جدول جو
جدول جو

معنی کدانه - جستجوی لغت در جدول جو

کدانه
(کَ نَ)
ناکسی و فرومایگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حقارت. ذلت. یقال ما ابین الکدانه فیه. (ناظم الاطباء). زشتی. هجنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کدانه
زشتی
تصویری از کدانه
تصویر کدانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمانه
تصویر کمانه
(دخترانه)
منسوب به کمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرانه
تصویر کرانه
(دخترانه)
ساحل، کنار، سو، جهت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانه
تصویر کیانه
(دخترانه)
منسوب به کیان، پادشاهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
کمان مانند مانند کمان، آنچه شبیه کمان باشد، در موسیقی آرشه، پرما، چوب باریکی که دوالی به آن ببندند و با آن پرما را بگردانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
کهنه، دیرینه، فرسوده، کنانه، برای مثال به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - کنانه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
جعبۀ چوبی یا چرمی که تیرها را در آن می گذاشتند، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرانه
تصویر کرانه
ساحل، کنار، طرف، سو، انتها، پایان، برای مثال خدای را مددی ای دلیل راه حرم / که نیست بادیۀ عشق را کرانه پدید (حافظ - ۴۶۴)
کرانه کردن: به پایان رساندن، کنایه از منحرف شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ خوا / خا)
فرومایه و ضعیف گردانیدن، مردی که موی اولین و کوچک بر تن وی برآمده باشد. (منتهی الارب) ، شتر بسیارموی. مؤنث: دبّاء
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ / نِ)
نوعی از هار باشد و آن چنان است که پنج شش رشته را بیاورند و در هر رشته شش مروارید بکشندو همه را جمع کنند و بر مجموع یک جوهری از جواهر بگذارند که سوراخ آن گشاد باشد و باز رشته را از هم متفرق سازند و هر یک چند دانه مروارید به طریق سابق کشند و همچنین همه را جمع کرده جوهری که سوراخ آن گشاد باشد بر همه بگذرانند و به همین دستور تا آن مقدار که خواهند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). نوعی از هار و گردن بند. (ناظم الاطباء). عقد. (السامی فی السامی). گوهر به رشته کشیده. (ناظم الاطباء) : دو عقد گوهر که یکدانه گویند. (تاریخ بیهقی).
هر درّی دان از آن دو گوهر
یکدانۀ گردن دوپیکر.
خاقانی.
مهره از بازو و معجر زجبین باز کنید
یاره از ساعد و یکدانه ز بر بگشایید.
خاقانی.
، گوهری را گویند که بی مثل و مانند باشد و عدیل نداشته باشد. (برهان). گوهر بی نظیر. (ناظم الاطباء). گوهری را گویند که بی مثل و قرین باشد. (فرهنگ جهانگیری).
- درّ یکدانه، درّ یتیم:
تو آن درّ مکنون یکدانه ای
که پیرایۀ سلطنت خانه ای.
سعدی (بوستان).
صدف را که بینی ز دردانه پر
نه آن قدر دارد که یکدانه در.
سعدی (بوستان).
و رجوع به ترکیب گوهر یکدانه شود.
- گوهر یکدانه، درّ یکدانه. درّ یتیم. (یادداشت مؤلف). گوهری که بی مثل و مانند باشد. گوهری بی نظیر:
عیب توست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما
هریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم.
سعدی.
درّ یتیم گوهر یکدانه را زاشک
جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود.
سعدی.
مدار نقطۀ بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یکدانه جوهری داند.
حافظ.
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
درّ یکتای که و گوهر یکدانۀ کیست.
حافظ.
تا کی ای گوهر یکدانه روا می داری
کز غمت دیدۀ مردم همه دریا باشد.
حافظ.
گریۀ شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطرۀ باران ما گوهر یکدانه شد.
حافظ.
نکتۀ وحدت مجوی از دل بی معرفت
گوهر یکدانه را در دل دریا طلب.
وحشی بافقی.
، گوهری را گویند که تمام آن به یک نسبت باشد. (آنندراج) ، یکتا. فرید. وحید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدانه
تصویر یکدانه
هر چیز عزیز و بی مثل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدانه
تصویر لدانه
نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیانه
تصویر کیانه
کفاله بنگرید به کفاله
فرهنگ لغت هوشیار
ترکش کهنه کهن مقابل نو تازه: بروزگار تو نو شد ز سر جهان کهن کنانه گر شود آن هم بروزگار تو باد، (کمال)
فرهنگ لغت هوشیار
کمان قوس، چوب کجی که دوالی بر آن بندند و با آن بر ماه و مثقب را بگردانند تا چیز ها را سوراخ کند: (بر مثقب نطق در فسانه از قوس قزح کنم کمانه)، (خاقانی)، چوب کج و خمیده ای بشکل کمان که بدان کمانچه و رباب و مانند آنرا نوازند مضراب زخمه: (هشیار زمن فسانه ناید مانند رباب بی کمانه) (مولوی)، کاریز کن چاهجوی مقنی: (چنانکه چشمه پدید آورد کمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد)، (دقیقی)، چاهی که چاهکنان به جهت امتحان آب در زمین ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداده
تصویر کداده
سر شیر، درد روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداره
تصویر کداره
تیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرانه
تصویر کرانه
کناره، حاشیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسانه
تصویر کسانه
دیگران، غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدانه
تصویر عدانه
گروه، پاره پوست بن دول (دلو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانه
تصویر ادانه
فرومایگی، وام دهی ارختن (محکومیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدانه
تصویر سدانه
خدمت کردن کعبه را، دربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانه
تصویر بدانه
تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدانه
تصویر یکدانه
((~. نِ))
بی نظیر، فرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفانه
تصویر کفانه
((کَ نِ))
بچه ای که نارس از شکم مادر بیفتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
((کَ نِ))
هر چیز کمان مانند، قوس، آرشه، وسیله ای که با آن کمانچه و مانند آن را می نوازند، مضراب، زخمه، مقنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانه
تصویر کرانه
((کَ نِ))
کنار، لب ساحل، پایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدین، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنانه
تصویر کنانه
((کَ نِ))
کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرانه
تصویر کرانه
قطر، افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمانه
تصویر کمانه
آرشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسانه
تصویر کسانه
عاریتی
فرهنگ واژه فارسی سره