جدول جو
جدول جو

معنی کثوع - جستجوی لغت در جدول جو

کثوع
(رُ)
سر گرفتن شیر و چربش بر شیر برآمدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمدن چربی شیر و سرشیر گرفتن. (ناظم الاطباء) ، نرم شدن شکم شتران و جز آن یا نرم شدن و روان گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). فروهشته گردیدن شکم شتر و گفته اند فروهشته گردیدن شکم شتر پس ریخ زدن. (از اقرب الموارد) ، سرخ گردیدن یا افزون شدن خون لب چندانکه قریب برگردیدن گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کثع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کثع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ غَ تا)
خواری و فروتنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذلیل و خوار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَثْ ثَ)
منسوب است به کثه که از قراء بخاراست. (الانساب سمعانی). کثّه از قراء بخارا و نسبت به آن کثّوی ّ است و ابواحمد کثوی که ابوبکر القفال الشائی روایت دارد به آنجامنسوب است. (از معجم البلدان). رجوع به کثّی شود
لغت نامه دهخدا
(کَثْ وَ)
نام شاعری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
دور رفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و قولهم کتعت فی المخازی، ای ما کفاک سب و کتعت فی المحامد، ای ما کفاک مدح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ صَ)
دهن در آب نهادن در آب خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کرع. به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن. (منتهی الارب). گردن بسوی آب کشیدن و با دهن نوشیدن از موضعش بدون نوشیدن با دست یا با ظرف. یقال: اکرع فی هذا الاناء نفسا او نفسین. (از اقرب الموارد). رجوع به کرع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بددل شدن. سست شدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ فَ)
فراهم آمدن و منقبض گردیدن و ترنجیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با هم آمدن اعضا. (تاج المصادر بیهقی) ، آزمند و حریص گشتن. (آنندراج) : کنع فی الامر، آزمند و حریص گشت. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کنع الرجل فی الشی ٔ، طمع کرد آن مرد در آن چیز. (ناظم الاطباء) ، چفسیدن مشک در جامه. (منتهی الارب) (از آنندراج). چسبیدن مشک به جامه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گریختن از کار و بددل شدن. (آنندراج) : کنع عن الامر، گریخت از آن و بددل شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زدن بر انگشتها چندانکه خشگ گرداند آب را، سوگند خوردن به خدای برتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروتنی و نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). فروتنی کردن و نرمی نمودن. (ناظم الاطباء). فروتنی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیکی به خواری و تذلل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به غروب مایل شدن ستاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر فراهم آوردن مرغ وقت فرود آمدن از هوا. (از منتهی الارب) (آنندراج). فراهم آوردن عقاب پرها را وقت فرود آمدن از هوا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نزدیک آمدن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). نزدیک آمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ثُ وَ)
درختی است کوهی، بلند پیوسته سبز وساقش سطبر و خوشه های آن ببطم ماند و بکاری نیاید
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سرخ گردیدن لب یا افزون شدن خون آن چندان که قریب برگردیدن گردد. کثع شفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کثوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کثوع شود
لغت نامه دهخدا
(کُثْوْ)
خاک مجتمع و فراهم آمده، شیر اندک، مرغ سنگ خوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع مثله و منه اتی بسارق فقطع یده من الکوع، یا کوع و کاع دو طرف استخوان ساق متصل بند دست یا کوع استخوان سوی نر انگشت و کاع استخوان سوی خنصر و آن را کرسوع نیز نامند، یا کوع باریکترین و کمترین حجم از هر دو استخوان، ج، اکواع، و گویند: احمق من الذی یمتخط بکوعه، (منتهی الارب)، کنار استخوان زند اعلا که محاذی ابهام است، یا کنار هر یک از استخوانهای زند اعلا و زند اسفل که کاع نیز نامیده می شود، و یا کوع کنار استخوان زند اعلا که که سوی ابهام است و کاع کنار استخوان زند اسفل که سوی خنصر است و آن را کرسوع نیز نامند، ج، اکواع، و درباره شخص بلید گویند: لایفرق بین الکوع و الکرسوع، (ناظم الاطباء)، کاع، کنار استخوان زند که سوی ابهام است ... و ازهری گوید: کوع کنار استخوانی است که سوی استخوانهای مچ دست و محاذی ابهام است و آن در استخوانی است بهم پیوسته در بازو که یکی از آن دو از دیگری باریکتر است و کنار آن دو در مفصل دست بهم می پیوندد و آنچه سوی انگشت کوچک است کرسوع و آن دیگری که سوی ابهام است کوع نامیده می شود و آنها دو استخوان ساعد است و گویند: البلید لایفرق بین الکوع و الکرسوع، ج، اکواع، (از اقرب الموارد)، طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع مثله، (آنندراج)، طرف زند که عقب ابهام درآید، طرف زند که پشت ابهام باشد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام، کاع، (فرهنگ فارسی معین) : و بر پشت کف براند، چون به کوع رسد، سرانگشتان در خود گیرد ... (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
اعوجاج و کجی در استخوان کوع. (ناظم الاطباء). کوع در انسان کج گردیدن کف دست است از طرف استخوان کوع. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدگی یکی ازدو دست بر دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درد استخوان ساق دست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَرر)
بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما و الفعل من نصر. (منتهی الارب). بر استخوان ساق دست رفتن سگ از سختی گرما. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کاع الکلب یکوع کوعاً، آن سگ در ریگ راه رفت و بر ساق دست خود متمایل شد از شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، اکوع گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کثو
تصویر کثو
پارسی تازی گشته کتو سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
پشت شست طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام کاع: و بر پشت کف براند چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد
فرهنگ لغت هوشیار