جدول جو
جدول جو

معنی کاهپاره - جستجوی لغت در جدول جو

کاهپاره
(رَ / رِ)
پارۀ کاه. قطعه ای از ساقۀ خشک و درهم شکستۀ گندم و تکۀ کاه:
کهربا را بگوی تا نبرد
چه کند کاهپارۀ مسکین.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهپاره
تصویر ماهپاره
(دخترانه)
دارای زیبایی ای چون زیبا یی ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاهواره
تصویر گاهواره
گهواره، تختخوابی که کودک را روی آن می خوابانند و تکان می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهواره
تصویر راهواره
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد
رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهپایه
تصویر کوهپایه
زمین پایین کوه، دامن کوه، کوهستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماه پاره
تصویر ماه پاره
زن خوشگل و زیبا مانند ماه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
دشنامی است و به دختری میدهند که پیش از بلوغ با وی مجامعت شده باشد. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نوعی گلولۀ تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه. گلولۀ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است. نوعی گلولۀ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم. بکار میرفت. نوعی ساچمۀ بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلولۀ تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ. گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند، نوعی رقص. (آنندراج) ، نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج) ، وصلۀ کفش. (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی. (ناظم الاطباء) :
به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی.
، یک چهارم خشت و آجر که در بنایی مصطلح است. پاره های آجر
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی) (آنندراج) (بهار عجم) (از انجمن آرا) :
دست تهی نیاید گردون بخدمت تو
مه بر طبق برآرد بر شرط راهواره.
اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی).
رجوع به رهواره و ره آورد و راه آورد شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ / نِ)
همچون کاهلان. همانند تن پروران و تن آسانان. کاهل وار. سست:
پاس پیوسته دار بر در حق
کاهلانه بجه بگیر مباش.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کوهسار. (ناظم الاطباء). رجوع به کوهسار شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اصفهان است. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان اردستان، از جنوب به شهرستان شهرضا، از مشرق به شهرستان نایین و از مغرب به بخش مرکزی اصفهان محدود است. در بخش کوهپایه، یک رشته کوهستان در شمال بخش وجود دارد که مهمترین قلل آن عبارت است از: کوه سراش، کوه فشارک و کوه شورغستان. آبادیهای بخش کوهپایه در دامنه های این رشته ارتفاعات واقع شده و هوای آن سردسیر و معتدل است. مرکز بخش (قصبۀ کوهپا) در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع شده است. این بخش از 79 آبادی تشکیل شده بدین ترتیب: 1- دهستان حومه کوهپایه، 36 آبادی و 39639 تن سکنه. 2- دهستان رودشت، 43 آبادی و 8904 تن سکنه. بنابراین بخش کوهپایه یا مرکز بخش در حدود 48543 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که درپایین کوه واقع است. (برهان). دامنۀ کوه و زمینی که در پایۀ کوه واقع باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در پایین کوه واقع است. دامنۀ کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : به روستای گرگان دیهی است در کوهپایه... (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی کوهستان هم هست. (برهان). کوهستان. (ناظم الاطباء). ناحیۀ کوهستانی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
قصبۀ مرکز بخش کوهپایه که در شهرستان اصفهان و در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 52 درجه و 23 دقیقه شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 32 درجه و 41 دقیقه و پنج ثانیۀ شمالی و ارتفاع از سطح دریا 1643 متر و مسافت آن تا اصفهان 68هزار گز و تا نایین 65هزار گز است. در دامنۀ رشته ارتفاعات کوه فشارک و کوه سراش واقع و در حدود 3330 تن سکنه دارد. نام قصبه در اصطلاح مردم محل کوهپا خوانده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ماه پار. مهپاره. زیبا و خوب رو همچون ماه:
چنان دلتنگ شد آن ماه پاره
که بر مه ریخت از نرگس ستاره.
نظامی.
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوۀ آن ماه پاره نیست.
حافظ.
و رجوع به ماه پار و مهپاره شود
لغت نامه دهخدا
(کاخْ رَ / رِ)
گاهواره. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَْ رَ / رِ)
مرکّب از: گاه (تخت، + واره) ، پهلوی گاهوارک، کردی گهوره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان)، گاواره. گاخواره. گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب)، منجک. تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند:
پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور
بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی.
ناصرخسرو.
و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی. (سندبادنامه ص 151)،
طفلان زمانۀخرف را
لطف تو بس است گاهواره.
عطار.
گفت من قرب دو سال ای کاربین
بوده ام درگاهواره این چنین.
عطار.
چوکودک بسته پا در گاهواره
ز دست بسته اش آید چه چاره.
(مؤلف آنندراج)،
رجوع به گاواره، گاخواره، گهواره، گواره، گاهوار شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به کیوان رسانیده ایوانهاش
قوی همچو کهپاره ارکانهاش.
فردوسی (از یادداشت ایضاً).
مرکبی طیاره ای کهپاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی.
منوچهری (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماه پاره
تصویر ماه پاره
مهپاره، صاحب جمال، زیبا و خوبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهواره
تصویر راهواره
رهاورد سوغات سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه پاره
تصویر کاه پاره
ریزه کاه: (چند گویی که مهر از و بر دار خویشتن را بصبرده تسکین ک {} کهربا را بکوی تا نبرد چه کند کاه پاره تسکین) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهپاره
تصویر کوهپاره
حصه و پاره و لختی از کوه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهپاره
تصویر کهپاره
پاره ای از کوه، به مجاز، بزرگ جثه
فرهنگ لغت هوشیار
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهواره
تصویر گاهواره
گهواره، گاهواره طفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهپایه
تصویر کوهپایه
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که در پائین کوه واقع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
ماهیانه، سرماهی، مشاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهواره
تصویر گاهواره
((رِ))
گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند، گهواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهپاره
تصویر ماهپاره
((رِ))
زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
((رِ))
مانند، ماه، زیبا، اجرامی که به مدار زمین پرتاب می شوند جهت انتقال علایم رادیویی و تلویزیونی از نقطه ای به نقطه دیگر در روی زمین، قمر مصنوعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوهپایه
تصویر کوهپایه
((یَ))
کوهستان، دامنه کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهواره
تصویر راهواره
((رِ))
سوغات سفر، ره آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهواره
تصویر ماهواره
قمر مصنوعی
فرهنگ واژه فارسی سره