جدول جو
جدول جو

معنی کاک - جستجوی لغت در جدول جو

کاک
مقابل زن، مرد،
نوعی نان شیرینی خشک و نازک و لایه لایه، یوخه، یخه،
در علم زیست شناسی مردمک چشم،
نوک زبان، برای مثال بباید بریدن ورا دست و کاک / که تا چون نیامدش از این کار باک (فردوسی - لغت نامه - کاک)
تصویری از کاک
تصویر کاک
فرهنگ فارسی عمید
کاک
مرد که در مقابل زن است، (برهان)، به لغت ماوراءالنهر مرد باشد، (لغت نامۀ اسدی) :
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومرۀ نجدی همه چون کاک غدنگ،
قریعالدهر،
، مردم که آدمی باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، مردمک چشم که به عربی انسان العین خوانند، کیک، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، به به، ببک، نی نی، مردمه:
جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن باد
کسی که دید نخواهدش کنده بادش کاک،
بوالمثل،
دو چشم مرا گشته ای کاک وار
سزاوار خواری نیم هوشدار،
فردوسی،
، قرص ماه که ماه شب چهارده باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، قرص نان روغنی است و آن را به عربی کعک خوانند، (برهان) (غیاث اللغات)، نانی که از آرد خشکه پخته باشند یعنی خوب نپخته باشند و روغن و شیر در آن نکرده باشند و معرب آن کعک است، (برهان)، کماج و نان خشک که با روغن و شیر پخته باشند، (ناظم الاطباء)، نان تنک و نازک که عربان کعک گویند، (آنندراج)، نانی بود که خمیر او گرد کنند و برسنگهای تفته و خرد خرد که هر یک مقدار سی درم کمتر یا بیشتر بود در تنور فکنند تا پخته شود و معرب آن کعک است و به ترکی آن را کماج گویند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، نان قاق، (در تداول مردم قزوین)، نان خشک، (برهان) (ناظم الاطباء) : و اندکی قدیدبا کاک و آبکامه گرسنگی مستان را باطل کند، (ذخیرۀخوارزمشاهی)، و از هریسه تا شوربا و از حلوا تا کاک و بریان و ماهی و از بقول و سایر خضرویات چنان مبالغه فرموده بود که از آن البته درنگذرند، (تاریخ فیروزشاهی)،
بحق پودنۀ سبز بر کنارۀ کاک
چو گرد قرص خوراز سبزی سپهرنشان،
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)،
نداشت بهره ز علمی که اوج منبر جست
به زردرویی موسوم از آن قبل شد کاک،
رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری)،
پیش زخم نخود آب ار سپر کاک بری
همچو نان تنکش جان سپری نتوان کرد،
بسحاق اطعمه (از آنندراج)،
کاینک از صحن حلاوات برون می آید
کاک و فرنی و نمکزی زبر شیرین کار،
بسحاق اطعمه،
، هرچیز خشک را گویند عموماً و گوشت قدید را خصوصاً، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هرچیز خشک که قاق گویند، کاواک و میان خالی، (برهان) (ناظم الاطباء)، پسر، بچه و کودک، استاد، معلم، خرده و ریزه، (ناظم الاطباء)،
آدمی و حیوانی که بسیار لاغر و ضعیف شده باشد، (برهان) (ناظم الاطباء) :
دوش چون احمقان ز خانه خویش
نزد گوهرستی کاک شدم
هیچ القصه تا بگردن و ریش
همچو جولاهه در مغاک شدم،
انوری،
، مرد لاغر، (آنندراج)،
سر زفان، (لغت نامۀ اسدی)، نوک زبان:
بباید بریدن ورا دست و کاک
که تا چون نیامدش از این کار باک،
فردوسی (از اسدی)،
اما درفهرست لغات شاهنامۀ ولف نیامده است، اسم هندی کات است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به کات شود
لغت نامه دهخدا
کاک
نام قلعه ای است در آذربایجان، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سلطان پس از غلبه بر گرجیان بدفع او رفت و قلاع مستحکمۀ او مثل شکان و علی آباد را مسخر ساخت و قلعۀ کاک را پس از سه ماه محاصره گرفت، (تاریخ مفصل ایران عباس اقبال ص 129)، و سلطان ارسلان با سپاه فراوان متوجه دفع کافران گشته در نواحی قلعۀ کاک جنگی سهمناک واقع شد، (حبیب السیر چ 1 تهران)، سلطان ارسلان و اتابک ایلدگز به حرب او رفتند در حدود قلعۀ کاک جنگ کردند و مظفر شدند، (تاریخ گزیده ص 471)
لغت نامه دهخدا
کاک
مقابل زن، مرد
تصویری از کاک
تصویر کاک
فرهنگ لغت هوشیار
کاک
نانی که از آرد خشکه با روغن و شیر پزند
تصویری از کاک
تصویر کاک
فرهنگ فارسی معین
کاک
مرد، مردمک چشم، هر چیز خشکیده و باریک، میان تهی
تصویری از کاک
تصویر کاک
فرهنگ فارسی معین
کاک
سر زبان، نوک زبان
تصویری از کاک
تصویر کاک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حکاک
تصویر حکاک
کسی که نوشته یا صورتی را روی نگین یا فلز حک می کند، نگین ساز، مهرساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکاک
تصویر سکاک
چاقوساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صکاک
تصویر صکاک
چک نویس، قباله نویس، کسی که قباله های شرعی را بنویسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
کسی که بسیار شک می کند، بسیار شک کننده
فرهنگ فارسی عمید
سکه زن ابر پناد (پناد جو)، جای پرتیر دشنه ساز، پولاد گر، پرک زن کارد و چاقو ساز فروشنده کارد و چاقو، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند سکه زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عکه، خنور مسکه مسکه واژه پارسی و همان چربی است که از شیر یا دوغ گیرند و چون گدازند روغن خوراکی پدید آید، خیک های روغن گرمای بی باد
فرهنگ لغت هوشیار
چک نویس، کسی که قباله های شرعی نویسد از ریشه پارسی چک نویس چک برات، نامه قباله، جمع اصک صکوک صکاک. یا لیله صک. شب برات شب نیمه شعبان، نوشتن چک را. کسی که قباله های شرعی نویسد قباله نویس چک نویس
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بسیار شک و تردید داشته باشد همرده زنجیره گون، خانه های جور، همریخت از پارسی شکدار پر گمان بسیار شک کننده، جمع شکاکین، کسی که منکر حصول علم باشد شکاکیت شکاکین شکاکان
فرهنگ لغت هوشیار
حک کننده، سوده گر، بسیار تراشنده، نگین سای مهر ساز مهر کن، نگینه ساز، کننده، سترنده، خراشنده، خارنده، سوز خارش دردی یا سوزشی که از خاراندن اندام پدید آید، خارش انگیز بسیار حک کننده، آنکه شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند نگین سای مهر کن مهر ساز، دردی که بسبب آن از خاریدن اعضا سوزش بهم رسد، دارویی که موجب تحریک و خارش پوست گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکاک
تصویر رکاک
جمع رک، ریزه باران ها، جمع رکیک، ناکسان سست رایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاک
تصویر چکاک
قسمی انگور نامرغوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکاک
تصویر دکاک
جمع دک، ریگستان ها توده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاک
تصویر سکاک
((سَ))
کارد و چاقوساز، آهنگر، کسی که سکه ضرب کند، سکه زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صکاک
تصویر صکاک
((صَ کّ))
کسی که قباله های شرعی نویسد، قباله نویس، چک نویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
((شَ کّ))
بسیار شک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکاک
تصویر حکاک
((حَ کّ))
کسی که شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
دو دل، پرگمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
Doubting
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
douteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
сомневающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
zweifelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
сумніваючийся
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
wątpiący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
怀疑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
duvidoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
dubbioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
dudoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
twijfelend
دیکشنری فارسی به هلندی