کراهیه. ناپسندی. (از غیاث اللغات) (آنندراج). بیزاری. (یادداشت مؤلف). نفرت. بی میلی. (فرهنگ فارسی معین) : اگر چیزی رفته است که از آن وهنی به جاه وی یا کراهیتی به دل وی پیوسته است، آن را بواجبی دریافته شود. (تاریخ بیهقی). به یک روی این جواب نیک فراستد و دیگر روی کراهیتی به دل وی آمد. (تاریخ بیهقی). از زمانه ناجوانمردانه کراهیتی دید و درشتی پیش آمد. (تاریخ بیهقی). آفت ملک شش چیز است حرمان... و تنگخویی، افراط خشم و کراهیت. (کلیله و دمنه). هنر من سبب کراهیت ملک گشته است. (کلیله و دمنه). هرچه بر تو آن کراهیت بود چون حقیقت بنگری رحمت بود. مولوی. نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشد. (اوصاف الاشراف ص 38). - به کراهیت، به ناخوشایندی. از روی اکراه: امیر ابوالحرث جواب سخت بازداد و فایق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد و عزم دیار ترک پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 163)
کراهیه. ناپسندی. (از غیاث اللغات) (آنندراج). بیزاری. (یادداشت مؤلف). نفرت. بی میلی. (فرهنگ فارسی معین) : اگر چیزی رفته است که از آن وهنی به جاه وی یا کراهیتی به دل وی پیوسته است، آن را بواجبی دریافته شود. (تاریخ بیهقی). به یک روی این جواب نیک فراستد و دیگر روی کراهیتی به دل وی آمد. (تاریخ بیهقی). از زمانه ناجوانمردانه کراهیتی دید و درشتی پیش آمد. (تاریخ بیهقی). آفت ملک شش چیز است حرمان... و تنگخویی، افراط خشم و کراهیت. (کلیله و دمنه). هنر من سبب کراهیت ملک گشته است. (کلیله و دمنه). هرچه بر تو آن کراهیت بود چون حقیقت بنگری رحمت بود. مولوی. نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشد. (اوصاف الاشراف ص 38). - به کراهیت، به ناخوشایندی. از روی اکراه: امیر ابوالحرث جواب سخت بازداد و فایق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد و عزم دیار ترک پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 163)
مأخوذ از کراء تازی. (از فرهنگ فارسی معین). اجرت بار کردن اسب و شتر و غیره و اجرت نشستن در خانه و دکان مردم باشد. (از برهان) (آنندراج). پول و اجرتی که در ازای بارکشی ستور و نشستن در خانه و دکان و جز آن می دهند. مال الاجاره. مزد. اجرت. (ناظم الاطباء) ، به مزد دادن چیزی چون خانه و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرا، کرای و کراء شود. - کرایۀ خانه، وجهی که در ازای اقامت در خانه ای به صاحب خانه دهند. اجاره بها. (فرهنگ فارسی معین). ، بعضی به معنی برابری و سزاواری نیز نوشته اند و این لفظ عربی است که فارسیان از جنس کلام خود می دانند. (آنندراج) (غیاث اللغات)
مأخوذ از کراء تازی. (از فرهنگ فارسی معین). اجرت بار کردن اسب و شتر و غیره و اجرت نشستن در خانه و دکان مردم باشد. (از برهان) (آنندراج). پول و اجرتی که در ازای بارکشی ستور و نشستن در خانه و دکان و جز آن می دهند. مال الاجاره. مزد. اجرت. (ناظم الاطباء) ، به مزد دادن چیزی چون خانه و جز آن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرا، کرای و کراء شود. - کرایۀ خانه، وجهی که در ازای اقامت در خانه ای به صاحب خانه دهند. اجاره بها. (فرهنگ فارسی معین). ، بعضی به معنی برابری و سزاواری نیز نوشته اند و این لفظ عربی است که فارسیان از جنس کلام خود می دانند. (آنندراج) (غیاث اللغات)
گروهی است که به جوهریت باری و استقرار وی بر عرش اعتقاد دارند، تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. (منتهی الارب). فرقه ای است از مشبهه اصحاب ابی عبدالله محمد بن کرام. (از اقرب الموارد). جماعتی از اهل سنت که از اثبات کنندگان صفات خداوند هستند. این گروه صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام وجود و عزت و عظمت اثبات می کردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمی گذاشتند و در نتیجه صفاتی نیز بعنوان صفات خبریه مثل دست و صورت برای خدای تعالی اثبات مینمودند و معتقد بودند آیات را باید بدون تأویل و تفسیر پذیرفت و بماندن در حد ظاهر اکتفا کرد. (خاندان نوبختی ص 118). رجوع به ابی عبدالله محمد بن کرام و ملل و نحل شهرستانی صص 64-65، غزالی نامه و حواشی سعید نفیسی بر تاریخ بیهقی ج 2 شود
گروهی است که به جوهریت باری و استقرار وی بر عرش اعتقاد دارند، تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً. (منتهی الارب). فرقه ای است از مشبهه اصحاب ابی عبدالله محمد بن کرام. (از اقرب الموارد). جماعتی از اهل سنت که از اثبات کنندگان صفات خداوند هستند. این گروه صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام وجود و عزت و عظمت اثبات می کردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمی گذاشتند و در نتیجه صفاتی نیز بعنوان صفات خبریه مثل دست و صورت برای خدای تعالی اثبات مینمودند و معتقد بودند آیات را باید بدون تأویل و تفسیر پذیرفت و بماندن در حد ظاهر اکتفا کرد. (خاندان نوبختی ص 118). رجوع به ابی عبدالله محمد بن کرام و ملل و نحل شهرستانی صص 64-65، غزالی نامه و حواشی سعید نفیسی بر تاریخ بیهقی ج 2 شود
دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه، واقع در شش هزارگزی شمال میانه و شش هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای 114 تن سکنه. از رود خانه محلی مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوب و بزرک است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان میانه، واقع در شش هزارگزی شمال میانه و شش هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل و دارای 114 تن سکنه. از رود خانه محلی مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوب و بزرک است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نعت فاعلی از ریشه رهو. زنبور عسل را گویند بسبب سکون و کندی که در پرواز دارد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، می. (آنندراج)
نعت فاعلی از ریشه رهو. زنبور عسل را گویند بسبب سکون و کندی که در پرواز دارد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، می. (آنندراج)
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
کراهت داشتن ناپسند داشتن، نفرت بیمیلی: (نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشد) (اوصاف الاشراف) توضیح: این کلمه در اصل مخفف است ولی بضرورت شعر مشدد آید (مثنوی علا الدوله) در تاج العروس آمده که بتشدید نیز خوانده میشود در تداول نیز بتشدید یاء استعمال شود
کراهت داشتن ناپسند داشتن، نفرت بیمیلی: (نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشد) (اوصاف الاشراف) توضیح: این کلمه در اصل مخفف است ولی بضرورت شعر مشدد آید (مثنوی علا الدوله) در تاج العروس آمده که بتشدید نیز خوانده میشود در تداول نیز بتشدید یاء استعمال شود