جدول جو
جدول جو

معنی کبرین - جستجوی لغت در جدول جو

کبرین
بگفتۀ ابن البلخی در فارسنامه، موهو و همجان و کبرین جمله نواحی گرمسیری است مجاور ایراهستان به فارس (از فارسنامه چ اروپا ص 135). و حمدالله مستوفی در نزهه القلوب گوید: موهو همجان و کبرین سه شهر است میان فساو شیراز و هوایش مانند شیراز و آب روان دارد و باغستانش اندکی بود و انگور و میوه های سردسیری می باشد و در آن حدود نخجیر بسیار بود و مردم آنجا سلاحورز و بی باک باشد. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 120)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبری
تصویر کبری
(دخترانه)
کبرا، بزرگ، کبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برین
تصویر برین
(پسرانه)
پیشین، عریض، پهناور (نگارش کردی: بهرین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرین
تصویر کرین
جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از برین
تصویر برین
قرارگرفته در جای بالاتر و برتر، بالایی مثلاً بهشت برین، خلد برین، چرخ برین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبرین
تصویر زبرین
بالایی، قرار گرفته در قسمت بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبریت
تصویر کبریت
چوبی که سر آن گوگرد دارد و با کشیدن به چیز دیگر مشتعل می شود، زر سرخ، یاقوت، در علم شیمی گوگرد
کبریت احمر: گوگرد سرخ، هر چیز کمیاب و نادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برین
تصویر برین
تکۀ بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، قاچ، برای مثال چون برید و داد او را یک برین / همچو شکّر خوردش و چون انگبین (مولوی - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبریا
تصویر کبریا
عظمت، بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ ری یَ)
آش کبر. کبربا. کبروا. لصفیه. طعامی که با کبر سازند. (ناظم الاطباء). آشی که از کور پزند. کوربا و کوروا و به عربی کبریه گویند. (آنندراج). رجوع به کبربا شود
لغت نامه دهخدا
(یُ نا)
ریگستانی است نزدیک یمامه که اطراف آن معلوم نیست. و آن راابرین نیز نامند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
مقابل زیرین باشد. (آنندراج). منسوب به زبر. ضد پایین. (ناظم الاطباء). اعلی. علوی. فوقانی. مقابل تحتانی: نیمۀ زبرینشان (مردم سودان) کوتاه است و نیمۀ زیرین دراز. (حدود العالم). چون بزبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق بود. (التفهیم بیرونی).
زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست
نه عجب گر تو بقدر از همه عالم زبری.
فرخی.
جان و تن تو دو گوهر آمد
یکی زبرین یکی فرودین.
ناصرخسرو.
ملک در خشم رفت و مر او را بسیاهی بخشید لب زبرینش از پرۀ بینی درگذشته و زیرینش بگریبان فروهشته. (گلستان سعدی)، منسوب به فتحه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِفْ ری)
مرد زیرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
گوگرد. (برهان) (دهار) (مفاتیح العلوم) (مهذب الاسماء). گوگرد و این معرب است. (آنندراج). گوگرد که به هندی گندیک گویند. (غیاث اللغات). نبخه. (منتهی الارب). مادۀ بسیط معدنی زردرنگ که در آب حل نمی شود و بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد). نوعی از سنگ سنبادۀ نرم که در معدن مرطوب و سست است. (الجماهر چ حیدرآبادسال 1355 هجری قمری ص 103). گوگرد که سنگ آتش گیر است یا جوهری است معدنی و آن بخاری باشد دخانی که بعض آن زیرزمین منجمد گردد و بعض آن از شکافها بر آید و درکرانه بسته گردد و گویند معدن آن در وادی النهل ورای تبت است و گویند چشمه است روان چون منجمد گردد کبریت شود و آن بر اصناف باشد سرخ و زرد و سیاه. (منتهی الارب). معروف است و بزودی (یعنی بسرعت) مشتعل شود و دودش گلو را زحمت می دهد و در کتاب مقدس وارد است که خداوند بر سدوم و عموره آتش و کبریت از آسمان بارانید. (قاموس کتاب مقدس). به فارسی گوگرد نامند و آن اصل حارموالید و زیبق اصل بارد آن و چهار قسم می باشد، یکی سرخ و شفاف لامع و کبریت احمر نامند، و یکی زرد مایل به سبزی و آن را مصطکاوی و اصابعی نامند، و یکی سفید و مسمی به گوگرد فارسی است و قسم چهارم مایل به کبودی و او را کبریت اسود و کدر نامند. و آنچه از طبیخ آب چشمه های گرم و از خاک بعضی اماکن بهم می رسد مایل به سیاهی می باشد و بهترین او احمر است. و به اصطلاح اهل کیمیا اکسیر مصنوع در غایت سرخی و مسمی به گوگرد احمر است نه معدنی او. (تحفۀ حکیم مؤمن). کبریت به الوان می باشد و معادن فراوان دارد، آنچه در ایران است معدن دماوند و بر قلۀ آن کوه چاهها کنده اند و آن هفتاد چاه است که گوگرد می دهد یکی که بزرگتر است از کثرت بخار نزدیکش نمی توان رفت که بیهوشی آورد، و معدن بامیان چشمه ای است از آنجا آب چنان بر می جوشدکه به مسافتی آوازش می توان شنید و چون بیشتر می رود منجمد میگردد و گوگرد میشود، معدن هوین به کوه لر کوچک به الوان گوگرد می دهد، و در دیگر ولایات بکوه برانس از توابع اندلس معدن گوگرد است. (نزهه القلوب مقالۀ سیم ص 207) :
اگر کبریا بینی از ناز شاید
ز کبریت هم کبریایی نیابی.
خاقانی.
گرچه از کبریت بفروزد چراغ
زو چراغ آسمان پوشیده اند.
خاقانی.
شعله چون روشن شود کبریت می سوزد نخست
ای مفتن فتنه را بر پا ز سر گوشی مکن.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
خواجه در دنیا و دین از بهر زر در آتش است
همچو کبریت این سبک مغز از دو سر در آتش است.
شفیع اثر (از آنندراج).
- روح الکبریت، اسید سولفوریک. (دزی ج 2 ص 438).
- عود کبریت، کبریت. (دزی ج 2 ص 438).
- مثل کبریت، سخت خشک. (امثال و حکم).
، زر خالص. (برهان). زر سرخ. (از اقرب الموارد). زر و نقرۀ خالص. (غیاث اللغات). ذهب. (مهذب الاسماء). طلا. (ناظم الاطباء). (دزی ج 2 ص 438). گفته می شود طلا یا نقرۀ کبریت، یعنی خالص. (از اقرب الموارد) ، به اصطلاح صناعت کیمیا، یکی از ارواح باشد. (مفاتیح العلوم) ، یاقوت سرخ. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یاقوت رمانی. (الجماهر چ حیدرآباد سال 1355 هجری قمری ص 67)
چوب کوچک و باریکی که در نوک آن گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). فارسیان خسی را گویند که به آب گوگرد تر کرده خشک سازند و به اندک گرمی آتش گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آیدو در عرف هند آن را یاسلائی خوانند و این مجاز است از عالم تسمیه الشی ٔ باسم مادته، مثل شمع که بمعنی موم است و بر فتیلۀ موم اطلاق کنند. (آنندراج). در قدیم کبریت از تکه چوبهای باریک یا چوب شاهدانه ساخته می شد که یک یا دو سر آن را در گوگرد مذاب برده بودند و افروخته نمی شد مگر در تماس با جسمی مشتعل. نخستین کبریت شیمیائی در حدود 1809 میلادی پیدا شد. این کبریت عبارت از چوبهای باریکی بود که سرهای آن را گوگردی کرده و سپس در کلرات پتاسیم و رصن (Lycopode) و گوگرد اکسیژنه می آغشتند و در محلول اسید سولفوریک فرو می بردند. بعد این کبریت به کبریتی که در اثر مالش مشتعل میگردید تبدیل شد که خمیر آن از کلرات پتاسیم، سولفورآنتیمون و آب صمغ بود و با مالیدن به قطعه ای کاغذ شیشه ای روشن میشد. در سال 1731 میلادی شارل سوریای فرانسوی کبریت فسفری را اختراع کرد که با فسفر سفید ساخته می شد. چون بکار بردن فسفر سفید خطرناک بود کارل فرانس و لوندسترم مخلوطی از فسفر سفید و قرمز بکار بردند که فسفر بی شکل نامیده می شد. این مطلب درخور ذکر است که آلمانها عزت و شکوه این اختراع را برای کامرر قائلند در حالی که وی کاری جز تأسیس کار خانه کبریت سازی در 1832 میلادی نکرد. اطریشیها و هنگریها هم این اختراع را از اتین رومر و پرشل می دانند (از لاروس).
- جعبۀ کبریت، قوطی کبریت. جعبه مانندی از چوب نازک سطح خارجی آن را کاغذی نازک چسبانند. طول این جعبه در حدود 5 سانتی متر و عرضش در حدود 3 سانتی متر و ارتفاعش در حدود یک سانتی متر و نیم است و چوبهای کبریت را که به خمیر کبریت آغشته شده در آن می چینند. دو پهلوی این جعبه به مادۀمخصوص آغشته است و سمباده مانند و زبر است، سر آغشته به خمیر چوب کبریت را برای مشتعل شدن به آن کشند.
- چوب کبریت، قطعه چوب باریک کوتاه که طولش بطور متوسط در حدود چهارسانتی متر است و معمولا از چوب یا مقوا یا کاغذ آمیخته یا شمع و مانند آنها ساخته می شود و یک سرش آغشته به خمیر کبریت است.
- قوطی کبریت، جعبۀ کبریت. رجوع به جعبۀ کبریت شود.
- کبریت فرنگی، کبریتی که نوک گوگردی آنرا در خمیری از خمیر فسفر و کلرات پتاس فرو برده اند و بواسطۀ اصطکاک آتش می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
شهرکی است خرد (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد (نزدیک کرال، غزک، خیوال، ورذول، بغورانک) (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
دور و بعید، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام قریه ای از اعمال بست است و ابوعلی حسین بن لیث بن مدرک خبرینی بستی منسوب بدانجاست وی بسال 377 هجری قمری در حین حج گزاری بدرودحیات گفت. (از معجم البلدان یاقوت حموی). و در انساب سمعانی آمده خبرین نام قریه ای است از اعمال بست
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است برابر احساء، از بنی سعدبه بحرین دارای نخل و چشمه های بسیار. (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کدو. کدوی حلوائی. (از دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام باستانی مردمان بی تی نیه. بی تی نیه مملکتی بود در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه، اهالی این مملکت در عهد قدیم خودشان را ’ببرین’ می نامیدند و ازین جهت این سرزمین هم ’ببری نیه’ نام داشت، ولی در قرون بعد از تراکیه مردمی به اینجا آمدند که به ’بی تی نی های تراکی’ معروف به ودند و بدین جهت این قسمت آسیای صغیر به بی تی نیه معروف گردید. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2150). و رجوع به بی تی نیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبرسن
تصویر کبرسن
کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرین
تصویر زبرین
اعلی، فوقانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریه
تصویر کبریه
کبریه در فارسی کوربا آشی که از کور کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گوگرد، ماده بسیط معدنی زرد رنگ که در آب حل نمی شود و بدان آتش افروزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریا
تصویر کبریا
عظمت بزرگی بزرگمنشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برین
تصویر برین
برتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبین
تصویر کبین
مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذمه مرد مقرر شود مهر: (این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبرتین
تصویر کبرتین
منسوب به کبرت کبریتی گوگرد ین: (آنگاه خدای عزوجل اندر دوزخ آسیا سنگهای کبرتین باراند) (تفسیر کمبریج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرین
تصویر زبرین
((زَ بَ))
فوقانی
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برین
تصویر برین
متعالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کبریت
تصویر کبریت
آتشزنه
فرهنگ واژه فارسی سره
بالایی، فرازین، فوقانی
متضاد: زیرین، فرودین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت
متضاد: حقارت، کوچکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کبریت: گنج، روشن کردنش: سورپریز
- لوک اویتنهاو
۱ـ دیدن چوب کبریت در خواب، علامت آن است که به هنگام درماندگی و نومیدی کامل، ناگهان اقبال به شما رو خواهد کرد. ، ۲ـ اگر خواب ببینید در تاریکی کبریت روشن می کنید، علامت آن است که به طرز غیرمنتظره ای ثروتمند خواهید شد. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب