جدول جو
جدول جو

معنی کراعی - جستجوی لغت در جدول جو

کراعی
(کُ)
پیراینده و فروشندۀ پایچۀ ستور و پایچه فروش. (ناظم الاطباء). فروشندۀ پایچه. (از اقرب الموارد). پاچه فروش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کراعی
پاچه فروش
تصویری از کراعی
تصویر کراعی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراعی
تصویر مراعی
مراعات کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراعی
تصویر زراعی
زراعتی، مربوط به زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شراعی
تصویر شراعی
دارای بادبان، سایه بان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراعی
تصویر مراعی
گیاهان و سبزه ها، چراگاهها، جمع واژۀ مرعیٰ، جمع واژۀ مرعا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کی ی)
جمع واژۀ کرکی به معنی کلنگ است. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). غرنوق. رجوع به کرکی، غرنوق و کلنگ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
محدودشده. تحدیدشده، نگاه داشته شده در سرحد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان بیجار است. این دهستان در شمال خاور شهرستان واقع شده از شمال به بخش انگوران شهرستان زنجان و از جنوب به دهستان سیلتان و از خاور به رود خانه قزل اوزن و از باختر به دهستان سیاه منصور محدود است. مرکز دهستان قصبۀ حسن آباد سوگند مشهور به یامی کند می باشد. این دهستان از 59ده تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19هزار تن است. دهات مهم آن عبارتند از: شاه نشین، آقبلاغ، نظریان، سراب، آزادویس، گرگین، تکیه، کوه کوره و قزل تپه. محصول عمده دهستان غلات، لبنیات، یونجه، انگور و دیگر میوه هاست. شغل ساکنان دهستان زراعت، گله داری و صنایع دستی آنجا قالی بافی، گلیم بافی، جاجیم بافی و در برخی قرای مهم فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پسر خورشید که به خدمت حسام الدین سوهلی حاکم لر کوچک رفت و مرتبۀ بلند یافت. رجوع به تاریخ گزیده ص 584 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
شریفتر. پاک نژادتر. محترم. باعزت. بااحترام، گران. باقیمت. گرانمایه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَرْ را)
انتسابی است به ابوعبداﷲ محمد بن کرام نیشابوری. (الانساب سمعانی). منسوب به فرقۀ کرامیه. (یادداشت مؤلف) :
دیگر گروه متکلماننداز معتزله و کرامی... (جامع الحکمتین ص 33).
باب ورا کرامی خوانی و ننگری
تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی.
سوزنی.
رجوع به کرامیه و کرامیان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بندر معتبر شبه قارۀ هند است که تا چند سال پیش پایتخت قسمت غربی کشورمسلمان پاکستان بود. اخیراً شهر راول پندی به پایتختی این قسمت برگزیده شده است. این بندر در پاکستان غربی کنار دریای عمان واقع شده و دارای 386هزار جمعیت و مرکز صدور پنبه و غلات است. (از فرهنگ امیرکبیر)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ سی ی)
جمع واژۀ کرسی ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کرسی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کرایه چی. کرایه دار. اجاره دار، مزدور. اجیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
گندناگون. (آنندراج). هر چیز که به رنگ گندنا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابوظبیه تابعی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از صحابه دانش فرا گرفته ولی خود پیامبر اسلام را ندیده است. این طبقه، در شکل گیری مکتب های فقهی، کلامی و تفسیری نقش بنیادین داشتند و با تلاش بی وقفه در انتقال دانش، خدمات عظیمی به تمدن اسلامی ارائه کردند. تابعین در بسیاری از منابع دینی ستایش شده اند.
لغت نامه دهخدا
(کُ عی ی)
مرد دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد دلیر و شجاع. (ناظم الاطباء). شجاع، مأخوذ از کلاع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ عی ی)
نسبت است به کلاع که نام قبیله ای است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
منسوب است به کرّان که محله ای کبیره است در اصفهان. (الانساب سمعانی). رجوع به کران شود
لغت نامه دهخدا
(شِ عی ی)
کشتی شراعی، کشتی بادبانی. کشتی که دارای شراع و بادبان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ عی ی)
جمع واژۀ درعیّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به درعیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع مرعی، چراگاه ها، واستر باژ ها (واستر مرتع)، دام باژ ها نمیدنده تیمار دار در نگرنده جمع مرعی چراگاهها: احوال مراعی و شکارگاهها ببین، مالیات مرتع، مالیاتی که بابت میشها و بزهای شیرده پرداخته میشد. مراعات کننده: ... و آواز ناعی بسمع آن شاه مراعی رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراجی
تصویر کراجی
کرایه دار، اجاره دار، مزدور، اجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراچی
تصویر کراچی
از شهرهای پاکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
تخت ها، اورنگ ها، جمع کرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکی
تصویر کراکی
جمع کرکی، لنگان کولنگان، جمع کرکی کلنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامی
تصویر کرامی
با عزت، با احترام، گران، گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراعی
تصویر شراعی
شتر گردن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراعی
تصویر زراعی
برزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراعی
تصویر مراعی
((مُ))
مراعات کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراعی
تصویر مراعی
((مَ))
جمع مرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراسی
تصویر کراسی
((کَ یّ))
جمع کرسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانی
تصویر کرانی
ساحلی، آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره