جدول جو
جدول جو

معنی کثث - جستجوی لغت در جدول جو

کثث
(رَ قَ)
کثاثه. کثوثه. (منتهی الارب). رجوع به کثاثه و کثوثه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ ثَ)
نزدیکی. یقال رماه من کثب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چیره شدن بر قوم به بسیاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره و غالب شدن بر کسی در بسیاری. (ناظم الاطباء). ببسیاری غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ هی یَ)
آشکار کردن سرین خود را، خاک افکندن باد بر کسی. (از آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بردن از مال چندانکه خواستن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، پراکنده نمودن. از لغت اضداد است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به اندازۀکفایت خوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بسیار از طعام از جایی به جایی بردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ ثُ)
جمع واژۀ کثیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کثیب شود
لغت نامه دهخدا
(کُ ثَ)
جمع واژۀ کثبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کثبه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
موضعی است به دیار طی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
حمله کردن بر کسی، نگون ساختن (ترکش را). (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگردانیدن. (آوند و جز آن را). (ناظم الاطباء) ، کم شیر گردیدن شتر. (آنندراج). کم شیر گردیدن شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گرد آوردن. (منتهی الارب). جمع کردن. (ناظم الاطباء). فراهم آوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن صید به کسی. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن. (منتهی الارب). گرد آمدن. فراهم شدن. (ناظم الاطباء) ، ریختن، درآمدن به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سرخ گردیدن لب یا افزون شدن خون آن چندان که قریب برگردیدن گردد. کثع شفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کثوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کثوع شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کث ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کث شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منداب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به منداب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
برداشتن از مال به هر دو کف دست. (از منتهی الارب). برداشتن از مال به هر دو دست و گفته اند با یک دست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انبوه و ستبر. یقال رجل کثیث اللحیه، انبوه ریش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَثْ ثی)
منسوب است به کثه از قراء بخارا. (الانساب سمعانی). رجوع به کثّوی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ث ثَ)
مؤنث کث ّ. (ناظم الاطباء) : لحیه کثه، ریش انبوه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به کث شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ)
بسیاری. یقال الحمد ﷲ علی القل و الکثر، ای علی القلیل و الکثیر. (منتهی الارب) ، سپاس مر خداوند را در کمی و بسیاری مال. (ناظم الاطباء) ، مال بسیار. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). یقال: ماله قل و لاکثر، ندارد او نه مال کم و نه مال بسیار. (ناظم الاطباء) ، بسیار از چیزی و معظم آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ ثَ)
گروه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کثه. نام شهر حومه یزد و اصل آن کثوه است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاحب حدودالعالم گوید: شهرکی است سردسیر با نعمت بسیار بر حد میان پارس و بیابان. در فارسنامۀ ابن البلخی جزء اعمال یزد آمده و نوشته است: یزد و اعمال آن چون میبد و نایین و کثه و... جمله از پارس است. (ص 122). صاحب معجم البلدان آن را جزء اعمال یزد با هوایی خوش و میوۀ فراوان ذکر می کند و می نویسد: موضعی است در فارس و آن شهری از ولایت یزد ازنواحی استخر است. استخری گوید: از شهرهای بزرگ ناحیۀ استخر است در حومه یزد و ابرقوه. شهری است به کنارۀ بیابان هوائی خوش دارد و در آنجا فراوانی است وروستاهایش نیز چنین است. غالب بناهایش نوعی عمارات طولانی و دراز از گل است. شهری است با باروی استوار ودر باروی آن دو دروازه از آهن است یکی را باب ایزد و دیگری را باب مسجد گویند به سبب نزدیکی به مسجد جامع که در ربض است و آب آنجا از قنات است تنها نهری دارد که از ناحیۀ قلعه می آید از دیهی که در آنجا معدن سرب است. کثه جایی باصفاست در روستایش میوه فراوان است و آن را به اصفهان و دیگر جایها می برند. کوههایش پر از درخت و نبات است که به اطراف حمل می شود. غالب مردم آنجا اهل ادب و کتابتند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کاث ث)
آنچه بروید از دانه های افتاده وقت درو. (منتهی الارب). اسم غلۀ خرد است. (فهرست مخزن الادویه). غلۀ خودروی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثُ)
جمع واژۀ اثاث. (منتهی الارب) ، بسیار بکشتن. (تاج المصادر) : اثخن فی العدوّ، بسیارکشت دشمنان را. (منتهی الارب) ، غلبه کردن. و قوله تعالی: حتی اذا اثخنتموهم (قرآن 4/47) ، ای غلبتموهم و کثر فیهم الجراحه. (منتهی الارب) ، سست کردن جراحت کسی را. (تاج المصادر) : اثخنته الجراحه، سست گردانید او را جراحت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پسوند مکانی مانند: نوزکاث
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ کِ)
خاک و ریزه و شکستۀ سنگ. یقال بفیه الکثکث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خاک و سنگ ریزه. (مهذب الاسماء). سنگ ریزه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
کاج، کاظ، (اعلام المنجد)، از شهرهای خوارزم و از قلاع خمسۀ آن بوده، سابق آبادی تمام داشته اکنون حد وسط است، نیز رجوع به لغت کات شود
لغت نامه دهخدا
(غُ / غِ دَ)
ذوغثث، آبی است از برای غنی بن اعصر. (تاج العروس). ماء لغنی. (عن الاصمعی) (معجم البلدان). آبی است از برای طایفۀ غنی. (شرح قاموس) ، کوهی بحمای ضریّه. (منتهی الارب). ابوبکر بن موسی گوید: ذوغثث کوهی است بحمای ضریه که سیلهای تسریر از آن کوه و کوه نضاد بیرون شود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثِثْ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). غثوثر. غثاغث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بِ)
فرسوده و پوسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
برگردیدن گوشت و بدبوی شدن آن. (از منتهی الارب) ، کبث گوشت، فرو پوشیدن آن. (از اقرب الموارد) ، اندوهگین گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ)
کبث لحم، تغییر کردن گوشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوث
تصویر کوث
پارسی تازی گشته کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثا
تصویر کثا
منداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثر
تصویر کثر
بسیاری انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثف
تصویر کثف
گروه گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثل
تصویر کثل
الفنجیدن، انبار کردن، کنور (انبار غله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثو
تصویر کثو
پارسی تازی گشته کتو سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار