جدول جو
جدول جو

معنی کبربا - جستجوی لغت در جدول جو

کبربا
آش کبر
تصویری از کبربا
تصویر کبربا
فرهنگ فارسی عمید
کبربا(کَ بَ)
آش کبر باشد چنانکه آش ماست را ماست با گویند چه با بمعنی آش است. (برهان) (آنندراج). آش کبر. (ناظم الاطباء). کبروا. (حاشیۀ برهان چ معین). کوربا. کوروا. کبریه لصفیه. اصفیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کبربا
آش کبر
تصویری از کبربا
تصویر کبربا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهربا
تصویر کهربا
(دخترانه)
نام صمغی سخت شده و زرد رنگ که خاصیت جذب کنندگی دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبرا
تصویر کبرا
(دخترانه)
کبری، بزرگ، کبیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
صمغی زرد رنگ، فسیلی و از دستۀ هیدروکربن ها که به دلیل وجود الکتریسیتۀ ساکن کاه را جذب می کند و مصرف تزیینی دارد، زرد رنگ
کهربای سیاه: در علم زمین شناسی زغالی سخت و براق از اقسام لینیت که به آسانی قبول جلا و صیقل می کند و در جواهرسازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبرا
تصویر کبرا
بزرگ، مقابل صغری، در علم منطق قضیۀ بزرگ یا قضیۀ دوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبریا
تصویر کبریا
عظمت، بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
مخفف کاه ربا، (برهان) (آنندراج)، این کلمه در عربی نیز وارد شده، (دزی ج 2 ص 434)، و رجوع به کاه ربا و کهربا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
آش کبر. (برهان) (آنندراج). نام آشی است که با کبر بپزند. (فرهنگ جهانگیری). کبربا. (برهان) (آنندراج). کوربا. (فرهنگ جهانگیری). کوروا. رجوع به کبربا شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام قسمی مار زهرآگین که در نواحی گرم افریقا و آسیا زندگی می کند. این مار که معمولا کبرا یا مار عینکی نامیده میشود از وحشتناکترین مارهای زهرآگین است. (از لاروس). گونه ای مار سمی خطرناک از گروه ماران پروتروگلیف که در موقع خشم ناحیۀ گردن خود را پهن می کند و در این حال تصویر عینکی بر روی فلسهای ناحیۀ خلفی گردن حیوان مشاهده می شود. این گونه مار در هندوستان فراوان است و سالیانه در حدود بیست هزار تن تلفات می دهد. کفچه مار هندی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مسله. (یادداشت مؤلف). خانه هایی است در مصر از تخته سنگهای سخت بزرگ کرده و این خانه ها به اشکال مختلف ساخته شده و در آنهاست جایهائی برای صحن و سحق و حل و عقد و تقطیر و معلوم میکند که این خانه ها برای صناعت کیمیا (زرسازی) ساخته شده و جمع بربا، برابی است و در این ابنیه نقوش و کتابهاست بکلدانی و قبطی که خوانده نمیشود و در این خانه ها خزائن و گنج ها بزیر زمین یافته شده است. (الفهرست ابن الندیم). رجوع به برابی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کهرباء. صمغ درختی است که چون مالیده شود کاه را جذب کند، و در این خاصیت با سندروس مشترک است. معرب کاه ربای فارسی است یعنی جاذب کاه، و پاره ای آن را کهرباه یا کهرباءه و نسبت بدان راکهربی گویند، و از آن است: سیال الکهربی. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود، نیرویی است که در بعضی از اجسام بر اثر مالش یا حرارت یافعل و انفعالات شیمیایی پیدا می شود و جذب کردن و تولید نور و لرزاندن اعصاب حیوانات و تجزیۀ آب و نمکهااز خواص و آثار آن است. (از المنجد). الکتریسیته
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
آشی باشد که از کبرپزند و آن را عربان کبریه گویند. (برهان) (آنندراج). آش کبر. (ناظم الاطباء). کوروا. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). (از: کور، کبر + با، ابا). (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کبر، کور، با و ابا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبرا
تصویر کبرا
فرانسوی کفچه مار از خزندگان مار عینکی، جمع کبیر بزرگان: (قربت ملوک... و کبرالله بواسطه اشعار دلفریب است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
رباینده کاه، که رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوربا
تصویر کوربا
آشی که از کور (کبر) پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبروا
تصویر کبروا
آش کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبریا
تصویر کبریا
عظمت بزرگی بزرگمنشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربا
تصویر کاربا
یا کاهر بای سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
((کَ رُ))
یک نوع صمغ درختی به رنگ های زرد، سرخ و سفید که مانند سنگ سفت می شود و در اثر مالش خاصیّت الکتریسته پیدا می کند، کاهربا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبرا
تصویر کبرا
((کُ))
نوعی مار سمّی از تیره کفچه ماران بومی افریقا و آسیا، مار عینکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهربا
تصویر کهربا
برق
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت
متضاد: حقارت، کوچکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهن ربا، مغناطیس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن کهربا در خواب، دلیل بیماری است. اگر بیند کهربای بسیار داشت، دلیل که به رنج و سختی منفعت پدید آید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مهره هایی زردرنگ به اندازه ی یک بند شصت، گوسفند بدون گوش
فرهنگ گویش مازندرانی