جدول جو
جدول جو

معنی کباسه - جستجوی لغت در جدول جو

کباسه
(کِ سَ)
خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). عذق و آن در نخل بمنزلۀ خوشۀ انگور است. ج، کبائس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کباسه
خوشه خرما
تصویری از کباسه
تصویر کباسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبابه
تصویر کبابه
درختچه ای از خانوادۀ فلفل، با میوه ای قهوه ای رنگ و طعمی تند و تلخ که میوۀ نارس آن مصرف خوراکی و دارویی دارد، حب العروس، فلفل دم دار، فلفل دنباله دار، کبابۀ دهن شکافته، فاغره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
دفتر، جزوه، کنایه از قرآن یا جزئی از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو، برای مثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خورد ایشان پوست روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسه
تصویر کلاسه
طبقه، شماره، رده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماسه
تصویر کماسه
کاسۀ گدایی، برای مثال در دست کماسه و بدره ها / گردیده و جمع کرده زرها (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
از ادوات ورزش باستانی شبیه کمان که از آهن ساخته می شود و دارای زنجیر و پولک های فلزی است و آن را بر سر دست حرکت می دهند
فرهنگ فارسی عمید
سالی که طبق قاعدۀ نجومی یک روز به ماه آخر آن اضافه شود که هر چهار سال یک بار اتفاق می افتد و در آن مازاد ۳۶۵ روز را که ۵ ساعت و ۴۹ دقیقه است جمع کرده و یک سال را ۳۶۶ روز می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ سَ)
چاه و جوی انباشته و سر به گریبان کشیده. (آنندراج) (غیاث اللغات)، زیادتی باشد که منجمان در ماه شباط اعتبار کنند و آن را به عربی فضل السنه خوانند. (برهان)، (در سال شمسی) آن سال که روزی در وی افزایند و آن از چهار سال سالی باشد. (مهذب الاسماء) (کلمه سریانیۀ معربه) چون سالهای یونانی تقریباً سیصد وشصت و پنج روز و ربع باشد پس از هر چهار سال ارباع را جمع کردندی و آن را یک روز شمردندی و آن سال را کبیسه خواندندی. (مفاتیح العلوم). به عربی کبیسه و به سریانی کبیشتا است، و آن زیادت یک ماه در پایان سال یا چند روز در ماهی معین است، برای تعدیل گاه شماری چون مدت سیر یک دورۀ زمین (و بقول قدما آفتاب) 365روز و 5 ساعت و 49 دقیقه و کسریست معمولا سال را 365روز گیرند و کسور مزبور را محفوظ دارند تا در هر 4 سال یک روز حساب کنند و بر روزهای سال بیفزایند تا در جمله 366 روز شود. (از التفهیم ص 221 و 222). طبق قرارداد گاه شماری کنونی معمول در ایران 6 ماه اول سال هر یک 31 روز دارد و 5 ماه دوم هر یک 30 روز و اسفند ماه 29 روز است (جمع 365 روز) و بهمان حساب که در بالا گفته شد هر چهار سال یک بار ماه اسفند را 30 روزمحسوب دارند، در این صورت سال را کبیسه گویند. (فرهنگ فارسی معین). به سال آفتاب چهار یک روز یله کنند، تا از وی به چهار سال روزی بحاصل آید، آنگه او را بر روزهای سال بیفزایند تا جمله سیصدوشصت وشش روز شوندو این فعل یونانیان و رومیان و سریانیان و نیز آن قبطیان مصر بود از زمانۀ اغسطس قیصر ملک روم باز و این سال را به یونانی اولمفیاس خوانند و به سریانی کبیستا و چون به تازی گردانی کبیسه بودای انباشته که چهاریکهای روز اندر او انباشته همی آید روزی تمام.و پارسیان را از جهت کیش گبرکی نشایست که سال را به یکی روز کبیسه کنند پس این چهار روز را یله همی کردند تا از وی ماهی تمام گرد آمدی به صد و بیست سال و آنگاه این ماه را بر ماههای سال زیادت کردندی تا سیزده ماه شدی و نام یکی ماه اندر او دوبار گفته آمدی وآن سال را بهیزک خواندندی و سپس نیست شدن ملک و کیش ایشان این بهیزک کرده نیامده است به اتفاق. و اما قبطیان که اهل مصراند این چهار یک روز را پیش از زمانۀ اغسطس یله کردندی تا از وی سالی تمام حاصل شدی به هزاروچهارصدوشصت سال، آنگه از جملۀ سالهای تاریخ یکسال افکندندی زیرا که همان است اگر یکی افکنند یا یکی بر سالها فزایند آنگه دو سال را یکی شمردندی. (التفهیم ص 221 و 222 و 223)، (در سال قمری) به اصطلاح یازده روز و یا بالا از سال شمسی که در مقابلۀ قمری زاید می افتد و آن را جمع کرده سال سوم قمری هندی را سیزده ماهه گیرند، به هندی لوند نامند وهر زیادت ایام و ماه که در حساب سال دیگر اقوام افتد آن را در ماهی درج نمایند. (غیاث اللغات). و اما اندر سال قمری از آن پنج یک و شش یک روز به سیوم سال روزی تمام شود و روزگار سال سیصدوپنجاه وپنج روز، و از آن چیزکی بماند که از وی افزون است. و از آن دو کسر به ششم سال نیز روزی دوم تمام شود و همچنین تا آن کسر سپری شود به یازده روز (چون سی سال بگذرد) و آن سالها که سیصدوپنجاه وپنج روز باشند کبیسه های عرب خوانند، نه از قبل آنکه ایشان بکار همی برند یا بردند ولیکن از جهت خداوندان زیجها که بر سال تازیان شمارها برآرند که بدین کبیسه ها محتاج باشند. (التفهیم ص 222و 223). سال قمری از سال شمسی یازده روز به تقریب پیشتر آید و از این جهت ماههای تازی به همه فصلهای سال همی گردند به قریب سی و سه سال و هر ماهی که نامزد کنی، او را به هر فصلی یابی و به هر جای از آن فصل و جهودان را اندرتوریه فرموده آمده است که سال و ماه هر دو طبیعی دارند پس ناچار سال را کبس بایست کردن به ماهی که از آن روزها گرد آید که میان سال قمری وسال شمسی اند. و آن سال را که کبس کنند به زبان عبری عبّور نام کردند و معنیش آبستن بود، زیرا که آن ماه سیزدهم را که بر سال زیادت شد تشبیه کردند به بار زن که افزوده است به شکم او و بدین کبس کردن سال بجای آید از پس آنکه بیشتر شده باشد. و جهودان همسایۀ عرب بودند اندر یثرب که مدینۀ پیغامبر است صلی اﷲ علیه و سلم پس عرب خواستند که حج ایشان هم به ذی الحجه باشد و هم به خوشترین وقتی از سال و فراخترین گاهی از نعمت وز جای نجنبد تا تجارت و سفر بر ایشان آسان بود. این کبیسۀ جهودان بیاموختند نه بر راهی باریک ولیکن بود اندرخورامیان. و آن به دست گروهی کردند به لقب قلامس ای دریای مغ و آن شغل پسر از پدر همی یافت و این شمار نگاه می داشت چون کبیسه خواستی کردن، و به خطبه اندرگفتی فلان ماه را تأخیر کردم و اگر از ماهی حرام بودی مثلاً محرم، گفتی محرم را سپوختم و او را حلال کردم زیرا که به سالی که دو محرم بود نخستین حلال باشد. زیرا که چهار حرم است و آن دیگر که به حقیقت صفر است محرم گردد. و بر این بودند تا آنگه که اسلام آن را باطل کرد به سال دهم از هجرت و این سال حجهالوداع است که پیغامبر علیه السلام جهان را و امت خویش را بدرود کرده است. و هر که ماههای قمری اندر سال شمسی بکار دارد او را چاره نیست از این کبیسه کردن به ماهی قمری. و حرانیان آنک به حران اند و به بغداد به صابیان معروف و ایشان بقیت بت پرستان یونانیان اند همین کبیسه به کار دارند، و لکن مذهب و رای ایشان اندرآن بتحقیق ندانستم هنوز. (التفهیم صص 223- 226)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
چشمه ای است در جانبی از دشت سماوه نزدیک هیت. (منتهی الارب). چشمه ای است در طرفی از دشت سماوه به چهار میلی هیت که از آنجا به صحرا می روند. و در این مکان چند قریه است که اهلش چون در جوار بادیه اند در غایت فقر و فاقه و تنگی معیشت به سر می برند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَکْوْ)
تیز گشنی شدن نر. (آنندراج) : قبس قباسهً، تیز گشنی شد نر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
ارنبه کابسه، نوک بینی بر لب فرودآمده. (منتهی الارب). المقبله علی الشفه العلیا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
شهر کوچکی است و اولین اقامتگاه بریدان بود که از شام بمصر میرفتند. آن را درختان بلند خرما بوده. و در زمان ملک عادل بن ایوب شد. وی آن مکان را محل تفریح خود قرار داد. نزدیک آن مصید و شکارگاه زیادی است زیرا در پانزده فرسنگی قاهره واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ سَ)
رجوع به حباس شود. موزخوید. ج، حباسات، بستگی زبان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
نام فرماندهی ازفرماندهان عبیدیین. (از منتهی الارب) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیاسه
تصویر کیاسه
فریبکار ترفندگر کیاست زیرکی هوشیاری زود یابی، دانایی
فرهنگ لغت هوشیار
چاه و جوی انباشته و سر بگریبان کشیده، زیادتی باشد که آنرا منجمان در ماه شباط اعتبار کنند، سالی را که طبق قاعده نجومی یکروز بماه آخر آن اضافه کنند کبیسه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباسه
تصویر خباسه
داد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباسه
تصویر دباسه
کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباسه
تصویر عباسه
از نام های تازی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباسه
تصویر قباسه
تیز گشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباره
تصویر کباره
سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده
تصویر کباده
کمان نرم بسیار سست را گویند، یکی از ادوات ورزش
فرهنگ لغت هوشیار
کبابه در فارسی از لاتینی} کوببا {فاغر از گیاهان درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
پارسی تازی گشته کراسه کوراسک مجموعه کوچک دفتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناسه
تصویر کناسه
خاکروبه خانه روبه
فرهنگ لغت هوشیار
کماس، (در دست کماسه و بدر ها گردیده (آورده) و جمع کرده زرها)، (طیان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسه
تصویر مباسه
تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراسه
تصویر کراسه
((کُ سَ یا کُ رّ سَ))
کتاب، دفتر، جمع کراریس. کراس
فرهنگ فارسی معین
((کَ س))
سالی که به جای 365 روز 366 روز باشد این اتفاق هر چهار سال یک بار می افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
((کَ سَ یا سِ))
چلپاسه، سوسمار کوچک. کرپاسو، کرپاسه، کرپاشه، کربس و کربش هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاسه
تصویر کلاسه
((کِ س))
آن چه در رده ها یا طبقه های مشخص مرتب و دسته بندی شده باشد، رده بندی شده، طبقه بندی (واژه فرهنگستان)، نمره پشت پرونده
فرهنگ فارسی معین
((کَ بّ دِ))
یکی از وسایل ورزش باستانی شبیه کمان ساخته شده از آهن که آن را با دو دست بالای سر گرفته به چپ و راست تکان می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کباره
تصویر کباره
((کِ رِ یا رَ))
سبد، زنبیل، کبار، کواره، سبدی که چوب و علف و هیزم و مانند آن از صحرا آورند
فرهنگ فارسی معین