ستبر گردیدن و بسیار گشتن و در هم پیچیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستبر وغلیظ شدن و فراهم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زفت شدن. (دهار). غلیظ گشتن و فزونی یافتن و در هم پیچیدن. (از اقرب الموارد). ستبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). ضد لطافت. (اقرب الموارد)
ستبر گردیدن و بسیار گشتن و در هم پیچیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستبر وغلیظ شدن و فراهم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زفت شدن. (دهار). غلیظ گشتن و فزونی یافتن و در هم پیچیدن. (از اقرب الموارد). ستبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). ضد لطافت. (اقرب الموارد)
بی تاب، سردرگم، کلاف کلافه شدن: کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن کلافه کردن: کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن
بی تاب، سردرگم، کلاف کلافه شدن: کنایه از مانند کلاف سردرگم شدن، سرگشته شدن، گیج شدن کلافه کردن: کنایه از کسی را مانند کلاف سردرگم کردن، گیج کردن، سرگشته ساختن
کثافه. هنگفتی. جسامت. (ناظم الاطباء). زفتی. انبوهی. درهمی. پیچیدگی. (یادداشت مؤلف). مقابل لطیفی: لطیفی برآمیخته با کثافت یقینی برابر شده با گمانی. فرخی. اجسام ز اجرام و لطافت ز کثافت تدوین زمین را و تداویر زمان را. ناصرخسرو. کثافت همه سر بسر در زمینست نظافت همه سر بسر در سماست. ناصرخسرو. تو می گویی از اینجا تا آسمان پانصد سال راه است. و کثافت هر آسمان پانصد سال راه است. (تفسیر ابوالفتوح، ازفرهنگ فارسی معین) ، غلظت. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین)
کثافه. هنگفتی. جسامت. (ناظم الاطباء). زفتی. انبوهی. درهمی. پیچیدگی. (یادداشت مؤلف). مقابل لطیفی: لطیفی برآمیخته با کثافت یقینی برابر شده با گمانی. فرخی. اجسام ز اجرام و لطافت ز کثافت تدوین زمین را و تداویر زمان را. ناصرخسرو. کثافت همه سر بسر در زمینست نظافت همه سر بسر در سماست. ناصرخسرو. تو می گویی از اینجا تا آسمان پانصد سال راه است. و کثافت هر آسمان پانصد سال راه است. (تفسیر ابوالفتوح، ازفرهنگ فارسی معین) ، غلظت. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین)
ریسمانی خام که از دوک بر چرخه پیچند، گلوله نخ، (کشتی) یکی از فنون کشتی قدیم و آن پیچیدن حریف است مثل کلافه: (همچو دستار کثیفی که بپیچد ملا بکلافه است فنت ای صنم حور لقا خ) سرگشته و سراسیمه
ریسمانی خام که از دوک بر چرخه پیچند، گلوله نخ، (کشتی) یکی از فنون کشتی قدیم و آن پیچیدن حریف است مثل کلافه: (همچو دستار کثیفی که بپیچد ملا بکلافه است فنت ای صنم حور لقا خ) سرگشته و سراسیمه