جدول جو
جدول جو

معنی کتفین - جستجوی لغت در جدول جو

کتفین
(کِ فَ)
تثنیۀ کتف. دو کتف. دو شانه. رجوع به کتف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکفین
تصویر تکفین
مرده ای را کفن کردن، کفن پوشاندن به مرده
فرهنگ فارسی عمید
(کَفْفَ تَ)
تثنیۀ کفه. دو کفۀ ترازو. (فرهنگ فارسی معین). هر دو پلۀ ترازو. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
یعنی امر که بمعنی کار است. (انجمن آرا) (آنندراج). چیز. کار. کاروبار. (ناظم الاطباء).
- کفین نیستی، یعنی امر عدمی. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج).
- کفین هستی، یعنی امر وجودی. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَفْ فَ)
تثنیۀ کف در حالت نصبی و جری. دو کف: همه تن زن عورت است سوای وجه و کفین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کف شود
لغت نامه دهخدا
از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است. ابومحمد عبدالله بن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است. و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تفینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام محلی ظاهراً در بخارا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه با جمعی از درویشان به طرف کوفین رفتند ... همان ساعت از طرف کوفین می آمدند، (انیس الطالبین)، و از ... و کوفین درویشان بسیار در صحبت خواجه جمع بودند، (انیس الطالبین ص 152 نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
رجوع به کتفان شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
هردو بازو را بر پشت منضم کرده پریدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کتف (ک / ک ) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
شتاب روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ)
ملخ که در پریدن آمده باشد بدان جهت که در این حال جهجهان رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال هی الجراد بعد الغوغاء اولها السروه ثم الدبا ثم الغوغاء ثم الکتفان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کفن کردن. (زوزنی) (دهار). کفن پوشانیدن مرده را و کفن ساختن جهت آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کفن پوشانیدن مرده را. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). کفن کردن مرده را. (ناظم الاطباء) : کس به غسل و تکفین و تدفین ایشان فرا نمی رسید. (ترجمه تاریخ یمینی). یک روز از ایام این محنت چهارصد کس مرده از شوارع شهربه دارالمرضی نقل کردند تا به تکفین و تدفین ایشان قیام نمایم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 330)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکفین
تصویر تکفین
کفن پوشیدن مرده را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفین
تصویر کفین
تثنیه کف دوخو دوهبک تثنیه کف دو کف دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفتین
تصویر کفتین
تثنیه کفه دوستک دو پله ترازو دو کفه ترازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتفان
تصویر کتفان
ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکفین
تصویر تکفین
((تَ))
کفن کردن مرده
فرهنگ فارسی معین
کفن کردن، کفن پوشاندن، کفن پوشانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خپله کوتاه قد، هیزم درشت که از تنه ی درخت تهیه شود، بی حس، مساوی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی