قنینه بود. (فرهنگ اسدی). کوزه و ظرف شرابخواری را گویند. (برهان) (آنندراج) : لعل می را ز سرخ خم برکش در کدونیمه کن به پیش من آر. رودکی (از فرهنگ اسدی)
قِنَینه بود. (فرهنگ اسدی). کوزه و ظرف شرابخواری را گویند. (برهان) (آنندراج) : لعل می را ز سرخ خم برکش در کدونیمه کن به پیش من آر. رودکی (از فرهنگ اسدی)
دو نیم. دو نصف. به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهد دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم. سعدی. - دونیمه شدن، دو نیم شدن. نصف شدن: دو نیمه شد آن کوه پولادسنج. نظامی. انجزاع، دو نیمه شدن رسن. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم شدن در ذیل دو نیم شود. - دو نیمه کردن، دو نیم کردن. نصف کردن. (یادداشت مؤلف) : راست گفتش دو نیمه خواهد کرد لاله ای را به برگ نیلوفر. فرخی. حسام دین که به هیجا حسام قاطع او کند دو نیمه عدو را ز فرق تا به میان چنان دو نیمه کند خصم راکه نیم از نیم به ذره ای بپذیرد زیادت و نقصان. سوزنی. دو نیمه کنم عمر با یکدلی که از نیم جنسی نشان می دهد. خاقانی. تشطیر، دو نیمه کردن مال را. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم کردن در ذیل دو نیم شود. - به دونیمه دل، هراسان و بیمناک: همه موبدان سرفکنده نگون به دونیمه دل دیدگان پر ز خون. فردوسی
دو نیم. دو نصف. به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهد دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم. سعدی. - دونیمه شدن، دو نیم شدن. نصف شدن: دو نیمه شد آن کوه پولادسنج. نظامی. انجزاع، دو نیمه شدن رسن. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم شدن در ذیل دو نیم شود. - دو نیمه کردن، دو نیم کردن. نصف کردن. (یادداشت مؤلف) : راست گفتش دو نیمه خواهد کرد لاله ای را به برگ نیلوفر. فرخی. حسام دین که به هیجا حسام قاطع او کند دو نیمه عدو را ز فرق تا به میان چنان دو نیمه کند خصم راکه نیم از نیم به ذره ای بپذیرد زیادت و نقصان. سوزنی. دو نیمه کنم عمر با یکدلی که از نیم جنسی نشان می دهد. خاقانی. تشطیر، دو نیمه کردن مال را. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب دو نیم کردن در ذیل دو نیم شود. - به دونیمه دل، هراسان و بیمناک: همه موبدان سرفکنده نگون به دونیمه دل دیدگان پر ز خون. فردوسی
یهوه پدر است، اول زادۀ اولاد صروبه خواهر داود و سپهسالار لشکر بود. وی مردی شجاع و دلاور و نامجو و شدیدالانتقام بود و چون آب نیر عسائیل را کشت یوآب حیله ای اندیشیده وی را مقتول ساخت. با آبشالوم نیز جنگ کرد و بر وی پیروز شد. داود پس از آن، عماسا را سپهسالار نمود. یوآب از شنیدن این خبر در خشم شد و با نیرنگ عماسا را نیز طعمه شمشیر ساخت و شبعبن بکر را تعقیب کرد. و از قرار معلوم داود دوباره او را سپهسالار ساخت و چون سلطنت به سلیمان رسید به کیفر کشتن آبشالوم فرمان قتل یوآب را دادو او در مذبح به قتل رسید. (از قاموس کتاب مقدس)
یهوه پدر است، اول زادۀ اولاد صروبه خواهر داود و سپهسالار لشکر بود. وی مردی شجاع و دلاور و نامجو و شدیدالانتقام بود و چون آب نیر عسائیل را کشت یوآب حیله ای اندیشیده وی را مقتول ساخت. با آبشالوم نیز جنگ کرد و بر وی پیروز شد. داود پس از آن، عماسا را سپهسالار نمود. یوآب از شنیدن این خبر در خشم شد و با نیرنگ عماسا را نیز طعمه شمشیر ساخت و شبعبن بکر را تعقیب کرد. و از قرار معلوم داود دوباره او را سپهسالار ساخت و چون سلطنت به سلیمان رسید به کیفر کشتن آبشالوم فرمان قتل یوآب را دادو او در مذبح به قتل رسید. (از قاموس کتاب مقدس)
هبق. (السامی فی الاسامی). گل دورویه. گل دوروی. گل قحبه. وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق. گل دورو. (یادداشت مؤلف) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (المعجم نسخۀ کتاب خانه آستانه)
هبق. (السامی فی الاسامی). گل دورویه. گل دوروی. گل قحبه. وردالفجار. گل رعنا. وردالحمار. وردالحماق. گل دورو. (یادداشت مؤلف) : مانند گل دودیمه نیمی سرخ و نیمی زرد. (المعجم نسخۀ کتاب خانه آستانه)