کدوء. سرما خوردن گیاه و پژمریدن و بر زمین نشستن یا بی آب ماندن و ناگوالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین نشاندن سرما کشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر زمین نشاندن سرما کشت را به اینکه متوقف شود یا سرنگون یا بیرون آمدنش کند گردد. (از اقرب الموارد)
کُدوء. سرما خوردن گیاه و پژمریدن و بر زمین نشستن یا بی آب ماندن و ناگوالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین نشاندن سرما کشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر زمین نشاندن سرما کشت را به اینکه متوقف شود یا سرنگون یا بیرون آمدنش کند گردد. (از اقرب الموارد)
شهری است به یمن. پوست را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شهری است به یمن بر وادی سهام. (از معجم البلدان) : بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم. سوزنی
شهری است به یمن. پوست را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شهری است به یمن بر وادی سهام. (از معجم البلدان) : بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم. سوزنی
آبکی است به نجد مر بنی عقیل و بنی وحید را. (منتهی الارب). آبی است به نجد مشترک میان بنی عقیل و وحیدبن کلاب و عباده را از آن بهره ای نیست. (از معجم البلدان)
آبکی است به نجد مر بنی عقیل و بنی وحید را. (منتهی الارب). آبی است به نجد مشترک میان بنی عقیل و وحیدبن کلاب و عباده را از آن بهره ای نیست. (از معجم البلدان)
جمع واژۀ کبیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگان. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و وی از محتشمان اهل تصوف بود (سهل بن عبداﷲ تستری) و کبرای ایشان. (کشف المحجوب). ارواح طیبۀ مشایخ طریقت و کبراء حقیقت قدس اﷲ ارواحهم. (انیس الطالبین ج 2 ص 3 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حواشی اسوار به افراد امراء و آحاد کبراء لشکر سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 256). و رجوع به کبیر شود
جَمعِ واژۀ کبیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگان. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و وی از محتشمان اهل تصوف بود (سهل بن عبداﷲ تستری) و کبرای ایشان. (کشف المحجوب). ارواح طیبۀ مشایخ طریقت و کبراء حقیقت قدس اﷲ ارواحهم. (انیس الطالبین ج 2 ص 3 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). حواشی اسوار به افراد امراء و آحاد کبراء لشکر سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 256). و رجوع به کبیر شود
تدراءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : رجل ذوتدراء، یعنی دفعکننده خصم است با قوت و شوکت، وچنین است پادشاه که صاحب ساز و برگ جنگ و نیرو باشددر دفع دشمنان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدافع با شوکت و قدرت. (از المنجد) (اقرب الموارد). رجل تدراء و تدراءه، ای ذوعزه و منعه و قوه، و التاءزیدت فیه علی حد زیادتها فی ترتیب و تنضب. (اقرب الموارد). و التاء زائده کما زیدت فی ترتب و تنضب و تتفل. (منتهی الارب). قوت و توانایی تمام. (آنندراج)
تُدرَاءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : رجل ذوتدراء، یعنی دفعکننده خصم است با قوت و شوکت، وچنین است پادشاه که صاحب ساز و برگ جنگ و نیرو باشددر دفع دشمنان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدافع با شوکت و قدرت. (از المنجد) (اقرب الموارد). رجل تدراء و تدراءه، ای ذوعزه و منعه و قوه، و التاءزیدت فیه علی حد زیادتها فی ترتیب و تنضب. (اقرب الموارد). و التاء زائده کما زیدت فی ترتب و تنضب و تتفل. (منتهی الارب). قوت و توانایی تمام. (آنندراج)
نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است. داستان او و فرزدق و جریر در النقائض صص 803- 819 آمده است. (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 173)
نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است. داستان او و فرزدق و جریر در النقائض صص 803- 819 آمده است. (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 173)