جدول جو
جدول جو

معنی کبک - جستجوی لغت در جدول جو

کبک
پرنده ای به اندازۀ کبوتر با بدن گرد، سر کوچک، دم کوتاه و پرهای خاکستری رنگ که برای استفاده از گوشتش شکار می شود
کف دست
کبک دری: در علم زیست شناسی، نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه به سر می برد، در موسیقی از آهنگ های موسیقی
تصویری از کبک
تصویر کبک
فرهنگ فارسی عمید
کبک
(کَ بَ)
یکی از شاهزادگان ماوراءالنهر که در سال 711 هجری قمری در زمان پادشاهی الجایتو با برادرش یسوربر خراسان تاختن کرد و بعد از خرابی بسیار بازگشت. الجایتو سلطان ابوسعید را به پادشاهی خراسان فرستاد. یسور میل ایران کرد و به مطاوعت درآمد و کبک بدین سبب به جنگ برادر آمد اما منهزم شد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن چ ادوارد براون ص 577 و 598 و 599 شود
لغت نامه دهخدا
کبک
(رَ لَ / لِ)
مرغی است معروف. (آنندراج). پرنده ای است مشهور و معروف و آن دو قسم می باشد دری و غیر دری هر دو به یک شکل و شمایل لیکن دری بزرگتر و غیر دری کوچکتر است. (برهان). این پرنده بیشتر در کوهسارها زیست کند. قبج، معرب کبگ. (الفاظ الفارسیه المعربه تألیف ادی شیر). قبج. (دهار) و آن معرب کبک است. (از برهان) (از فهرست مخزن الادویه). حجل. (اقرب الموارد ذیل قبج) (المعرب). معرب آن قبج است و آن اسم حجل است. (فهرست مخزن الادویه). کروان. (اقرب الموارد ذیل قبج) (از منتهی الارب). ابن طائر. (از یادداشت مؤلف). قهبی. خرط. قوفل. کبک نر. (منتهی الارب). یعقوب. (منتهی الارب) (دهار). اسم فارسی یعقوب است که آن ذکر حجل است. (فهرست مخزن الادویه). غبراء، کبک ماده. (از منتهی الارب). حجله. (یادداشت مؤلف). پرنده ای از دستۀ ماکیانها است که به جهت استفاده از گوشت وی آن را شکار کنند. (حاشیۀ برهان چ معین). پرندۀ معروف است و اعراب گوشت او رااز جمله طعامهای بسیار لذیذ شمارند و چون خواهند این مرغ را بگیرند از هر طرف او را بپرانند تا وقتی ازپرواز باز ماند و خسته شود با دست بگیرند. (قاموس کتاب مقدس). پرنده ای است از راستۀ مرغان خانگی که قدی کوتاه و تنه ای خپله دارد، دمش کوتاه و سرش کوچک و بدون کاکل است، منقارش کوتاه و ضخیم و استخوان تارس (با مقایسۀ استخوان آدمی می توان گفت استخوان کف پا) در این حیوان نسبتاً بلند و بدون پر است. در حدود هشت گونه از این پرنده شناخته شده که همه در نقاط کوهستانی آسیا و اروپا می زیند. معمولاً این پرنده در اماکن بدون درخت و باصطلاح روباز زندگی می کند و روی شاخه ها نمی رود و اکثر یک زوج نر و ماده با هم می زیند و در تمام مدت جفتگیری و بعداز آن نر و ماده با هم بسر می برند و از دانه های گیاهی و حشرات و سبزیها و برگ درختان تغذیه می کنند. کبک نر و ماده به یک اندازه اند، لیکن رنگ نر زیباتر و روی سینه اش لکه ای قهوه یی دیده می شود. پای کبک پیر خاکستری و کله اش زرد است. کبک نر و ماده در بهار جفتگیری می نمایند، و در این مواقع قدقد مخصوصی می کنند. کبک ماده در اردیبهشت ماه در زمین، چاله ای با پا می کند و در آن روزی یک تخم نخودی رنگ میگذارد و بین 12 تا 18 تخم می نهد و پس از آن سه هفته روی تخمها می خوابد تا جوجه هایش از تخم درآیند. روزها را کبک در محلی ایمن می گذراند ولی صبح زود و غروب بجستجو و جمعآوری دانه و حشرات و تخم و جوانۀ علف می پردازد. این پرنده در اسارت تخم می کند ولی بر روی تخم نمی خوابد. بدین جهت برای تربیت و ازدیاد آن باید در منازل چمن تهیه کرد تا کبک در آن تخم بگذرد و بعداً تخم ها را جمعآوری و زیر مرغ کرچ بگذارند تا جوجۀ کبک بیرون آید. جوجۀ کبک سبزی و تخم مورچه و حشرات را میخورد. (فرهنگ فارسی معین) :
هزار کبک ندارد دل یکی شاهین
هزار بنده ندارد دل خداوندی.
شهید بلخی.
چون لطیف آید بگاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.
رودکی.
خرامیدن کبک بینی به شخ
تو گویی ز دیبا فکنده است نخ.
ابوشکور.
چو اندرهوا باز گسترد پر
بترسد ز چنگال او کبک نر.
فردوسی.
خورشها ز کبک و تذرو سفید
بسازید و آمد دل پر امید.
فردوسی.
کرده گلو پر زباد قمری سنجاب پوش
کبک فرو ریخته مشک به سوراخ گوش.
منوچهری.
کبک چون طالب علمی است و در این نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سه یکی.
منوچهری.
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیدۀ هر کبککی مسکن میمی ز دم.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 60).
چنان است دادش که ایمن به ناز
بخسبد همی کبک بر چنگ باز.
اسدی.
چون نیابد بگه گرسنگی کبک و تذرو
چکند گر نخورد شیر ز مردار کباب.
ناصرخسرو.
چون بناگاه فرود آمد از حجرۀ شب
همچو کبکی که خرامنده بود در کهسار.
انوری.
از نثار خون دل در راه او
کرکس شب کبک منقار آمده ست.
خاقانی.
کبک مهرم کز قفس بیرون شوم
هم قفس را آشیان خواهم گزید.
خاقانی.
با لب خونین چون کبک شدی و چو تذرو
چشم خونین ز تو بر سان پدر باد پدر.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 557).
پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز می غلطم.
خاقانی.
با غم هجر تو مرا تاب نماند و کی بود
طاقت باز تیز پر کبک شکسته بال را.
فلکی شروانی.
’...باز با کبک... انبازی می کنند’.
(سندبادنامه ص 9).
هر مگس را کی رسد پرواز کبک
کی شود همراز سلطان هر گدا.
مولوی.
هیئت بازست بر کبک نجیب
هر مگس را نیست زان هیئت نصیب.
مولوی.
کبکان کوهساری از بیم برف و باد
پنهان شدند در شعب تیره غارها.
شیبانی (از فرهنگ فارسی معین).
- تک کبک، روش کبک. رفتن کبک:
کلاغی تک کبک در گوش کرد
تک خویشتن را فراموش کرد.
نظامی (از امثال و حکم دهخدا).
رجوع به روش کبک شود.
- روش کبک،راه رفتن کبک. رفتار کبک: کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد راه رفتن خود را هم فراموش کرد. (امثال و حکم دهخدا).
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست.
خاقانی.
- کبک بیابانی، صاحب آنندراج آرد: لفظ تازه است که شیخ العارفین استفاده فرموده:
اگر مرغ چمن سیر است و گر کبک بیابانی
چرا از دست دل دیدی که فریادی نمیدارد...
و البته فریاد کبک مشهورنیست بلکه خنده و قهقۀ او مشهور است. (از آنندراج). و منظور صاحب آنندراج از کبکی که در بیابان زید نه در کوه، با در نظر گرفتن آنکه بیابان توسعاً بمعنی دشت و کوه است بنظر نادرست آید. شاید منظور از کبک بیابانی نوعی کبک باشد که امروزه به کبک مرغی یا کبک مرغزار مشهور است.
- کبک کسی خواندن، سخت شادان بودن به جهت کامیابی و کامکاری که او را دست داده است. (یادداشت مؤلف). کبکش می خواند، سخت خوشحال است. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
مثل کبک سرش را زیر برف کرده است، گمان کند که عیب های او را نبینند. گویند کبک سر زیر برف کند و چون در آن حال کسی را نبیند پنداردکه دیگران نیز او را نبینند. (امثال و حکم دهخدا)
دست. (ناظم الاطباء) (برهان) ، کف دست را گویند. (اوبهی). کف دست. (ناظم الاطباء) ، دست راست را گویند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
کبک
پرنده ایست از راسته مرغان خانگی که قدی کوتاه و تنه ای خپله دارد. دمش کوتاه و سرش کوچک و بدون کاکل است. منقارش کوتاه و ضخیم و استخوان تارس (با مقایسه استخوان آدمی میتوان گفت استخوان کف پا) در این حیوان نسبه بلند و بدون پر است
فرهنگ لغت هوشیار
کبک
((کَ))
پرنده ای است وحشی با دم کوتاه و پرهایی به رنگ خاکی که زیبایی راه رفتنش مثل است
کبک کسی خروس خواندن: کنایه از شاد و شنگول بودن آن کس
تصویری از کبک
تصویر کبک
فرهنگ فارسی معین
کبک
اگر بیند کبک نر داشت، دلیل بر پسر باشد و کبک ماده، دلیل بر زن و کنیزک موافق است. جابر مغربی
کبک در خواب، دلیل بر زنی خوبروی باشد یا کنیزکی صاحب جمال. اگر بیند کبکی بگرفت، دلیل که زنی بخواهد یا کنیزکی بخرد. اگر بیند گوشت کبک خورد، دلیل که لباسی به وی بخشند. محمد بن سیرین
اگر مردی مجرد یا جوانی ازدواج نکرده در خواب ببیند کبکی دارد، یا کبکی را زنده گرفته یا سر به دنبال کبکی نهاده تا او را به چنگ آورد و بگیرد با زنی ممتاز و صاحب جمال ازدواج می کند. این تعبیر برای دختران دم بخت نیز هست زیرا در خواب قادر نیستیم نرینگی و مادینگی کبک را تشخیص دهیم لذا تعبیر برای زن و مرد یکی است. معبران قدیمی کبک را زنی خوبروی دانسته اند و چنانچه در خواب خویش کبکی ببینیم با زنی صاحب جمال برخورد خواهیم کرد. چون کبک در کوهستان و لای سنگ ها و صخره ها زندگی می کند به ثروت و دارایی دور از دسترس نیز تعبیر شده که با صعوبت بسیار به چنگ بیننده خواب می آید ولی بیشتر معبران کبک را زن دانسته اند. اگر بیننده خواب ببیند که در خواب گوشت کبک می خورد از یک زن ممتاز و برجسته مالی به دست می آورد یا به هر طریق از طرف او سود می برد و بهره مند می گردد. ابن سیرین می گوید اگر بیننده خواب ببیند که گوشت کبک می خورد بزرگی لباس به او می بخشد. از جابر مراکشی نقل شده که داشتن کبک نر نشان آوردن پسر است و داشتن کبک ماده گویای آن است که بیننده خواب صاحب دختر می شود یا زنی می گیرد که از آن زن چند دختر به دنیا می آید. اگر در خواب ببینید که کبکی دارید که در حیاط خانه شما می خرامد و دانه بر می چیند از هم صحبتی و زندگی مشترک با زنی خوش خوی و آرام و موافق که در عین حال خوشگل هم هست متمتع می گردید. اگر در خواب ببینید که کبکی در خانه شما تخم گذاشته صاحب ثروت می شوید که یک زن عامل تحصیل آن است و او زنی است برجسته و زیبا. اگر در خواب ببینید که کبکی داشته اید و آن را گم کرده اید زنی خوب روی را از دست می دهید و چنانچه چنین زنی در زندگی شما نیست زیان می کنید و این زیان بر شما دشوار خواهد بود. از ابراهیم اشعث نقل است که اگر ببینید در خواب گلوی کبکی را بریده اید به طوری که خون گلوی کبک را در خواب ببینید با یک دختر ازدواج کرده و زفاف خواهید داشت. نوشته اند اگر بیماری در خواب ببیند که گوشت کبک می خورد شفا می یابد و چنانچه وامداری ببیند گوشت کبک می خورد مالی به دست می آورد که با آن هم می تواند سرمایه کند و هم دیون خویش را بپردازد. به هر حال دیدن کبک در خواب خوب است.
- منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ دیدن کبک در خواب، علامت آن است که در آینده نزدیک اوضاع مناسبی به دست می آورید تا ثروتی گرد آورید. ، ۲ـ به دام انداختن کبک در خواب، علامت آن است که به آرزوهای خود دست خواهید یافت. ، ۳ـ کشتن کبک در خواب، نشانه آن است که بخشی از ثروت شما به دیگران واگذار خواهد شد. ، ۴ـ خوردن گوشت کبک در خواب، نشانه آن است که از افتخارات و شهرت خود بهره خواهید برد. ، ۵ـ دیدن کبکها در حال پرواز، علامت پا گذاشتن به آینده ای امید بخش است. .
دیدن کبک بر چهار و جه است. ، اول: پسر. ، دوم: دوست. ، سوم: رامش کار (رفاه و آسایش). ، چهارم: کام دل یافتن (به کام دل رسیدن)..
اگر بیند گلوی کبک ببرید، دلیل که دختری را دوشیزگی ببرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبکنجیر
تصویر کبکنجیر
کبک انجیر، دراج، جل، چکاوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
جماعتی از مردم، گروهی از سواران، کنایه از عظمت، شوکت، جاه، جلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبک انجیر
تصویر کبک انجیر
دراج، جل، چکاوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبک دری
تصویر کبک دری
در علم زیست شناسی، نوعی کبک درشت که در کوه یا درۀ کوه به سر می برد، در موسیقی از آهنگ های موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مِ)
که منقاری چون کبک دارد، مجازاً، منقارسرخ:
از نثار خون دل در راه او
کرکس شب کبک منقار آمده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ کُ)
نام رودی است. آبش تلخ و شور و بی فایده است. از چشمۀ بی بی حکیمه برخیزد و از میان ناحیۀ لیراوی کوه کیلویه گذرد و در نزدیکی قریۀ بویرات ناحیۀ لیراوی به دریای فارس ریزد. (فارسنامۀ ناصری چ سنگی ص 328)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
کبک مثال. کبک رفتار:
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فر همای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرمایی است درشت و فربه. (منتهی الارب). خرمای درشت و فربه. (ناظم الاطباء). خرمای درشت بزرگی است که بر خرماهای دیگر برتری دارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
زن فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ /کُ)
کنایه از شاهدان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (آنندراج). نوازندگان بزم. (یادداشت مؤلف).
- کبکان بزم، کنایه از ساقیان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (برهان). کنایه از شاهدان و مطربان است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
قریه ای است پنج فرسخ بیشتر میانۀ جنوب و مغرب کاکی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ)
مانند کبک. چون کبک:
بر سر سبزه باغ رخ من کبک مثال
زار نالید که کبکان سرایید همه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
گرداندام درهم خلقت. (منتهی الارب). مجتمعخلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
موضعی است در صفراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
تیر در مغاک انداختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ کَ)
صفحۀ سوراخ داری که از سقف می آویزند و بشقابها را روی آن می گذارند. (دزی ج 2 ص 440)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبکه و دبدبه
تصویر کبکه و دبدبه
بانگ و شکوه آیین
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای است کوچک مانند گنجشک صفرد جل چکاوک. توضیح در فرهنگها فارسی کنکنجیر را بمعنی (دراج) آورده اند ولی نصر الله بن عبد الحمید این کلمه را در کلیله و دمنه در ترجمه (صفرد) عربی مذکور در کلیله و دمنه ابن مقفع (مصحح محمد حسن نائل المرصفی) بکار برده و صفرد پرنده ایست کوچک مانند گنجشک و بدان در ترس مثل زنند و گویند: اجبن من صفرد. (برهان قاطع مصحح م. معین)، آقای مینوی در کلیله مصحح خود ص 206 ح 1 نوشته اند: (کبک انجیر لغت مقابل این لفظ در متن عربی ابن المقفع صفرد است و معلوم نیست نصر الله منشی از کبک انجیر چه مرغی را اراده کرده و صفرد را چگونه بر آن تطبیق کرده است. در فرهنگها کبک انجیر به دراج ترجمه شده است که کبک سیاه رنگی است. در متون هندی سانسکریت کلیله و دمنه مرغ موضوع این حکایت را کپینجله نام گفته اند و در حواشی بر (او قیانوس قصص) بنقل از قاموس حیوانات اساطیر آمده است که کپینجله و یا فاخته باید باشد، مجلس تصویری که در بعضی از نسخ فارسی کلیله و دمنه ساخته اند کبک انجیر را مرغی از نوع دراج رسم کرده اند. بهر حالت مرغی مراد بوده است که بر زمین و زیر بوته ها آشیانه می سازد نه بر بای درختان ور نه خر گوش نمی توانست محل آشیانه او را متصرف شود. اگر از مرغان دشتی نباشد درست نمی آید. شباهت لفظ کبک انجیر و کپینجله باعث این تصور می شود که شاید نصر الله منشی با روایات هندی این کتاب آشنائی داشته بوده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکب
تصویر کبکب
مرد چهار شانه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه ها آله که می پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آله ایرانی آله شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گونه دیگری از آله ها که بنام} زرد مرغک {موسوم است یکی دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبک خرام
تصویر کبک خرام
آنکه روش اش مانند کبک زیبا باشد: (روش کلک من از خانه ایشان مطلب که کغ ار چه بکوشد نشود کبک خرام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبک شکستن
تصویر کبک شکستن
پی گم کردن: (ترا این کبک بشکستن چه سود است که باز عشق کبکت را ربود ست ک) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکابه
تصویر کبکابه
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
عظمت و جاه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
نوعی خرمای درشت و سیاه و پر شهد (تنگسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبک خروس خواندن
تصویر کبک خروس خواندن
کنایه از شاد و شنگول بودن آن کس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
((کَ))
نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبکبه
تصویر کبکبه
((کَ کَ بَ))
جماعت مردم، گروه سواران و شتران، عظمت و شوکت و جلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبکنجیر
تصویر کبکنجیر
((کَ کَ))
دراج، چکاوک
فرهنگ فارسی معین