جدول جو
جدول جو

معنی کتامیان - جستجوی لغت در جدول جو

کتامیان
(کَ/ کُ)
مردم کتامه. اهالی کتامه. رجوع به کتامه شود، گروهی از لشکریان سلطان مصر که بنا بروایت ناصرخسرو در سفرنامه از قیروان در خدمت المعزلدین الله آمده بودند: آن روز (روز جشن فتح خلیج) لشکر سلطان همه برنشینند گروه گروه و فوج فوج و هر قومی را نامی و کنیتی باشد گروهی را کتامیان گویند ایشان از قیروان در خدمت المعزلدین الله آمده بودند. (سفرنامۀ ناصرخسرو بکوشش دبیرسیاقی ص 59)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
کامیاب
(پسرانه)
آنکه به خواست و آرزویش رسیده باشد، پیروز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کتایون
تصویر کتایون
کتایون
(دخترانه)
کسایون، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سه دختر قیصر روم و همسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامران
تصویر کامران
کامران
(پسرانه)
آنکه در هر کاری موفق است، چیره، مسلط
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامیار
تصویر کامیار
کامیار
(پسرانه)
کامیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیان
تصویر سامیان
سامیان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
کاویان
(پسرانه)
پرچم کاوه که به درفش کاویانی معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامیون
تصویر کامیون
کامیون
خودرو بزرگ مخصوص حمل و نقل با قسمتی برای حمل بار که ثابت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامیان
تصویر هامیان
هامیان
همیان، کیسۀ درازی که در آن پول می ریختند و به کمر می بستند، کیسۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
کامیاب
کسی که به مراد و مقصود خود رسیده، موفق، خوشبخت، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازیان
تازنده، دونده، دواننده، تاخت و تازکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامران
تصویر کامران
کامران
عیاش، خوش گذران، خوشبخت، کامکار
فرهنگ فارسی عمید
کرامیان
(کَرْ را)
کرّامیّه. پیروان ابوعبدالله محمد بن کرام نیشابوری. پیروان فرقۀ کرامیه: استاد ابوبکر در حضرت بود سخن کرامیان بمیان افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 431). و این خواجه ابوالقاسم چهار مدرسه در قصبه بنا کرد... کرامیان را یکی در محلۀ شادراه. (تاریخ بیهق ص 194). رجوع به کرامیه شود
لغت نامه دهخدا
آرامیان
شعبه ای از نژاد سامی، فرزندان آرام، پنجمین پسر سام، ساکن سوریه و بین النهرین
لغت نامه دهخدا
کیانیان
(کَ)
نام سلسلۀ کیان از پادشاهان ایران. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان، دومین سلسلۀ پادشاهی از دورۀ تاریخ افسانه ای ایران. کریستن سن و گروهی دیگر به استناد اوستا و داستانهای ملی و دینی ساسانیان معتقدند که تاریخ کیانیان واقعی است و بر مبنای اساطیری استوارنیست. پادشاهان این سلسله را به این ترتیب آورده اند: 1- کیقباد (کیغباد). 2- کیکاوس بن کیقباد. 3- کیخسروبن سیاوش بن کیقباد. 4- کی لهراسب بن کیوجی بن کی منش بن کیقباد. 5- گشتاسب بن لهراسب. 6- بهمن بن اسفندیاربن گشتاسب. 7- همای، بنابه روایتی زن و به روایتی دختر بهمن که پس از وی بر تخت نشست. 8- داراب اول، پسر همای. 9- داراب دوم، وی با اسکندر جنگها کرده و شکست خورد و در نتیجه سلسلۀ کیانی از بین رفت. ازاین فهرست پیداست که دو تن آخر از سلسلۀ کیانی با دو تن از سلسلۀ هخامنشی (داریوش اول، داریوش سوم) تطبیق می کند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کی و کیان در همین لغت نامه و یشتها تألیف پورداود ج 2 صص 207- 288 و ایران باستان ج 3 ص 2264، 2543، 2574 شود
لغت نامه دهخدا
کرامخان
(کَ مَ)
محلی است در راه کرمان. (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 239)
لغت نامه دهخدا
کرامیدن
(مُ قَ گَ دَ)
تعظیم و تکریم کردن. عزیز داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تتالیان
(تِ)
قومی که پسر پادشاه آن، ارشک بزرگ، بر آن تیوخوس شورید و پارتها را از قید حکومت مقدونیها خلاص کرد. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2595 و 2597 شود
لغت نامه دهخدا
تکامجان
(تُ)
دهی از دهستان اشکور علیاست که در بخش رودسر لاهیجان واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
حرامیان
(حَ)
جمع واژۀ حرامی. دزدان ره زن: سالی از بلخ با شامیانم سفر بود و راه از حرامیان پرخطر. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
حمامیان
(حَ)
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در جلگه. معتدل مالاریائی است و دارای 720 تن سکنه میباشد. از سیمین رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، توتون، چغندر و حبوب. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
کاویان
پادشاهی سلطنتی: (قصه آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می چرد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدامین
تصویر کدامین
کدامین
از ادات پرسش است و تردید را رساند کدامی کدام یک: (در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم شرح نیاز مندی خود یا مل تو ک) (حافظ) توضیح: (کدامین {همیشه مقدم بر اسم آید
فرهنگ لغت هوشیار
کامران
کسی که هر چه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، بهره مند، کامیاب در هر عزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
کامیاب
کامروا، موفق، نایل بمراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیار
تصویر کامیار
کامیار
بهره مند، کامیاب، آنکه بارزوی خود رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیون
تصویر کامیون
کامیون
اتومبیل بزرگ بارکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتامین
تصویر اتامین
اتامین
فرانسوی پرچم سیخک گل
فرهنگ لغت هوشیار
کابیان
منسوب به} کابی {} و آن پوست پاره را بجواهر بیاراست و بفال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت او بود در همه جنگها) (فارسنامه ابن البلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازیان
دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده، متحرک جنبان، قصد کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامیان
تصویر هامیان
هامیان
همیان: (هامیان ازسیم وزرپرداختن به که سنگ منجنیق انداختن) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیون
تصویر کامیون
کامیون
باری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کامیاب
تصویر کامیاب
کامیاب
موفق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازیان
تصویر تازیان
تازیان
اعراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامیان
تصویر حامیان
حامیان
پشتیبانان، پیروان
فرهنگ واژه فارسی سره