جدول جو
جدول جو

معنی کاکوی - جستجوی لغت در جدول جو

کاکوی
دهی است از دهستان ییلاق بخش قروه شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی جنوب باختر قروه، کنار راه فرعی قروه به سنقر واقع و زمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیر است، 450 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه است محصولاتش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، در دو محل و بفاصله یک کیلومتر بنام کاکوی بالا و کاکوی پائین نامیده میشود، بالا جزء دهستان ییلاق و پایین جزء اسفندآباد است تعداد سکنۀ پایین 260 تن است از صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی معمول است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کاکوی
برادر
تصویری از کاکوی
تصویر کاکوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پرندۀ کوچکی از نوع جل که بر روی سر چند پر به شکل کاکل دارد و ازحشرات تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های کوچک معطر که به عنوان چاشنی و دارو به کار می رود، کتکتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابوی
تصویر کابوی
گاوچران، آنکه گلۀ گاو را به چراگاه ببرد، گاوبان
فرهنگ فارسی عمید
کاکوتی، گیاهی است خوشبوی شبیه به سعتر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
امیر کاجوی از دلاوران درگاه دانشمند بهادر، دانشمند بهادر رااین کلمات خوش آمد به رفتن حصار راغب و مایل گشت پسر خود لاغری را پیش خواند و گفت با بیست تن از شجعان سپاه و مبارزان درگاه بحصار رود و در عقب او کاجوی را با ده مرد دیگر بفرستاد و پس از وی منکوی را با جماعتی دیگر روانۀ حصار گردانید چون امیرزاده لاغری بحصار درآمد جمال الدین محمد سام به بشاشت تمام او را به بارگاه ملک فخرالدین درآورد و متعاقب کاجوی و منکوی، در مدت یک ساعت قریب هشتاد مرد دلاور دانشمند حاضرشدند شراب و نقل و مایحتاج مجلس مهیا گردانیده بودند ایشان را بشراب مشغول گردانید ساعت بساعت جمال الدین سام پیش ایشان آمد و نعمتی دیگر می آورد و خدمتی میکرد لاغری و کاجوی او را میستودند و او کاسه میداشت ودر اثنای آن حال کاجوی نیم مست از خرگاه بیرون آمد و به اسم تفرج مناظره بر ابراج حصار به هر طرفی می افکند ناگاه چهارتن از دلاوران غوری را دید که با سلاح تمام در پس خم گردش دیوار در کمین نشسته بودند جمال الدین محمد را گفت ای پهلوان این طایفه چه کسانند مگر بجهت گرفتن ما مرد در کمین نشانده، جمال الدین محمدسام گفت هرگز مباد که من با خاندان شما بد اندیشم چماقی بگرفت و حمله به آن مردان کرد و ایشان را باده مرددیگر بفرمود تا از حصار بیرون کردند و این خبر بدانشمند بهادر رسید که جمال الدین محمد سام جماعتی را که سلاح پوشیده بودند بزخم چماق از حصار بیرون کرد دانشمند بهادر از آن معنی شادمان گشت و مطمئن خاطر شد ... (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 32)
لغت نامه دهخدا
(کالْ)
بندری است در جزیره کرس که مرکز ایالتی همان جزیره است و دو هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان در 68هزارگزی شمال باختری باجگیران و 6هزارگزی شمال مالرو عمومی اوغاز به اوزمان واقع است. زمینش کوهستانی و سردسیر است و 236 تن سکنه دارد آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصولاتش عبارت از غلات و میوه است. شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. از صنایع دستی قالیچه، گلیم، و جوراب بافی معمول و راههای آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً قسمی جامۀ نفیس:
بیاراستم خانه از نعمت تو
به کاکوئی و رومی و خسروانی،
فرخی،
جان را به علم پوش چو پوشیدی
تن را به ششتری و به کاکوئی،
ناصرخسرو،
، شعوری (لسان العجم ج 2 ورق 265) به کلمه کاکوئی معنی آویشن و ککلیک اوتی داده است اما آن مصحف کاکوتی است، رجوع به کاکوتی شود
لغت نامه دهخدا
نام دیگر آن قلاتون است دهی است از دهستان و بخش سیمگان شهرستان جهرم که در 23هزارگزی شمال باختر کلاکی کنار راه مالرو سیمگان به میمند واقع است، زمینش جلگه ای و هوای آن گرمسیرو مالاریائی است و 165 تن سکنه دارد آب آن از رود خانه سیمگان تأمین میشود، محصولاتش غلات، برنج و شغل مردم آن زراعت است از صنایع دستی گلیم بافی معمول و راههای آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
بمعنی کاکل است که موی میان سر مردان و پسران و اسب و استر باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکل شود، اسم هندی شقاقل است، رجوع به شقاقل در مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ وی)
منسوب به باکو از بلاد دربند خزران شیروان. (لباب الانساب). و رجوع به باکویی شود
لغت نامه دهخدا
بنفشه، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، و آن گلی باشد معروف و مشهور، (برهان) (شعوری ج 2 ورق 243)، بنفسج، رجوع به بنفشه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
راهزن افسانه ای معروف که در کوه اون تن واقع در نزدیکی تیبر به ایتالیا مأوی داشت
لغت نامه دهخدا
آویشن، گیاهی است که آن را به عربی سعتر خوانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هدایت گوید: ’کاکوتی بر وزن یاقوتی’ در برهان و جهانگیری بمعنی آویشن آورده اند ... و ندانسته اند که این لغت غلط است کاکوتی اصلش ’ککلیک اوتی’ است یعنی علف و سبزه کبک و آن نیز ترکی است که ’ککلیک’ کبک را گویند و ’اوت’ علف را، کاکوتی مصحف ’ککلیک اوتی’ ترکی است بمعنی ’کبک گیاه’ و بگمان من کاکوتی همان ژاژ است، (یادداشت مرحوم دهخدا از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کاکن که به گمان مؤلف انساب سمعانی قریه ای است از قراء بخارا. (لباب الانساب). رجوع به کاکن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
محمد بن محمد کاکنی وی پسر محمد بن علی بن احمد کاکنی بود. از امام یوسف بن حیدر بن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22)
محمد بن علی بن احمد بن ابی اللیث صکاک کاکنی. از امام یوسف بن حیدر بن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ)
کرکویه. از رساتیق سیستان است. (تاریخ سیستان). شهری است در شمال زرنج. (یشتها ج 2 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(کُ وی)
الباکوی، ابوعبدالله محمد بن باکویۀ شیرازی منسوب به جد خود. و از علمای صوفیه بود و ابوالقاسم قشیری از او روایت کرده است اوبعد از سال 420 هجری قمری درگذشته است. (از انساب سمعانی). ابن اثیر در لباب الانساب آرد: ’من عقیده دارم که این نسبت غلط است و اگر غلط از ناسخ نباشد طبعاً افتادگی دارد و از مصنف چنین غلطی بعید مینماید، چه او نسبت را در اول مدینه میرساند ولی منسوب را به جد نسبت میدهد. (لباب الانساب). و رجوع به باکویه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آتش کرکوی، آتش کرکویه. آتشگاهی بوده است در سیستان و معبد جای گرشاسب که مردمان به امید برکات آنجا می شدند و دعا می کردند و مستجاب می شد. در نبرد میان کیخسرو و افراسیاب کیخسرو آنجا شد وپلاس پوشید و دعا کرد ایزدتعالی آنجا روشنایی فرا دید آورد و تاریکی که از جادوی افراسیاب پیدا آمده بودناچیز گشت و افراسیاب بگریخت، پس کیخسرو در آنجا که معبد گرشاسب بود آتشگاهی بساخت و اکنون آتشگاهست. (از تاریخ سیستان صص 35- 37). رجوع به کرکویه شود.
- سرود آتشکدۀکرکوی، این سرود از جمله اشعار شش هجایی اواخر دورۀ ساسانی و یا اوایل عهد اسلامی است که با توجه به یکی از روایات کهن حماسی بوجود آمده و باقی مانده است و چنانکه از ظاهر آن پیداست این سرود به لهجۀنسبتاً جدید دری، یعنی لهجۀ شرقی ایران است که مقارن ظهور اسلام معمول بوده و آن سرود این است:
فرخته باذا روش
خنیده گرشسب هوش
همی برست از جوش
انوش کن می انوش
دوست بذاگوش
به آفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش
(که) دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا
به آفرین شاهی.
(تاریخ ادبیات در ایران ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 130). رجوع به کرکوی و کرکویه شود
لغت نامه دهخدا
اوی باکوی الشروانی یحیی باکوی. از نویسندگان باکو بود. او راست: مفتاح الاسرار علی وردالستار، و فوائد که در حاشیۀ ارشاد المریدین فی معرفه کلام العارفین شیخ عمر بن جعفرشبراوی چاپ شده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
کاکو. (آنندراج). کاکوی. به زبان اهل بلخ به معنی برادر است. (لباب الانساب ج 2 ص 23). رجوع به کاکو شود
لغت نامه دهخدا
فضل بن احمد بن ابی احمد بن محمد بن متویه کاکویی شیخی صالح بود، ابوالحسین عبدالغافربن بن محمد فارسی و ابوسعد جنزرودی و دیگران از وی حدیث شنیدند، فرزندانش ابوالطیب مطهر، فاطمه، عائشه و ابوبکر سمعانی و دیگران از وی روایت دارند، وی در شب عید فطر سال 506 ه، ق، درگذشت، ولادتش به سال 439ه، ق، بود، (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کاکوی یا کاکویه و احمد بن متویه را کاکویه احمد میگفتند، رجوع به کاکویه و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23 شود
لغت نامه دهخدا
پارسی است از پرندگان پرنده ایست از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر بشکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و افریقا میزید. یکی از اقسام آن بنام کاکلی کوهی مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکوتی
تصویر کاکوتی
از ککلیک اوتی ترکی پورچینک اشترپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکوش
تصویر کاکوش
بنفشه
فرهنگ لغت هوشیار
کاکل بنگرید به کاکل موی میان سر (مردان و چار پایان) فش (در چار پایان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکویه
تصویر کاکویه
برادر
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ))
پرنده ای است از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر به شکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و آفریقا زندگی می کند. یکی از اقسام آن به نام کاکلی کوهی مشهور است
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است از تیره نعناعیان که برخی گونه هایش به صورت درختچه می باشند و برخی هم علفی است. چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده می کنند. کاکوتی مقوی معده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابوی
تصویر کابوی
((بُ))
گاوچران امریکایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکویه
تصویر کاکویه
((یَ))
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکویی
تصویر کاکویی
نوعی پارچه نفیس
فرهنگ فارسی معین