جدول جو
جدول جو

معنی کتعه - جستجوی لغت در جدول جو

کتعه
(کِعَ)
پاره و ریزۀ چیزی. ج، کتاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دلو خرد. ج، کتاع. (از اقرب الموارد). کتعه. رجوع به کتعه شود
لغت نامه دهخدا
کتعه
(کَ عَ)
کتعه. ج، کتع. (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود
لغت نامه دهخدا
کتعه
(کُ عَ)
کرانۀ شیشه. ج، کتع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دلو خرد. ج، کتع. (منتهی الارب). کتعه. (اقرب الموارد). رجوع به کتعه شود
لغت نامه دهخدا
کتعه
دولک دول کوچک (دول دلو) دولک، لبه شیشه
تصویری از کتعه
تصویر کتعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتره
تصویر کتره
پاره، دریده، یاوه و بی معنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعه
تصویر متعه
صیغه، نکاح موقت، زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، متعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
رجوع به کتله در معنی پاره ای از گوشت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ عَ)
گل و لای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
نوشتن خواستن کتابی را که می نویسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نبشتن خواستن کتابی را که شخص می نویسد. کتبت، نوع نبشتن، هیئت نبشتن. (ناظم الاطباء). کتبت
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
دوال که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوالی است که به آن دوخته میشود درز مشک و غیر آن. (شرح قاموس) ، آنچه بدان شرم ماده شتر را فراهم آرند تا گشن برنجهد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درز موزه و مشک و جز آن فراهم آورده. (منتهی الارب). درزی است که بهم آورده است دوال هر دو روی آنرا. (شرح قاموس). ج، کتب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ بَ)
کتبه. جمع واژۀ کاتب (فرهنگ فارسی معین). نویسندگان. کاتبان. منشیان. (ناظم الاطباء) : اما طریقی که خواجۀ فاضل ظهیرالدین کرجی داشت، کتبۀ عجم از نسخ کتابت بر منوال او اگر خواهند قاصر آیند. (مرزبان نامه). و رجوع به کتبه و کاتب شود
جمع واژۀ کاتب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتاب و کاتب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رجوع به کتب و کتاب و کتابه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
فرقی که بر وسط لب بالایین است. (منتهی الارب) (آنندراج). ناو در میانۀ لب بالایین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ عَ)
کفک که دیگ از سر اندازد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرشیر و کف آن. (منتهی الارب). آنچه بر سرشیر آید از چربی و دفزک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کوهان بلند. (از اقرب الموارد). کوهان بلند شتر. (ناظم الاطباء). کتر (ک / ک ) . (منتهی الارب). رجوع به کتر و کتر شود، قطعه ای از کوهان. (اقرب الموارد). کتر. (منتهی الارب). رجوع به کتر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
درختی است خوشبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
نهان داشت چیزی. اسم مصدر است. (منتهی الارب). نهان داشت چیزی. اسم است از کتم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ مَ)
مرد پنهان دارندۀ راز و نیک نگاه دارندۀ هر چه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
سخن. کتم. یقال ما راجعته کتمه، ای کلمه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به کتم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ لَ / لِ)
لغت عامیانه بمعنی کوتوله. رجوع به کوتوله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ رَ / رِ)
در تداول مردم گیلان، دانه های سرخ برنج که آن را دخل هم گویند
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
به معنی پاره پاره و دریده است. (آنندراج). پاره پاره و ژنده. (اوبهی). و با قطره در لفظ و معنی انسب است چه قطره نیز پاره است و یحتمل قطره معرب کتره باشد. (آنندراج). و نیز در این معنی شاید مصحف لتره باشد. رجوع به لتره و رجوع به کتره کردن شود، سخنان بی معنی و بی ترتیب که با هم ربطی ندارند. (آنندراج). بی معنی (سخن). بی ترتیب. (فرهنگ فارسی معین). گتره. رجوع به گتره و نیز رجوع به کتره ای شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ عَ یا خُ تْ عَ)
پلنگ ماده. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ عَ)
تپۀ سیاهرنگی است در نزدیک طائف، و در آنجا غارها و سوراخهائی است که هرکدام قریب یک ساعت راه است وگمان میکردند که مقابر عاد در آنجا باشد و از این جهت بدین کوه احترام میگزاردند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعه
تصویر متعه
صیغه و نکاح موقتی ضد عقدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعته
تصویر کعته
در پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتله
تصویر کتله
توده، همرایان کتله در فارسی: خشخاش تیغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتبه
تصویر کتبه
جمع کاتب، نویساران، نویسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتره
تصویر کتره
گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتعا
تصویر کتعا
کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعه
تصویر متعه
((مُ عِ))
آن چه که از آن برخوردار شود، زنی که برای تمتع به مدت معینی صیغه شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتره
تصویر کتره
بی معنی، بی تربیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتره
تصویر کتره
((کَ رِ یا رَ))
پاره پاره، دریده
فرهنگ فارسی معین