جدول جو
جدول جو

معنی کتان - جستجوی لغت در جدول جو

کتان
گیاهی یک ساله با گل های آبی یا سفید و ساقه های بلند و باریک که از تخم آن روغن و از ساقۀ آن الیاف به دست می آورند
فرهنگ فارسی عمید
کتان
(زِ دَ / دِ)
مخفف که تان. مرکب از ’که’ + ’تان’ (ضمیر شخصی متصل دوم شخص جمع که حالت مفعولی و اضافه پیدا می کند:
بی علم بر عمل چو خران می چراروید
زیرا کتان زجهل هوی مقتدا شده ست.
ناصرخسرو.
نگر کتان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
کتان
(کَتْ تا / کَ)
نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنبه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی و به اندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است. (از منتهی الارب). اعشی الف آن را بضرورت حذف کرده و (کتن) آورده است. (از اقرب الموارد). نباتی است بقدر ذرعی، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی و قبه های او قریب به جوزی و پر از تخم و پوست او را مانند پنبه تابیده لباس ترتیب می دهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). بوتۀ معروفی است که بنی نوع بشر با زحمت فوق العاده فواید کلیه از آن برده اند کتان نازک و لطیف مصر که از این گیاه ساخته می شد از حیث خوبی و لطافت در نوشتجات مقدسه مذکور است. (قاموس کتاب مقدس). کتان از تیره کتانیان می باشد و گلهای آبی رنگ آن پنج قسمتی و دارای پنج کاس برگ و ده پرچم و تخمدان پنج خانه است که هر یک دارای رشته های بافتنی بسیار مفید است و دانه های آن دارای مادۀ لعابی و روغنی مخصوص است که بسرعت در هوا خشک می شود و در نقاشی به نام روغن بزرک به کار می رود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 215). گیاهی است از تیره کتانیان که یکی از تیره های نزدیک به سدابیان است. برخی از گونه های این گیاه بصورت درختچه نیز در می آیند. برگهایش متناوب و کامل و باریک و بشکل سر نیزه است. گلهایش دارای تقسیمات پنج تایی و زردیا آبی سفید است. گل کتان صبح زود شکفته می گردد و بعد از ظهر بسته می شود. گل آذینش خوشه یی است. میوه اش بشکل کپسول است و حامل ده دانۀ بیضی شکل صاف قهوه یی رنگ میباشد. ساقۀ کتان دارای الیافی است که از آنها در نساجی استفاده می کنند و پارچه های براق و مرغوب از آنها تهیه می نمایند. از دانۀ کتان روغنی میگیرندکه در هوا زود خشک می شود و در نقاشی مورد استعمال دارد و به نام روغن بزرک در بازار عرضه میگردد. کتان از گیاهان بومی نواحی بحرالرومی و قفقاز و خاور نزدیک و خاور میانه است و از بیش از 5 هزار سال قبل الیافش مورد استفادۀ بشر قرار گرفته است این گیاه بیشتر در آب و هوای مرطوب می روید (سواحل بحر خزر در ایران بهترین نقطه جهت پرورش کتان است). در حدود صد گونه از این گیاه شناخته شده است. (فرهنگ فارسی معین).
- کتان ابریشم نما، کتان زلاند جدید. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کتان زلاند جدید شود.
- کتان زلاند جدید،کتان ابریشم نما. گیاهی است از تیره سوسنی ها که زیبا و پایا و دارای ریشه های ستبر و محتوی اندوخته های گیاهی و برگهای منشعب از ریشه است. مجموعۀ برگها منظره بادبزن را دارند. گلهایش زرد رنگ و نسبهً درشت است. درازی برگهای این گیاه گاهی تا دو متر هم می رسد. از برگهای آن الیاف بسیار ظریفی حاصل می شود که در تهیۀ منسوجات ظریف بکار می رود ولی عیب الیاف این گیاه آن است که بسیار زود فاسد می شود و بنابراین منسوجات حاصل از آنها کم مقاومت و بی دوام است بطوری که از نام این گیاه پیداست خاص جزایر زلاند جدید است. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی از جامه باشد که آن را از علف بافند طبیعت آن سرد و خشک است و پوشیدنش نشف رطوبت و عرق از بدن می کند. گویند اگر کسی خواهد که بدن او لاغر شود در زمستان جامۀ کتان نو پوشد و در تابستان جامۀ کتان شسته و اگر خواهد که لاغر نشود بر عکس یعنی در زمستان جامۀ کتان شسته بپوشد و در تابستان نو. (برهان). نوعی از جامه باریک که از پوست گیاهی بافند. (غیاث اللغات). جامه ای است معروف که شاعران پاره شدن آن به سبب نور ماه گفته اند و بعضی گویند که مکرر آزموده شده که این معنی را اصل نیست و بعضی گویند که جامۀ مذکور را از پوست ساق درخت کتان بافند چنانکه در شرح نصاب نوشته شده است که در بعضی بلاد پوست ساق درخت کشیده و ریشه ریشه کرده مثل پشم و پنبه ریسند و از آن جامه می بافند و آن جامه در مهتاب قوت ندارد. (آنندراج). نوعی پارچه که از کتان سازندبدین معنی که ساقه های کتان را در آب می خیسانند و ازآن رشته های سفید حاصل می کنند و آنها را بافته پارچه های کتان بدست می آورند. (فرهنگ فارسی معین) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک و جامه های کتان. (حدود العالم). و جامۀ ایشان (صقلابیان) بیشتر کتان است. (حدود العالم).
ز کتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پر مایه دیبا و خز.
فردوسی.
ز کین او دل دشمن چنان شود که شود
ز نور ماه درخشنده جامۀ کتان.
فرخی.
و این سینیز شهرکی است نزدیک ساحل دریا و کتان بسیار باشد و از آنها جامۀ سینیزی خیزد. (فارسنامۀ ابن البلخی).
از ماه درفش تو مه چرخ
سوزان چو ز مه کتان ببینم.
خاقانی.
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد.
وگر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب.
سعدی.
ترا که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان.
سعدی.
گر در نظرت بسوخت سعدی
مه را چه غم از هلاک کتان.
سعدی.
فکر کتان چه کنی چون به زمستان برسی
پوستین را چه کنی غم چو رسد فصل بهار.
نظام قاری.
نگشت مخفی و پوشیده این که بی حجت
جفای ماه ز کتان بعدل کردی دور.
نظام قاری.
صاحبی را که ز کتان هوس کیسه است
کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار.
نظام قاری (دیوان ص 13).
- رنگ کتان، رنگ شکری. (ناظم الاطباء).
- کتان مثقالی، نوعی از کتان بغایت نازک و لطیف. (از آنندراج) :
ز کتان مثقالی خانه باف
زده کوهه برکوهه چون کوه قاف.
نظامی (از آنندراج).
، دانه ای را نیز گویند که از آن روغن چراغ گیرند و بعضی گویند به این معنی بکسر اول باشد و بی تشدید (برهان). تخمی است که روغن چراغ از آن حاصل کنند و به هندی السی نامند. (آنندراج). ابن السکیت گوید که بفتح کاف بود و به کسر کاف خطاست و گوید او را زیز هم گویند و عمرو از پدر خود روایت کند که او را شریع گویند و مشانه و اصطبه دانه را گویند که به شبه سنگ در میان کتان بود. ابن الاعرابی گوید شریع، کتان نیکو را گویند. و بپارسی تخم کتان بود و دربعض مواضع کوش دانگ گویند. و گفته اند بعض تخم او رابذر گویند و به کسر و به فتح افصح باشد. و سغد و سمرقند و فرغانه زغیر گویند و زغیره هم گویند و به هندی الس گویند. (از ترجمه صیدنه). بزرک. کشدانک. تخم کتان. یانه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بزرک شود، چغزلاوه. (منتهی الارب). رجوع به چغزلاوه و چغزاوه شود، سیل آورد. کف آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کتان
(کُتْ تا)
جانورکی است سرخ و گزنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کتان
نباتی است بقدر ذرعی ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنیه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی باندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است
فرهنگ لغت هوشیار
کتان
((کَ یا کِ تّ))
گیاهیست با ساقه های باریک و بلند و برگ های باریک و نوک تیز و گل هایی به رنگ آبی یا سفید. از دانه های این گیاه روغن گرفته می شود و از الیاف آن برای بافت پارچه استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتان
تصویر آتان
(پسرانه)
پرتاب کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستان
تصویر ستان
پسوند متصل به واژه به معنای جای فراوانی چیزی مثلاً باغستان، تاکستان، خارستان، ریگستان، سروستان، سنبلستان، گلستان، گورستان، نخلستان، نیستان،
با نام های اقوم و طوایف ترکیب می شود مثلاً ارمنستان، افغانستان، انگلستان، بلوچستان، تاجیکستان، ترکستان، عربستان، کردستان، گرجستان، لرستان، هندوستان
چون حرف آخر اسم های فارسی ساکن است هرگاه به اسمی ملحق شود حرکت قبل از «س» به حرف پیش از آن داده می شود مانند گل که گلستان می گویند،
در اسم هایی که حرف آخر آن ها «و» باشد حرکت «س» حذف می شود، مثل بوستان،
در اسم هایی که حرف آخر آن ها «ه» باشد حرکت «س» تلفظ می شود، مثل لاله که لاله ستان می گویند،
در شعر گاهی به ضرورت وزن حرف سین تلفظ می شود و گلستان را گلستان می گویند، برای مثال آن بیابان پیش او چون گلستان / می فتاد از خنده او چون گل ستان (مولوی - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان
تصویر کشان
پسوند متصل به واژه به معنای کشاننده مثلاً دامن کشان
در حال کشیدن و بردن
کشان کشان
کشان کشان: در حال کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متان
تصویر متان
گازی بی رنگ، بی بو، بی طعم، سبک تر از هوا و قابل احتراق که با شعلۀ زرد در هوا می سوزد و در مرداب، فاضلاب و معادن زغال سنگ یافت می شود، گاز مرداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتام
تصویر کتام
خانۀ کوچک تابستانی از جنس چوب یا حصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتمان
تصویر کتمان
پنهان کردن، پنهان داشتن چیزی یا امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختان
تصویر ختان
ختنه، بریدن پوست یا غلاف سر آلت تناسلی مرد بنابر رسم اسلام و یهودیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
نوشته، اوراق چاپ شدۀ جلد شده، کنایه از قرآن، نامه
کتاب مقدس: کتابی مشتمل بر عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل) و کتاب های دیگر از پیامبران بنی اسرائیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کران
تصویر کران
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
کاتب ها، نویسندگان، جمع واژۀ کاتب
دبستان، مکتب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
از ’ک ی ن’، کفیل. (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 9 ص 327)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برچفسانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
ناحیه ای است به مدینه. (منتهی الارب). ناحیه ای است از روستاهای مدینه از آن آل جعفر بن ابی طالب. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
محمد عبدالحی بن عبدالکبیر الکتانی الحسنی الادریسی الفاسی. از اوست: 1- حکم. 2- خبئهالکون. 3- الرحمه المرسله فی شأن حدیث البسلمه. 4- السرالخفی الامتنانی الواصل الی ذکرالراتب الکتانی. 5- فنیه السائل فی اختصار الشمائل. 6- الکمال المتلالی و الاستدلالات العوالی. 7- لسان الحجه البرهانیه فی الذب عن شعائر الطریقه الاحمدیه الکتانیه. 8- لقطه العجلان بشرح الصلاه الانموذجیه. 9- مفاکهه ذوی النیل والاجاده فی الرد علی مدیر جریده السعاده. (معجم المطبوعات)
جعفر بن حسنی ادریسی متوفی 1323 ه. ق. از اوست: 1- رساله فی احکام اهل الذمه. 2- الشرب المختصر و السرالمنتظر من معین اهل القرن الثالث عشر. 3- منتخب الاقاویل فی ما یتعلق بالسراویل (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَتْ تا)
منسوب به کتان. از کتان. رجوع به کتان شود، نوعی کفش که رویۀ آن از پارچه کنند. کفش کتانی، نوعی گل. گل کتانی. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی کاغذ عالی که در عکاسی و چاپ بکار رود و سطح آن دارای برجستگیهایی است بطرح تار و پود پارچۀ کتان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَتْ تا)
ابوبکر محمد بن علی بن جعفر الکتانی یکی از مشایخ صوفیه است. مسکن او به مکه بود وفاتش در این شهر در322 هجری قمری به زمان قاهر خلیفه اتفاق افتاد. رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 778 و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از زردآلو. (آنندراج) :
از رنگ طلایی کتانی
پیراهن مه کند کتانی.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پسوند مکان. الف: باسم ذات پیوند دال بر بسیاری و فراوانی: بوستان خارستان تاکستان سروستان گلستان گورستان نیستان. ب: باسم معنی پیوندد و افاده محل و مکان کند: دادستان فرهنگستان ورستان ج: باسم خاص (علم) پیوندد و افاده مقر مستقر و محل کند: ارمنستان افغانستان تاجیکستان ترکستان کردستان گرجستان لرستان هندوستان، پسوند زمان: تابستان زمستان. در ترکیب به معنی ستاینده آید: جانستان دادستان دلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتان
تصویر تتان
خدعه و فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکان
تصویر تکان
جنبش و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختان
تصویر ختان
عمل ختنه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتان
تصویر اکتان
برچفسانیدن برچسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتانی
تصویر کتانی
یانه ای بزرکی منسوب به کتان: (نزد خورشید فضل گردو نی پیش مهتاب طبع کتانی) (سنائی)، نوعی کاغذ عالی که در عکاسی و چاپ بکار رود و سطح آن دارا بر جستگیها یی است بطرح تار و پود پارچه کتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتان
تصویر اتان
ماچه خر فرانسوی ابویه فرانسوی تالاب مرداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کران
تصویر کران
افق، حد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسان
تصویر کسان
افراد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلان
تصویر کلان
عظیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کتاب
تصویر کتاب
نسک، ماتیکان، نوشتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتان
تصویر اکتان
برچسبانی
فرهنگ واژه فارسی سره