جدول جو
جدول جو

معنی کاچیک - جستجوی لغت در جدول جو

کاچیک
عصیده، خوش نرم، کوله، (زمخشری)، معجون و ریچاری که از عسل سازند و شیرۀانگور و شیره ای که از مویز سازند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاچیک
ریچاری که از عسل سازند، شیره انگور شیره مویز
تصویری از کاچیک
تصویر کاچیک
فرهنگ لغت هوشیار
کاچیک
شیره انگور، شیره مویز
تصویری از کاچیک
تصویر کاچیک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاچی
تصویر کاچی
کاشی، ویژگی هر نوع ظرف پخته شده و لعاب دار، آجر یا خشت لعاب دار و پخته شده
نوعی حلوای رقیق که با آرد و روغن و شکر و زعفران تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
فرق سر، تارک، برای مثال زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوش تر از طعنۀ عدو صد بار (عزیز مشتملی - لغتنامه - کاچک)
فرهنگ فارسی عمید
نام رودی در مسیر حرکت لشکر خشایارشا به یونان، در تاریخ ایران باستان تألیف پیرنیا ص 722 آمده: پس از آن این سپاه از لیدیه خارج شده به طرف رود کائیک رفته داخل می سیّه گشت و بعد در حالی که کانه را در طرف چپ داشت به آتارنه شهر کارن رهسپار شد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، در 38500گزی جنوب باختری شوسۀ مهاباد، 19500گزی جنوب باختری شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، سردسیر و سالم و سکنۀ آن 120 تن است، آب از رود خانه بادین آباد، دارد، محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی کاشی است، (برهان) (آنندراج)، وآن سفالی باشد که شیشۀ صلایه کرده بر روی آن مالیده و پخته باشند، (برهان)، کاشی و لعاب از شیشۀ صلایه کرده که بر روی سفال اندود نموده در کوره پزند، (ناظم الاطباء)، کاجی، حریقه، قابولا، صمحلّه، نجیره، عاقولا، عصیده (امروز در عراق عرب)، سخینه، آردهاله، (زمخشری)، نفیته، (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر)، حلوای روانی را نیز گویند که از دواها و تخمهای گرم پزند، (برهان)، شلۀ شیر و شله ای که از شیره و یا شکر و آرد و روغن سازند ویژه برای زچه، (ناظم الاطباء)، طعامی از آرد سرخ کرده و روغن و زعفران یا زردچوبه و بیشتر زچگان را پزند، آرد بوداده با روغن که از آن حلوائی پزند، (در گناباد خراسان) :
صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود
نرساند بگلو لقمۀ آن هیچ آزار،
بسحاق اطعمه،
بهر کاچی ّ و عدس در خانه ای باشم مقیم
با کماج گرم و یخنی من که باشم در سفر،
بسحاق اطعمه،
کاچی نتوان پخت از این تخم که کشتیم
کیپانتوان دوخت از این رشته که رشتیم،
بسحاق اطعمه (از آنندراج و انجمن آرای ناصری)،
کاچیش وزیر و رشته نایب
لفتی حاجب، هریسه دربان،
فخرالدین منوچهر،
- امثال:
کاچی به از هیچی است، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز در 26 هزارگزی جنوب بستان آباد و 17 هزارگزی شوسۀ بستان آباد به تبریز، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 343 تن، مذهبشان شیعه و زبان ترکی است، آب آن از رود سهندآباد است ومحصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کاجکی، کاشکی، کاج، کاچ، کاش، لیت، (ترجمان القرآن) :
خوشدل آن شد که باشدش یاری
گر بود کاچکی چنان باری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
بچۀ مرغ که هنوز بتخم نیامده (در گیلان و دیلمان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
خوراکی که از آرد و روغن و شکر و زعفران درست شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچکی
تصویر کاچکی
کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی زیبال از پرندگان پرنده ایست سیاه رنگ باندازه سار از راسته سبکبالان بومی آمریکای جنوبی پرهای پشت آن زرد طلایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسیک
تصویر کاسیک
پرنده ای است سیاه رنگ به اندازه سار از راسته سبکبالان، بومی آمریکای جنوبی، پرهای پشت آن زرد طلایی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
غذایی شبیه حلوا که از شکر و آرد و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
تارک سر، فرق سر، کاج، کاچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامیک
تصویر کامیک
اختیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر درخواب بیند که کاچی با شکر و بادام و کنجد خورد، دلیل که به قدر آن بزرگی و منفعت یابد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
بازی سرگرمی
فرهنگ گویش مازندرانی
سکسکه، نفس نفس زدن، نفس آخر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی