جدول جو
جدول جو

معنی کاکیها - جستجوی لغت در جدول جو

کاکیها
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه که در 11هزارگزی جنوب کوزران و 2هزارگزی باختر راه فرعی کوزران به چهار زیر واقع شده است زمینش دشت و سردسیر است و تعداد سکنۀ آن 120 نفر است که به کردی و فارسی صحبت میکنند، آبش از سراب هفت آشان تأمین میشود، محصولاتش عبارت از غلات حبوب، صیفی دیمی و مختصر میوه است، شغل اهالیش گله داری است و راه آن مالرو است در تابستان با اتومبیل میتوان رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاکیه
تصویر زاکیه
(دخترانه)
نیکو، پاکیزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارکیا
تصویر کارکیا
پادشاه، فرمانروا، سرور
فرهنگ فارسی عمید
ارباب جرثقیل، (سبک شناسی ج 3 ص 299) : کاروهای دکنی که آن طایفه را ارباب جرثقیل گویند، میگویند که ما تعبیه ای میسازیم که دو سه کس بر آن توانند نشست و حقۀ بسیار با خود برد، و آن تعبیۀ بی پر و بال را بپرواز درآورده به برابرقلعه توانند برد و نظر بر قلعگیان کرده حقه بر آنهاتوانند افکند، (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 299 از کتاب لطایف الاخبار)، کاروها در تهیۀ آن تعبیه ها سرگرم اند و چهل روپیه روزیانه دارند، اما هیچ معلوم نیست که این مقدمه ها در یک روز بعمل خواهد آمد یا در ایام متعدده ؟! (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 300 بنقل از لطایف الاخبار)
لغت نامه دهخدا
آنچه در آن است: دنیا و مافیها، دنیا و آنچه در آن است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
قرقیهان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و او را کیکیهان خوانند، گرم و خشک است... (الابنیه چ دانشگاه ص 254). رجوع به قرقیهان شود
لغت نامه دهخدا
قسمی بازیچۀ کودکان در امریکا، و آن جغجغه ای است که از لاک سنگ پشت کنند و سر دستۀ آن صورت سر ماری باشد، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
به گفتۀ هرودت نام یکی از چهار طایفۀ چادرنشین است که با شش طایفۀ شهری و ده نشین دیگر پارسیان را تشکیل می داده اند، (ایران باستان ج 1 ص 227)
لغت نامه دهخدا
(سَکْ کا کی یَ)
اصحاب ابوجعفر محمد بن خلیل سکاک از متکلمین شیعۀ امامیه. اینان در اصل امامت پیرو عقیدۀ هشام بوده اند. (هشام بن الحکم). رجوع به سکاک و به خاندان نوبختی ص 72 و 257 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ)
پست بالا. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). کوتاه قد. قصیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
درخت بزرگی از محصولات آمریکا که پوست آن را در طب مانند مقویات و جهت دفع تب بسیار استعمال می کنند و پوست این درخت را نیز کنکینا و پوست گنه گنه نیز نامند. (ناظم الاطباء). کینکینا کلمه اسپانیایی مأخوذ از زبان ساکنان کشور ’پرو’ از درختان بومی ’پرو’ و سرزمینهای اطراف آن است و مخصوصاً به واسطۀ کنین سرشاری که در پوست آن وجود دارد، در اندونزی کشت می شود. (از لاروس). و رجوع به کینین و گنه گنه در همین لغت نامه و کارآموزی داروسازی ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تکاب از بخش نوخندان شهرستان دره گزکه دارای 536 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
کاکو. (آنندراج). کاکوی. به زبان اهل بلخ به معنی برادر است. (لباب الانساب ج 2 ص 23). رجوع به کاکو شود
لغت نامه دهخدا
خسک دانه که به عربی قرطم گویند، (آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 251) (فهرست مخزن الادویه)، و به هندی کروکسم کابیخ نامند، (فهرست مخزن الادویه)، کافشه و تخم کاجیره، (ناظم الاطباء)، حب النیل، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به حب النیل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
اسم هندی سرطان است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به کاکیرا شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی عصار است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
سلطان محمد پسر کارکیا ناصرکیا پادشاه گیلان (از سال 851 هجری قمری تا 883 هجری قمری پادشاهی کرده) و کتاب کنز اللغات را محمد بن عبدالخالق بنام او کرده است، (ازفهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 251)
سلطان احمد، از حکام لاهیجان: درآن منزل کارکیا سلطان احمد که سابقاً بپایۀ سریر اعلی آمده بود مشمول انواع انعام و اکرام، اجازت یافته روی بلاهجان نهاد، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 568)
ناصر کیا پادشاه گیلان، (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 251)، و رجوع به کارکیا (سلطان محمد) شود
سلطان حسین حاکم گیلان، (از حبیب السیر ج 3 ص 345)
میرزاعلی حاکم گیلان، (از سعدی تا جامی ص 461)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی سرطان است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به کاکیره شود
لغت نامه دهخدا
چهارمین مملکت از ممالک تابعۀ پارت که بواسطۀ ولات اداره میشده اند، بروایت گوت شمید درست معلوم نیست کجا بوده، باید نهاوند باشد، (از ایران باستان چ 2 ص 2651)
لغت نامه دهخدا
نیکلا دو، مارشال فرانسوی، متولد در پاریس و یکی از بهترین فرماندهان عصر لوئی چهاردهم، وی ’دوک ساووا’ رادر ’استافورد’ به سال 1690 میلادی و در ’مارسی’ به سال 1693 مغلوب ساخت و خود رالایق کارهای مهم نشان داد، و چون مردی متفکر بود و جان سربازان خود را عزیز میداشت و بی جهت آنان را بکشتن نمیداد سربازانش او را ’پدر فکر’ نام دادند، او ازخود ’یادداشتها’ باقی گذاشته است، (1637 - 1712)
لغت نامه دهخدا
نام مردم داکیه، یعنی مردم ناحیۀ رومانی کنونی، (ایران باستان ج 3 ص 2462 و 2467 و 2469)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل بیرانوند دارای 1000 تن سکنه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام محلی کنار راه خرم آباد به دزفول میان اسفندری و ویسیان در 581100 متری تهران
لغت نامه دهخدا
تار عنکبوت، (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ورق 239)، این کلمه ’ابرکاکیا’ ست شعوری نیز جای دیگربصورت ابرکاکیا آورده است، رجوع به ابرکاکیا شود
لغت نامه دهخدا
پادشاه را گویند، (جهانگیری)، در گیلان حاکم و بزرگ را مینامیده اند و کیا نیز همین معنی را دارد و طایفه ای از حکام کیانیه سیادت داشته اند، (انجمن آرا)، مقلوب الاضافت است یعنی کیای کار بمعنی خداوند کارها که کارها بدو متعلق باشند و آن عبارت است از پادشاه و در برهان بکاف دوم فارسی بمعنی وزیر نوشته و بعضی اهل لغت بمعنی کارفرما و کاردار نیز نوشته اند، (غیاث) (آنندراج) :
ای معدن نور و صفاای شمس تبریزی بیا
کاین روح بی کار کیا بی تابش تو خامداست،
مولوی (ازآنندراج)،
، یک عنصر از عناصر اربعه
لغت نامه دهخدا
پیروان ابو جعفر محمد بن خلیل سکاک اند که خود از شاگردان هشام بن الحکم بود در (کتاب التوحید) خود خدا را دارای پیکر دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکیه
تصویر باکیه
(ماده نر) : گریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکویه
تصویر کاکویه
برادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاکیه
تصویر شکاکیه
از پارسی شکداشت پر گمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کا کیرا
تصویر کا کیرا
سرطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مافیها
تصویر مافیها
دنیا و آنچه در آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاکیه
تصویر ذاکیه
بوی تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکویه
تصویر کاکویه
((یَ))
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکیا
تصویر کارکیا
پادشاه، وزیر، کاردان
فرهنگ فارسی معین
از توابع لفور واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی