نعت فاعلی از حول و حیل، متغیراللون، شتربچۀ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند، خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد، اشتر ستاغ. شتر نازا. ناقۀ حائل، آنکه باردار نشده باشد از گشن یافتن یا آنکه باردار نشود یک سال یا دو سال یا سالها. مقابل حامل، نازاینده از هر حیوان. زنی که آبستن نیست. مقابل حامل. ج، حیال، حول، حوّل، حولل، میش که نزاید، بازداشت: برزخ، حائل و بازداشت میان دو چیز. (منتهی الارب). مانع. حاجز. بازدارنده میان دو چیز. حوال. حول. حول: پرده چه باشد میان عاشق و معشوق سد سکندر نه مانع است و نه حائل. سعدی. ، میانجی، چون الف تأسیس را لازم دارند حرف دخیل را حائل نامند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد بعض از شعراء عجم اسم دخیل است و شرح آن در ضمن معنی لفظ دخیل گفته آید، انشاء اﷲتعالی
نعت فاعلی از حول و حیل، متغیراللون، شتربچۀ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند، خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد، اشتر ستاغ. شتر نازا. ناقۀ حائل، آنکه باردار نشده باشد از گشن یافتن یا آنکه باردار نشود یک سال یا دو سال یا سالها. مقابل حامل، نازاینده از هر حیوان. زنی که آبستن نیست. مقابل حامل. ج، حیال، حول، حُوّل، حولل، میش که نزاید، بازداشت: برزخ، حائل و بازداشت میان دو چیز. (منتهی الارب). مانع. حاجز. بازدارنده میان دو چیز. حِوال. حُوَل. حَوَل: پرده چه باشد میان عاشق و معشوق سد سکندر نه مانع است و نه حائل. سعدی. ، میانجی، چون الف تأسیس را لازم دارند حرف دخیل را حائل نامند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد بعض از شعراء عجم اسم دخیل است و شرح آن در ضمن معنی لفظ دخیل گفته آید، انشاء اﷲتعالی
سرمه کش یعنی کسی که سرمۀ دوا به چشم مردم کشیدن پیشۀ او باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کسی که کحل (سرمه) به چشم اشخاص می کشد. سرمه کش. در قدیم کحال به کسی گفته می شد که هم سرمه به چشم کسان می کشید و هم جراحات و امراض چشم را علاج می کرد. (از فرهنگ فارسی معین) : نعل سم سمند ترا نام در جهان کحال دیدۀ ملک اکبر آمده. خاقانی. مصطفی کحال عقل و کعبه دکان شفاست عیسی آنجا کیست هاون کوب دکان آمده. خاقانی. کحال دانشم که برند اختران به چشم کحل الجواهری که به هاون درآورم. خاقانی. ، کسی که بیماریهای چشم را مداوا می کند. (ناظم الاطباء). طبیبی که در دهای چشم را درمان کند. چشم پزشک. (مهذب الاسماء) : چارۀ باصرۀ اعمی فطری چه کند گر چه در صنعت خود موی شکافد کحال. وحشی. - کحال شریعت، اشاره به حضرت رسول صلوات اﷲ علیه و آله است. (برهان). از القاب پیغمبر اکرم است. (ناظم الاطباء)
سرمه کش یعنی کسی که سرمۀ دوا به چشم مردم کشیدن پیشۀ او باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کسی که کحل (سرمه) به چشم اشخاص می کشد. سرمه کش. در قدیم کحال به کسی گفته می شد که هم سرمه به چشم کسان می کشید و هم جراحات و امراض چشم را علاج می کرد. (از فرهنگ فارسی معین) : نعل سم سمند ترا نام در جهان کحال دیدۀ ملک اکبر آمده. خاقانی. مصطفی کحال عقل و کعبه دکان شفاست عیسی آنجا کیست هاون کوب دکان آمده. خاقانی. کحال دانشم که برند اختران به چشم کُحل الجواهری که به هاون درآورم. خاقانی. ، کسی که بیماریهای چشم را مداوا می کند. (ناظم الاطباء). طبیبی که در دهای چشم را درمان کند. چشم پزشک. (مهذب الاسماء) : چارۀ باصرۀ اعمی فطری چه کند گر چه در صنعت خود موی شکافد کحال. وحشی. - کحال شریعت، اشاره به حضرت رسول صلوات اﷲ علیه و آله است. (برهان). از القاب پیغمبر اکرم است. (ناظم الاطباء)