کثافه. هنگفتی. جسامت. (ناظم الاطباء). زفتی. انبوهی. درهمی. پیچیدگی. (یادداشت مؤلف). مقابل لطیفی: لطیفی برآمیخته با کثافت یقینی برابر شده با گمانی. فرخی. اجسام ز اجرام و لطافت ز کثافت تدوین زمین را و تداویر زمان را. ناصرخسرو. کثافت همه سر بسر در زمینست نظافت همه سر بسر در سماست. ناصرخسرو. تو می گویی از اینجا تا آسمان پانصد سال راه است. و کثافت هر آسمان پانصد سال راه است. (تفسیر ابوالفتوح، ازفرهنگ فارسی معین) ، غلظت. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین)
کثافه. هنگفتی. جسامت. (ناظم الاطباء). زفتی. انبوهی. درهمی. پیچیدگی. (یادداشت مؤلف). مقابل لطیفی: لطیفی برآمیخته با کثافت یقینی برابر شده با گمانی. فرخی. اجسام ز اجرام و لطافت ز کثافت تدوین زمین را و تداویر زمان را. ناصرخسرو. کثافت همه سر بسر در زمینست نظافت همه سر بسر در سماست. ناصرخسرو. تو می گویی از اینجا تا آسمان پانصد سال راه است. و کثافت هر آسمان پانصد سال راه است. (تفسیر ابوالفتوح، ازفرهنگ فارسی معین) ، غلظت. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین)
ستبر گردیدن و بسیار گشتن و در هم پیچیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستبر وغلیظ شدن و فراهم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زفت شدن. (دهار). غلیظ گشتن و فزونی یافتن و در هم پیچیدن. (از اقرب الموارد). ستبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). ضد لطافت. (اقرب الموارد)
ستبر گردیدن و بسیار گشتن و در هم پیچیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستبر وغلیظ شدن و فراهم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زفت شدن. (دهار). غلیظ گشتن و فزونی یافتن و در هم پیچیدن. (از اقرب الموارد). ستبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (بحر الجواهر). ضد لطافت. (اقرب الموارد)
قریه ای به یمن دارای انگور فراوان و آن غالباً اثافه (با هاء) گفته میشود. گویند در جاهلیت ’درن’ نام داشت و اعشی را در آن چرخشت های شراب بود. و بین آن و صنعا دوروزه راه است. (مراصد الاطلاع)
قریه ای به یمن دارای انگور فراوان و آن غالباً اثافه (با هاء) گفته میشود. گویند در جاهلیت ’درن’ نام داشت و اعشی را در آن چرخشت های شراب بود. و بین آن و صنعا دوروزه راه است. (مراصد الاطلاع)