صیغه، نکاح موقت، زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، متعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
صیغه، نکاح موقت، زنی که برای مدت محدود و معیّن به عقد ازدواج مرد درآید، زن غیر دائمی، زن موقتی، مُتعه، در دستور زبان علوم ادبی هیئت و شکلی که با کم و زیاد کردن حروف یا تغییر حرکات به فعل داده شود مثلاً صیغۀ مفرد، صیغۀ تثنیه، صیغۀ جمع، در فقه و حقوق عبارتی که هنگام معامله و خرید و فروش و عقد نکاح بر زبان جاری می کنند و دلیل بر رضای طرفین است، نوع، هیئت، اصل، ریخت، شکل، عنوان
نوشتن خواستن کتابی را که می نویسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نبشتن خواستن کتابی را که شخص می نویسد. کتبت، نوع نبشتن، هیئت نبشتن. (ناظم الاطباء). کتبت
نوشتن خواستن کتابی را که می نویسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نبشتن خواستن کتابی را که شخص می نویسد. کتبت، نوع نبشتن، هیئت نبشتن. (ناظم الاطباء). کتبت
دوال که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوالی است که به آن دوخته میشود درز مشک و غیر آن. (شرح قاموس) ، آنچه بدان شرم ماده شتر را فراهم آرند تا گشن برنجهد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درز موزه و مشک و جز آن فراهم آورده. (منتهی الارب). درزی است که بهم آورده است دوال هر دو روی آنرا. (شرح قاموس). ج، کتب. (اقرب الموارد)
دوال که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوالی است که به آن دوخته میشود درز مشک و غیر آن. (شرح قاموس) ، آنچه بدان شرم ماده شتر را فراهم آرند تا گشن برنجهد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درز موزه و مشک و جز آن فراهم آورده. (منتهی الارب). درزی است که بهم آورده است دوال هر دو روی آنرا. (شرح قاموس). ج، کُتَب. (اقرب الموارد)
کتبه. جمع واژۀ کاتب (فرهنگ فارسی معین). نویسندگان. کاتبان. منشیان. (ناظم الاطباء) : اما طریقی که خواجۀ فاضل ظهیرالدین کرجی داشت، کتبۀ عجم از نسخ کتابت بر منوال او اگر خواهند قاصر آیند. (مرزبان نامه). و رجوع به کتبه و کاتب شود جمع واژۀ کاتب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتاب و کاتب شود
کَتَبَه. جَمعِ واژۀ کاتب (فرهنگ فارسی معین). نویسندگان. کاتبان. منشیان. (ناظم الاطباء) : اما طریقی که خواجۀ فاضل ظهیرالدین کرجی داشت، کتبۀ عجم از نسخ کتابت بر منوال او اگر خواهند قاصر آیند. (مرزبان نامه). و رجوع به کَتَبَه و کاتب شود جَمعِ واژۀ کاتب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتاب و کاتب شود
به معنی پاره پاره و دریده است. (آنندراج). پاره پاره و ژنده. (اوبهی). و با قطره در لفظ و معنی انسب است چه قطره نیز پاره است و یحتمل قطره معرب کتره باشد. (آنندراج). و نیز در این معنی شاید مصحف لتره باشد. رجوع به لتره و رجوع به کتره کردن شود، سخنان بی معنی و بی ترتیب که با هم ربطی ندارند. (آنندراج). بی معنی (سخن). بی ترتیب. (فرهنگ فارسی معین). گتره. رجوع به گتره و نیز رجوع به کتره ای شود
به معنی پاره پاره و دریده است. (آنندراج). پاره پاره و ژنده. (اوبهی). و با قطره در لفظ و معنی انسب است چه قطره نیز پاره است و یحتمل قطره معرب کتره باشد. (آنندراج). و نیز در این معنی شاید مصحف لتره باشد. رجوع به لتره و رجوع به کتره کردن شود، سخنان بی معنی و بی ترتیب که با هم ربطی ندارند. (آنندراج). بی معنی (سخن). بی ترتیب. (فرهنگ فارسی معین). گتره. رجوع به گتره و نیز رجوع به کتره ای شود
تپۀ سیاهرنگی است در نزدیک طائف، و در آنجا غارها و سوراخهائی است که هرکدام قریب یک ساعت راه است وگمان میکردند که مقابر عاد در آنجا باشد و از این جهت بدین کوه احترام میگزاردند. (از معجم البلدان)
تپۀ سیاهرنگی است در نزدیک طائف، و در آنجا غارها و سوراخهائی است که هرکدام قریب یک ساعت راه است وگمان میکردند که مقابر عاد در آنجا باشد و از این جهت بدین کوه احترام میگزاردند. (از معجم البلدان)