی، آب و هوایش معتدل و مالاریایی است و سکنۀ آن در حدود75 نفر است آبش از رود خانه سردشت تأمین میشود، محصولاتش غلات، توتون، مازوج، گلوان، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 23 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 22 هزارگزی جنوب باختری راه ارابه رو و بیوران به سردشت واقع است، کوهستانی و جنگلی، آب و هوایش معتدل و مالاریایی است و سکنۀ آن در حدود75 نفر است آبش از رود خانه سردشت تأمین میشود، محصولاتش غلات، توتون، مازوج، گلوان، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
مرغی است دم دراز سیاه و سپید و در کنار رودها بود. (فرهنگ اسدی). پرنده ای است کبود و سفید و دم دراز که بر لب آب نشیند و دم خود را بجنباندو آن را به عربی صعوه گویند. (برهان). مرغ دمسجه. کراکا. (آنندراج). دم جنبانک. کراس. (ناظم الاطباء). جهانگیری کراک را عقعق دانسته و رشیدی صعوه، اما هیچکدام با بیان لغت الفرس مطابق نیست چه عقعق (کلاغ پیسه) مرغ بزرگی است از خطاف (پرستوک) خیلی بزرگتر و صعوه سیاه سفید نیست. ممکن است همان کرک باشد که سمانه است اگرچه با بیان اسدی نمی سازد. (فرهنگ نظام). لغت با کرک تجانس دارد. (حاشیۀ برهان چ معین) : چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال از کراکا. دقیقی (از فرهنگ اسدی). ، بعضی گویند کرک است که بودنه باشد و آن پرنده ای است پر خط و خال، از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین خوانند. (برهان). کرّک. بلدرچین. (از ناظم الاطباء) : سراینده سار و چکاوک ز سرو جهان در چمنها کراک و تذرو. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کراکا، کراس، صعوه و دیگر مترادفات کلمه شود، بعضی عکه را گویند به این معنی و بضم اول آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء)
مرغی است دم دراز سیاه و سپید و در کنار رودها بود. (فرهنگ اسدی). پرنده ای است کبود و سفید و دم دراز که بر لب آب نشیند و دم خود را بجنباندو آن را به عربی صعوه گویند. (برهان). مرغ دمسجه. کراکا. (آنندراج). دم جنبانک. کراس. (ناظم الاطباء). جهانگیری کراک را عقعق دانسته و رشیدی صعوه، اما هیچکدام با بیان لغت الفرس مطابق نیست چه عقعق (کلاغ پیسه) مرغ بزرگی است از خطاف (پرستوک) خیلی بزرگتر و صعوه سیاه سفید نیست. ممکن است همان کرک باشد که سمانه است اگرچه با بیان اسدی نمی سازد. (فرهنگ نظام). لغت با کرک تجانس دارد. (حاشیۀ برهان چ معین) : چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال از کراکا. دقیقی (از فرهنگ اسدی). ، بعضی گویند کَرَک است که بودنه باشد و آن پرنده ای است پر خط و خال، از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی و به ترکی بلدرچین خوانند. (برهان). کَرَّک. بلدرچین. (از ناظم الاطباء) : سراینده سار و چکاوک ز سرو جهان در چمنها کراک و تذرو. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کراکا، کراس، صعوه و دیگر مترادفات کلمه شود، بعضی عکه را گویند به این معنی و بضم اول آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء)
برادر کلان را گویند، غلام قدیمی که در خانه پیر شده باشد، (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شیرازیان کاکا سیاه گویند، (آنندراج)، مرد حبشی، مرد زنگی، بندۀ حبشی نرینه، شاید از کلمه کاک بمعنی مرد آمده و آن نشانۀ خطاب باشد، بمزاح، یک تن از مردم شیراز، - کاکای حاج محمد زمان است بجای آقایش هم قسم میخورد، (امثال و حکم دهخدا)، کنایه از عجب و تکبر است، - مثل کاکا سیاه ها، آشفته مو، با لبی ستبر، ژکان و دنان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، - مثل کاکای حاج محمد زمان، لندلندان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، - امثال: حساب حساب است کاکا برادر، در سودا خویشاوندی و دوستی به کار نیست، برادری بجا بزغاله یکی هفتصد دینار، (امثال و حکم دهخدا ج 2)، کاکای امیر اعظم است عاشق است به هر کس که شما صلاح بدانید، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، ، به هندی عمو باشد که برادر پدر است، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، به افغانی هم برادر پدر را گویند، (غیاث) (آنن__دراج)، در ت-داول م-ردم شیراز برادر را گویند، (حاشیۀ برهان چ معین) میوۀ خشک، تنقلات، که بیشتر به اطفال دهند تا به مکتب شایق شود، (برهان) (آنندراج)، قاقا، قاقالی لی: گر نخواهد بخواه زود دوال گوشهایش بگیر و سخت بمال، در کنارش نه آن زمان کاکا تا شود سرخ چهره اش چو لکا، سنائی، هله کاکای تست هین بشتاب به دو رکعت بهشت را دریاب، سنائی
برادر کلان را گویند، غلام قدیمی که در خانه پیر شده باشد، (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شیرازیان کاکا سیاه گویند، (آنندراج)، مرد حبشی، مرد زنگی، بندۀ حبشی نرینه، شاید از کلمه کاک بمعنی مرد آمده و آن نشانۀ خطاب باشد، بمزاح، یک تن از مردم شیراز، - کاکای حاج محمد زمان است بجای آقایش هم قسم میخورد، (امثال و حکم دهخدا)، کنایه از عجب و تکبر است، - مثل کاکا سیاه ها، آشفته مو، با لبی ستبر، ژکان و دنان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، - مثل کاکای حاج محمد زمان، لندلندان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، - امثال: حساب حساب است کاکا برادر، در سودا خویشاوندی و دوستی به کار نیست، برادری بجا بزغاله یکی هفتصد دینار، (امثال و حکم دهخدا ج 2)، کاکای امیر اعظم است عاشق است به هر کس که شما صلاح بدانید، (امثال و حکم دهخدا ج 3)، ، به هندی عمو باشد که برادر پدر است، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، به افغانی هم برادر پدر را گویند، (غیاث) (آنن__دراج)، در ت-داول م-ردم شیراز برادر را گویند، (حاشیۀ برهان چ معین) میوۀ خشک، تنقلات، که بیشتر به اطفال دهند تا به مکتب شایق شود، (برهان) (آنندراج)، قاقا، قاقالی لی: گر نخواهد بخواه زود دوال گوشهایش بگیر و سخت بمال، در کنارش نه آن زمان کاکا تا شود سرخ چهره اش چو لکا، سنائی، هله کاکای تست هین بشتاب به دو رکعت بهشت را دریاب، سنائی
مرکّب از: کرا، اجرت مکاری یا عمل او + کش، اسم فاعل از کشیدن، مکاری. (از دهار)، کرایه کش. آنکه حیوانی یا چیزی دیگر را به کرایه دهد. (یادداشت مؤلف) : و کراکشان ما ترکان بودند گفتند این آدمی وحشی است. (چهارمقاله)، قایقچی که کراکش مابود به مشارالیه اجرتی دادیم. (تحفۀ اهل بخارا)
مُرَکَّب اَز: کرا، اجرت مکاری یا عمل او + کش، اسم فاعل از کشیدن، مکاری. (از دهار)، کرایه کش. آنکه حیوانی یا چیزی دیگر را به کرایه دهد. (یادداشت مؤلف) : و کراکشان ما ترکان بودند گفتند این آدمی وحشی است. (چهارمقاله)، قایقچی که کراکش مابود به مشارالیه اجرتی دادیم. (تحفۀ اهل بخارا)
از میان کتب طبی هندوان که پاره ای از آنها در دورۀ تمدن اسلامی به عربی درآمد، مهمتر از همه آثار کاراکا و ’سسرد’ و ’واگبهاتا’ هستند که سه رکن اصلی طب هندی بشمار میروند، ترجمه کاراکا به انگلیسی به دست کیسوری موهان گانگولی (متوفی به سال 1908) صورت گرفته و به سال 1890 - 1925 در کلکته چاپ شده، (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 27)
از میان کتب طبی هندوان که پاره ای از آنها در دورۀ تمدن اسلامی به عربی درآمد، مهمتر از همه آثار کاراکا و ’سسرد’ و ’واگبهاتا’ هستند که سه رکن اصلی طب هندی بشمار میروند، ترجمه کاراکا به انگلیسی به دست کیسوری موهان گانگولی (متوفی به سال 1908) صورت گرفته و به سال 1890 - 1925 در کلکته چاپ شده، (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 27)
شهری است در سوریه در کنار فرات که در حدود 8000 تن جمعیت دارد، و در جنب شهرهای قدیمی نیکوفوریون و کالینیکون و کونستانتینوپولیس واقع شده است، و در آغاز قرن نهم میلادی پایتخت هارون الرشید خلیفه بوده است
شهری است در سوریه در کنار فرات که در حدود 8000 تن جمعیت دارد، و در جنب شهرهای قدیمی نیکوفوریون و کالینیکون و کونستانتینوپولیس واقع شده است، و در آغاز قرن نهم میلادی پایتخت هارون الرشید خلیفه بوده است
چندین بار، مکرراً، بکرات، باربار، از ساخته های فارسی گویان به کرت ها مکررا بتکرار بکرات: (کرارا تجربه کرده ایم. {توضیح: باین معنی در کتب معتبر عرب نیامده است
چندین بار، مکرراً، بکرات، باربار، از ساخته های فارسی گویان به کرت ها مکررا بتکرار بکرات: (کرارا تجربه کرده ایم. {توضیح: باین معنی در کتب معتبر عرب نیامده است