جدول جو
جدول جو

معنی کثعه - جستجوی لغت در جدول جو

کثعه
(کُ عَ)
فرقی که بر وسط لب بالایین است. (منتهی الارب) (آنندراج). ناو در میانۀ لب بالایین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کثعه
(کَ ثَ عَ)
گل و لای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کثعه
(کَ / کُ عَ)
کفک که دیگ از سر اندازد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرشیر و کف آن. (منتهی الارب). آنچه بر سرشیر آید از چربی و دفزک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ / کُ ثَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ ث ثَ)
مؤنث کث ّ. (ناظم الاطباء) : لحیه کثه، ریش انبوه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به کث شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سرخ گردیدن لب یا افزون شدن خون آن چندان که قریب برگردیدن گردد. کثع شفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کثوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کثوع شود
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
لب به بن دندان چفسیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
بیماری است که سیاه گرداند و بکفاند مؤخر شتر را و بریزاند موی آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از گوسفندان و گویند گوسفندان بسیار. (از اقرب الموارد)
کلعه. (اقرب الموارد). و رجوع به کلعه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ عَ)
پاره ای از گوسپندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از گوسفندان و گویند گوسفندان بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ عَ)
ماده شتر کفته سپل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : ناقه کلعه، ماده شتری که کلع یعنی شکافتگی در سم دارد. (از اقرب الموارد). مؤنث کلع. و رجوع به کلع شود
لغت نامه دهخدا
(کِلَ عَ)
جمع واژۀ کلع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کلع شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ عَ)
دختر تیزشهوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ مَ)
زن سیر و پرشکم از شراب و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثِ مَ)
سماروغ درشت و سخت. (از منتهی الارب). گل و لای غلیظ. (از اقرب الموارد). درشت و غلیظ. مؤنث کثم. (ناظم الاطباء). کماه کثمه، سماروغ درشت و سخت. (منتهی الارب). رجوع به کثم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
چیزی است که از آس و شاخهای بید پهن سازند و ریاحین بر وی بترتیب نهند. اصله کثنا او هی نوردجه من القصب الاغصان الرطبه الوریقه تحزم و تجعل جوفها النور. (منتهی الارب). چیزی است که از برگ مو و شاخه های پهن بید و یا برگ خرمابن سازند و در آن ریاحین گلهای معطر و شکوفه گذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَثْ وَ)
نام شاعری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گیاه ایهقان. (منتهی الارب). جرجیر یا جرجیر دشتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کثاء. و رجوع به کثاء شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
به لغت یونانی تخم تره تیزک باشد. (برهان) ، بعضی گویند تخم خردل صحرایی است. (برهان). بزرالجرجیر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (منهاج)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
اندک از آب و شیر یا جرعه مانندی که در آوند باقی باشد، یا به اندازۀ پری کاسه از آب و شراب و اندکی از طعام و شراب و از خاک و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یک دوشیدن از شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کثب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، هر چیز فراهم آمدۀ سپس کمی. (منتهی الارب). هر گرد آمده و مجتمع شده سپس کمی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زمین هموار پست میان دو کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین هموار پست میان دو کوه و یا میان دو پشته. (ناظم الاطباء). ج، کثب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ حَ)
گروهی اندک از مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَثْ ثَ عَ)
امراءه مکثعه، زن سرخ و ستبرلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
گوشت پارۀ برآمده بر لب ملاصق دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، بثع
لغت نامه دهخدا
(ثِ عَ)
شفهٌکاثعهٌ، لب سرخ یا ستبر پر از خون و لثهٌ کاثعهٌ کذلک. و شفهٌ کاثعهٌ باثعهٌ، لب ستبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِعَ)
پاره و ریزۀ چیزی. ج، کتاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دلو خرد. ج، کتاع. (از اقرب الموارد). کتعه. رجوع به کتعه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
کرانۀ شیشه. ج، کتع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دلو خرد. ج، کتع. (منتهی الارب). کتعه. (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
کتعه. ج، کتع. (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ)
زن کلان و ستبر شرم. (منتهی الارب). زن کلان و ستبر کس. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رکب کثعب،شرم بزرگ و ستبر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ)
بسیاری. (منتهی الارب). مقابل قلّه. (از اقرب الموارد). کثرت. رجوع به کثرت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
بسیار شدن. (ترجمان جرجانی) (غیاث اللغات). بسیار گردیدن. (منتهی الارب). بسیار و فراوان گردیدن چیزی. (ناظم الاطباء). خلاف قلّه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کثه. نام شهر حومه یزد و اصل آن کثوه است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب حدودالعالم گوید: شهرکی است سردسیر با نعمت بسیار بر حد میان پارس و بیابان. در فارسنامۀ ابن البلخی جزء اعمال یزد آمده و نوشته است: یزد و اعمال آن چون میبد و نایین و کثه و... جمله از پارس است. (ص 122). صاحب معجم البلدان آن را جزء اعمال یزد با هوایی خوش و میوۀ فراوان ذکر می کند و می نویسد: موضعی است در فارس و آن شهری از ولایت یزد ازنواحی استخر است. استخری گوید: از شهرهای بزرگ ناحیۀ استخر است در حومه یزد و ابرقوه. شهری است به کنارۀ بیابان هوائی خوش دارد و در آنجا فراوانی است وروستاهایش نیز چنین است. غالب بناهایش نوعی عمارات طولانی و دراز از گل است. شهری است با باروی استوار ودر باروی آن دو دروازه از آهن است یکی را باب ایزد و دیگری را باب مسجد گویند به سبب نزدیکی به مسجد جامع که در ربض است و آب آنجا از قنات است تنها نهری دارد که از ناحیۀ قلعه می آید از دیهی که در آنجا معدن سرب است. کثه جایی باصفاست در روستایش میوه فراوان است و آن را به اصفهان و دیگر جایها می برند. کوههایش پر از درخت و نبات است که به اطراف حمل می شود. غالب مردم آنجا اهل ادب و کتابتند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتعه
تصویر کتعه
دولک دول کوچک (دول دلو) دولک، لبه شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثره
تصویر کثره
کثرت در فارسی: فزونی، بسیاری بفخمی فروتی، فراوانی، بالندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاثعه
تصویر کاثعه
لب کلفت لب ستبر
فرهنگ لغت هوشیار