جدول جو
جدول جو

معنی کبی - جستجوی لغت در جدول جو

کبی
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کپی، گپی، قرد
تصویری از کبی
تصویر کبی
فرهنگ فارسی عمید
کبی
(کَ)
میمون سیاه را گویند. (برهان) (آنندراج). بوزنه بود. (اوبهی). میمون. بوزینه. (ناظم الاطباء). قرد. (دهار). اسم فارسی قرد سیاه روست که به هندی لنکور و هنومان نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). کپی. (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به کپی شود
لغت نامه دهخدا
کبی
(کُ با)
جمع واژۀ کباء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کباء شود
لغت نامه دهخدا
کبی
میمون (مطلقا) بوزینه قرده: (در آن وادی نگاه کردم همه وادی پر از قرده و خنازیر بود یعنی پر از کپی و خوک ترسیدم از آن حال) (تفسیر ابو اتلفنج)، میمون سیاه (خصوصا)
تصویری از کبی
تصویر کبی
فرهنگ لغت هوشیار
کبی
((کَ بِ یّ))
میمون، بوزینه، کپی هم گفته شده
تصویری از کبی
تصویر کبی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبیتا
تصویر کبیتا
نوعی شیرینی که با مغز گردو، بادام، پسته و مانند آن ها تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیتک
تصویر کبیتک
وسیله ای که با آن سنگ آسیا را تیز می کنند، سنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیکه
تصویر کبیکه
گیاهی شبیه گشنیز با برگ های پهن مایل به سفید، گل های زرد و ساقۀ بلند که معمولاً در کنار آب های جاری می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
کنایه از گناه بزرگ مانند قتل و زنا، کبیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبیر
تصویر کبیر
بزرگ، مفرد واژۀ کبار و کبراء، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «مفعولات مفعولات مستفعلن»
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ثَلْ لُ)
در واداشتن جامه را بر بوی سوز و بخور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ کَبْ بی)
منسوب به عکب بن اسد بن حارث بن عتیک. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
شیخ حمدبن احمد بن بطال رکبی. او راست: النظم المستعذب فی شرح غریب المهذب (فقه شافعی) تألیف علامه ابواسحاق شیرازی فیروزآبادی. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَبْ بی)
غضروف دوم از غضروفهای حنجره. (از بحرالجواهر). یکی ازسه غضروف حنجره است چون مکبه که بر سر چیزی نهند و بدین سبب او را مکبی گویند و طرجهالی نیز گویند و این را با ’الذی لا اسم له’ بندگشادی است و اندر مکبی دو مغاک است در ’الذی لا اسم له’ دو زیادت بیرون داشته است به اندازۀ این دو مغاک و هر دو زیادت اندر هر دو مغاک نشسته و رباطی آن را استوار دارد و این مکبی بدین بند گشاد حرکت می کند و به غضروف درقی می رسد و فراز آمدن و بازشدن حنجره از فراز هم آمدن درقی و ’الذی لااسم له’ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به کالبدشناسی توصیفی چ دانشگاه مشهد ص 488 (حلق) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبیتان
تصویر کبیتان
کپیتن بنگرید به کپیتن کاپیتان (قاجار یه) : (کبیتان پری دو جانشین بالیوز موقتی (بندر بوشهر)) (مراه البلدان)
فرهنگ لغت هوشیار
بیکسو رفتن کناره کردن، از جایی بجایی کشیدن، تحاشی کردن، از راستی بکژی شدن انحراف: مکیبید و از راستی مگذرید، فریفتن، بعشق: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب، (شهید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است که از مغز بادام و پسته و گرد کان و کنجد و امثال آن پزند: (ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای کنجدین منی) (طیان) توضیح کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آنرا حلوای مغزی میگویند و از شیره انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیره انگور میسازند بدین صورت که شیره انگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی میریزند و با آتش کم بجوش میاورند و چوبک کوفته و سفیده تخم مرغ را با شاخه خرما آن قدر میزنند تا بصورت کف در آید و بتدریج آنرا در دیگ چدنی و روی شیره جوش آمده می افشانند و با چمچه چوبین آن قدر بهم میزنند و باصطح معمولی و زر میدهند که سفید شود و بقوام آید. آنگاه بسر قاشق پاره ای بر میدارند و در هوای سرد نگاه میدارند و سر انگشت بر آن میزنند. اگر ریز ریز شد عمت آنست که بقوام آمده و رسیده است و گرنه باز هم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی میریزند و قرصهایی از آن میسازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط میکنند و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیره انگور تنهاست} حلوا مغزی {مینامند و قسمی را که با شکر آمیخته است} حلوا تق تقو {میگویند. وز محشری قبیطی را به} پر گینج سپید {و} بر گنج {تفسیر کرده است و عموم لغویین آنرا معادل} ناطف {گرفته اند و مولف بحر الجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفته او موافق است با آنچه در پختن حلوا مغزی معمولست (فروزانفر) مرحوم قزوینی نیز در کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوا مغزی دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
به سر در آمده بر روی افتاده گوشت تباه گوشت بویناک حلوایی است که از مغز بادام و پسته و گرد کان و کنجد و امثال آن پزند: (ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای کنجدین منی) (طیان) توضیح کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آنرا حلوای مغزی میگویند و از شیره انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیره انگور میسازند بدین صورت که شیره انگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی میریزند و با آتش کم بجوش میاورند و چوبک کوفته و سفیده تخم مرغ را با شاخه خرما آن قدر میزنند تا بصورت کف در آید و بتدریج آنرا در دیگ چدنی و روی شیره جوش آمده می افشانند و با چمچه چوبین آن قدر بهم میزنند و باصطح معمولی و زر میدهند که سفید شود و بقوام آید. آنگاه بسر قاشق پاره ای بر میدارند و در هوای سرد نگاه میدارند و سر انگشت بر آن میزنند. اگر ریز ریز شد عمت آنست که بقوام آمده و رسیده است و گرنه باز هم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی میریزند و قرصهایی از آن میسازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط میکنند و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیره انگور تنهاست} حلوا مغزی {مینامند و قسمی را که با شکر آمیخته است} حلوا تق تقو {میگویند. وز محشری قبیطی را به} پر گینج سپید {و} بر گنج {تفسیر کرده است و عموم لغویین آنرا معادل} ناطف {گرفته اند و مولف بحر الجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفته او موافق است با آنچه در پختن حلوا مغزی معمولست (فروزانفر) مرحوم قزوینی نیز در کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوا مغزی دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیتک
تصویر کبیتک
آلتی که آسیا را بدان تیز کنند آسیا زنه
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی است که از مغز بادام و پسته و گرد کان و کنجد و امثال آن پزند: (ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای کنجدین منی) (طیان) توضیح کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آنرا حلوای مغزی میگویند و از شیره انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیره انگور میسازند بدین صورت که شیره انگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی میریزند و با آتش کم بجوش میاورند و چوبک کوفته و سفیده تخم مرغ را با شاخه خرما آن قدر میزنند تا بصورت کف در آید و بتدریج آنرا در دیگ چدنی و روی شیره جوش آمده می افشانند و با چمچه چوبین آن قدر بهم میزنند و باصطح معمولی و زر میدهند که سفید شود و بقوام آید. آنگاه بسر قاشق پاره ای بر میدارند و در هوای سرد نگاه میدارند و سر انگشت بر آن میزنند. اگر ریز ریز شد عمت آنست که بقوام آمده و رسیده است و گرنه باز هم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی میریزند و قرصهایی از آن میسازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط میکنند و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیره انگور تنهاست} حلوا مغزی {مینامند و قسمی را که با شکر آمیخته است} حلوا تق تقو {میگویند. وز محشری قبیطی را به} پر گینج سپید {و} بر گنج {تفسیر کرده است و عموم لغویین آنرا معادل} ناطف {گرفته اند و مولف بحر الجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفته او موافق است با آنچه در پختن حلوا مغزی معمولست (فروزانفر) مرحوم قزوینی نیز در کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوا مغزی دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیجه
تصویر کبیجه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیچه
تصویر کبیچه
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
لحیم زرگری را گویند و آن چیزی است که طلا و نقره و مس را با آن بهم وصل و پیوند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیداء
تصویر کبیداء
کبیداه: میانه آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیده
تصویر کبیده
آردی که گندم برنج نخود یا جو آنرا بریان کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیر
تصویر کبیر
بزرگ، کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیره
تصویر کبیره
گناه بزرگ و عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیس
تصویر کبیس
خرمای له شده، خیار ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
چاه و جوی انباشته و سر بگریبان کشیده، زیادتی باشد که آنرا منجمان در ماه شباط اعتبار کنند، سالی را که طبق قاعده نجومی یکروز بماه آخر آن اضافه کنند کبیسه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کبیکه کبیکگ یکی از گونه های آلاله از گیاهان یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبین
تصویر کبین
مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذمه مرد مقرر شود مهر: (این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ترجهاری طرجهالی یا غضروف مکبی. یکی از غضروفهای فرد حنجره که نازک و بیضی شکل است و در قسمت قدامی فوقانی حنجره و در قسمت عقب غضروف در قی قرار دارد و انتهای باریک آن در پایین است. این غضروف دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو انتهای فوقانی و تحتانی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبین
تصویر کبین
((کَ))
مهر، صداق، کابین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبیر
تصویر کبیر
بزرگ
فرهنگ واژه فارسی سره