نعت فاعلی از کبت. هلاک سازنده. به روی دراندازنده. بر زمین افکننده. بر روی افکننده: اباحسن لاتبعدّن و کلنا لهلکک مفجوع له الحزن کابت. فلم یتفقدنی من العلم واحد هراق اناءالعلم بعدک کابت. ابواحمد یحیی بن علی منجم (در رثاء ثابت بن قره). برای سایر ابیات این رثاء رجوع به ثابت بن قره شود
نعت فاعلی از کبت. هلاک سازنده. به روی دراندازنده. بر زمین افکننده. بر روی افکننده: اباحسن لاتبعدّن و کلنا لهلکک مفجوع له الحزن کابت. فلم یتفقدنی من العلم واحد هراق اناءالعلم بعدک کابت. ابواحمد یحیی بن علی منجم (در رثاء ثابت بن قره). برای سایر ابیات این رثاء رجوع به ثابت بن قره شود
کتابه. نبشتن. خطاطی: که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال. انوری. ، {{اسم مصدر}} عمل کاتب. کاتبی. دبیری. در عرف ادبا انشاء نثر است همچنانکه نثر شرح نظم است و ظاهراً در این جا مقصود همین است نه نوشتن (تعریفات جرجانی). کلام نثر گفتن. (یادداشت مؤلف). صاحب صبح الاعشی از اقسام کتابت بمعنی نثرنویسی و دبیری دو گونه را بدینسان آورده است: 1- کتابت انشاء که هنر نوشتن و تألیف کلام و ترتیب معانی است و مشتمل است بر: مکاتبات ولایات، مسامحات، اطلاقات، منشورهای اقطاع، صلح نامه ها و امانات و سوگندنامه و آنچه در این معناست چون نوشتن حکم و مانند آن. 2- کتابت اموال و آن مواردی از صنعت کتابت است که به تحصیل مال و صرف آن باز گردد چون کتابت بیت المال و خزائن سلطان و آنچه از اموال خراج گرد آید و آنچه در نفقات صرف شود و آنچه در این معناست چون کتابت سپاه و مانند آن. (از صبح الاعشی) : ادب را به من بود بازو قوی به من بود چشم کتابت قریر. ناصرخسرو. بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب. ناصرخسرو. فردا به دیوان باید آمد و به شغل کتابت مشغول شد. (تاریخ بیهقی). فرمود که بر آن موجب که در خدمت بای توز بود (ابوالفتوح بستی) به سمت کتابت در آن حضرت موسوم باشد. (ترجمه تاریخ یمینی). منم که گاه کتابت سواد شعر مرا فلک سزد که شود دفتر و ملک وراق. خاقانی. ، کتابت اطلاق بر علم شود، و منه قوله تعالی: ’ام عندهم الغیب فهم یکتبون’ (قرآن 41/52 و 47/68) ، ای یعلمون. (صبح الاعشی)، {{اسم}} بمعنی مکتوب. (آنندراج). کتابت که مصدر است بمعنای مفعولی هم به کار رود. (از اقرب الموارد) : با آنکه در کتابت اغیار هیچ نیست بر رغم من مطالعه بسیار میکند. شانی تکلو (از آنندراج). بی لخت جگر از مژه برگشت سرشکم شرمنده تر از قاصد گم کرده کتابت. سنجر کاشی (از آنندراج). بی لخت جگر بر لبم ای آه چرایی ای قاصد گم کرده کتابت ز کجایی. ارشداﷲ خان (از آنندراج). - کتابت کشمیر، مکتوبی که در او احوال کشمیر نوشته باشند. (آنندراج) : گر طوطی خیال لبت نامه بر شود آئینه را کتابت کشمیر می کنم. میرزا جلال اسیر (از آنندراج). - ، در اصطلاحات الشعرا مکتوبی است که حروف پیچیدۀ ناخوان داشته باشد.چنانکه حروف براهمه کشمیر که اشکال آن مختلف است بصور براهمه و بیت بالا مستند اوست غایتش بجای لبت خطت نوشته است. (از آنندراج). ، نوشته ای است که کسی به بنده اش دهد بر اینکه بنده اش پس از پرداختن مالی آزاد است و کتابت از آنجهت گفته اند که بنده ثمنی را که باید به مولایش بپردازد می نویسد و مولایش حکم آزادی وی را. (النهایه). قراردادی که بین مولی و عبد منعقدو به موجب آن مقرر می شود عبد پس از تسلیم چیزی به مولی آزاد گردد. کتابت بدو قسم مشروطه و مطلقه منقسم است. کتابت مشروطه عبارت است از آنکه مولی در ضمن قرارداد چنین شرط کند که اگر عبد مجموع آنچه را که تعهد کرده است تسلیم نکرد به همان حالت قبل از قرارداد درآید و کتابت مطلقه کتابتی است که در آن چنین شرطی مذکور نیست. در کتابت مطلقه عبد در مقابل تسلیم هر مقدار از آنچه که تعهد شده است به همان نسبت آزاد می شود. (یادداشت مؤلف)
کتابه. نبشتن. خطاطی: که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال. انوری. ، {{اِسمِ مَصدَر}} عمل کاتب. کاتبی. دبیری. در عرف ادبا انشاء نثر است همچنانکه نثر شرح نظم است و ظاهراً در این جا مقصود همین است نه نوشتن (تعریفات جرجانی). کلام نثر گفتن. (یادداشت مؤلف). صاحب صبح الاعشی از اقسام کتابت بمعنی نثرنویسی و دبیری دو گونه را بدینسان آورده است: 1- کتابت انشاء که هنر نوشتن و تألیف کلام و ترتیب معانی است و مشتمل است بر: مکاتبات ولایات، مسامحات، اطلاقات، منشورهای اقطاع، صلح نامه ها و امانات و سوگندنامه و آنچه در این معناست چون نوشتن حکم و مانند آن. 2- کتابت اموال و آن مواردی از صنعت کتابت است که به تحصیل مال و صرف آن باز گردد چون کتابت بیت المال و خزائن سلطان و آنچه از اموال خراج گرد آید و آنچه در نفقات صرف شود و آنچه در این معناست چون کتابت سپاه و مانند آن. (از صبح الاعشی) : ادب را به من بود بازو قوی به من بود چشم کتابت قریر. ناصرخسرو. بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب. ناصرخسرو. فردا به دیوان باید آمد و به شغل کتابت مشغول شد. (تاریخ بیهقی). فرمود که بر آن موجب که در خدمت بای توز بود (ابوالفتوح بستی) به سمت کتابت در آن حضرت موسوم باشد. (ترجمه تاریخ یمینی). منم که گاه کتابت سواد شعر مرا فلک سزد که شود دفتر و ملک وراق. خاقانی. ، کتابت اطلاق بر علم شود، و منه قوله تعالی: ’ام عندهم الغیب فهم یکتبون’ (قرآن 41/52 و 47/68) ، ای یعلمون. (صبح الاعشی)، {{اِسم}} بمعنی مکتوب. (آنندراج). کتابت که مصدر است بمعنای مفعولی هم به کار رود. (از اقرب الموارد) : با آنکه در کتابت اغیار هیچ نیست بر رغم من مطالعه بسیار میکند. شانی تکلو (از آنندراج). بی لخت جگر از مژه برگشت سرشکم شرمنده تر از قاصد گم کرده کتابت. سنجر کاشی (از آنندراج). بی لخت جگر بر لبم ای آه چرایی ای قاصد گم کرده کتابت ز کجایی. ارشداﷲ خان (از آنندراج). - کتابت کشمیر، مکتوبی که در او احوال کشمیر نوشته باشند. (آنندراج) : گر طوطی خیال لبت نامه بر شود آئینه را کتابت کشمیر می کنم. میرزا جلال اسیر (از آنندراج). - ، در اصطلاحات الشعرا مکتوبی است که حروف پیچیدۀ ناخوان داشته باشد.چنانکه حروف براهمه کشمیر که اشکال آن مختلف است بصور براهمه و بیت بالا مستند اوست غایتش بجای لبت خطت نوشته است. (از آنندراج). ، نوشته ای است که کسی به بنده اش دهد بر اینکه بنده اش پس از پرداختن مالی آزاد است و کتابت از آنجهت گفته اند که بنده ثمنی را که باید به مولایش بپردازد می نویسد و مولایش حکم آزادی وی را. (النهایه). قراردادی که بین مولی و عبد منعقدو به موجب آن مقرر می شود عبد پس از تسلیم چیزی به مولی آزاد گردد. کتابت بدو قسم مشروطه و مطلقه منقسم است. کتابت مشروطه عبارت است از آنکه مولی در ضمن قرارداد چنین شرط کند که اگر عبد مجموع آنچه را که تعهد کرده است تسلیم نکرد به همان حالت قبل از قرارداد درآید و کتابت مطلقه کتابتی است که در آن چنین شرطی مذکور نیست. در کتابت مطلقه عبد در مقابل تسلیم هر مقدار از آنچه که تعهد شده است به همان نسبت آزاد می شود. (یادداشت مؤلف)
نوشتن خواستن کتابی را که می نویسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نبشتن خواستن کتابی را که شخص می نویسد. کتبت، نوع نبشتن، هیئت نبشتن. (ناظم الاطباء). کتبت
نوشتن خواستن کتابی را که می نویسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نبشتن خواستن کتابی را که شخص می نویسد. کتبت، نوع نبشتن، هیئت نبشتن. (ناظم الاطباء). کتبت
کتبه. جمع واژۀ کاتب (فرهنگ فارسی معین). نویسندگان. کاتبان. منشیان. (ناظم الاطباء) : اما طریقی که خواجۀ فاضل ظهیرالدین کرجی داشت، کتبۀ عجم از نسخ کتابت بر منوال او اگر خواهند قاصر آیند. (مرزبان نامه). و رجوع به کتبه و کاتب شود جمع واژۀ کاتب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتاب و کاتب شود
کَتَبَه. جَمعِ واژۀ کاتب (فرهنگ فارسی معین). نویسندگان. کاتبان. منشیان. (ناظم الاطباء) : اما طریقی که خواجۀ فاضل ظهیرالدین کرجی داشت، کتبۀ عجم از نسخ کتابت بر منوال او اگر خواهند قاصر آیند. (مرزبان نامه). و رجوع به کَتَبَه و کاتب شود جَمعِ واژۀ کاتب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتاب و کاتب شود
دوال که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوالی است که به آن دوخته میشود درز مشک و غیر آن. (شرح قاموس) ، آنچه بدان شرم ماده شتر را فراهم آرند تا گشن برنجهد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درز موزه و مشک و جز آن فراهم آورده. (منتهی الارب). درزی است که بهم آورده است دوال هر دو روی آنرا. (شرح قاموس). ج، کتب. (اقرب الموارد)
دوال که بدان دوزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوالی است که به آن دوخته میشود درز مشک و غیر آن. (شرح قاموس) ، آنچه بدان شرم ماده شتر را فراهم آرند تا گشن برنجهد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درز موزه و مشک و جز آن فراهم آورده. (منتهی الارب). درزی است که بهم آورده است دوال هر دو روی آنرا. (شرح قاموس). ج، کُتَب. (اقرب الموارد)
کت ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شروع غلیان نبیذ و جز آن قبل از شدت یافتن. (از اقرب الموارد). رجوع به کت شود، برانگیخته شدن مرد از خشم، بانگ کردن کره شتر، بانگ کردن مرد از شدت خشم مانند کره شتر، نرم و آهسته رفتن کسی یا گام نزدیک گذاشتن در تند رفتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به کت ّ شود
کَت ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شروع غلیان نبیذ و جز آن قبل از شدت یافتن. (از اقرب الموارد). رجوع به کت شود، برانگیخته شدن مرد از خشم، بانگ کردن کره شتر، بانگ کردن مرد از شدت خشم مانند کره شتر، نرم و آهسته رفتن کسی یا گام نزدیک گذاشتن در تند رفتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به کَت ّ شود
قسمی خوراک که با گوشت کوبیده یا چرخ شده تهیه کنند و آن انواع مختلف دارد. (فرهنگ فارسی معین). گوشت کوبیده یا چرخ کرده و با لپۀ پخته مخلوط شده که به قطعات کرده و در روغن برشته شده باشد
قسمی خوراک که با گوشت کوبیده یا چرخ شده تهیه کنند و آن انواع مختلف دارد. (فرهنگ فارسی معین). گوشت کوبیده یا چرخ کرده و با لپۀ پخته مخلوط شده که به قطعات کرده و در روغن برشته شده باشد
کتکتی (ک ک تا) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بازیی است. (منتهی الارب) (آنندراج). یکنوع بازی مر تازیان را. غیر منصرف است. (ناظم الاطباء). و رجوع به کتکتی شود
کتکتی (ک ُ ک ُ تا) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بازیی است. (منتهی الارب) (آنندراج). یکنوع بازی مر تازیان را. غیر منصرف است. (ناظم الاطباء). و رجوع به کتکتی شود
کربه. اندوه دم گیر. (فرهنگ فارسی معین) (از بحر الجواهر). حزن. اندوه. دلگیری. (ناظم الاطباء) : اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردا... ما را از انقیاد و تتبع او چاره نباشد. (مرزبان نامه از فرهنگ فارسی معین). و از کربت جورش راه غربت گرفتند. (گلستان). رجوع به کربه و کرب شود
کربه. اندوه دم گیر. (فرهنگ فارسی معین) (از بحر الجواهر). حزن. اندوه. دلگیری. (ناظم الاطباء) : اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردا... ما را از انقیاد و تتبع او چاره نباشد. (مرزبان نامه از فرهنگ فارسی معین). و از کربت جورش راه غربت گرفتند. (گلستان). رجوع به کربه و کَرب شود
تپنگو و یا غلافی که حجام و یا فصاد ابزارهای خود را در آن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) ، قطعه ای از چرم که شخص سقا برکنار چپ خود آویزان کند و مشک آبرا به روی آن در دوش گیرد. (ناظم الاطباء)
تپنگو و یا غلافی که حجام و یا فصاد ابزارهای خود را در آن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) ، قطعه ای از چرم که شخص سقا برکنار چپ خود آویزان کند و مشک آبرا به روی آن در دوش گیرد. (ناظم الاطباء)