سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رهاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد رَهاوَرد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قمر مصنوعی
دستگاهی که از زمین به وسیلۀ موشک به فضا پرتاب می شود و در مدار زمین، ماه یا سیارات دیگر قرار می گیرد و برای ارتباط های تلفنی، تلویزیونی، عکس برداری، هوا شناسی و پاره ای امور دیگر استفاده می شود، قَمَرِ مَصنوعی
نوعی گلولۀ تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه. گلولۀ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است. نوعی گلولۀ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم. بکار میرفت. نوعی ساچمۀ بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلولۀ تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ. گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند، نوعی رقص. (آنندراج) ، نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج) ، وصلۀ کفش. (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی. (ناظم الاطباء) : به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب. خاقانی. ، یک چهارم خشت و آجر که در بنایی مصطلح است. پاره های آجر
نوعی گلولۀ تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه. گلولۀ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است. نوعی گلولۀ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم. بکار میرفت. نوعی ساچمۀ بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلولۀ تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ. گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند، نوعی رقص. (آنندراج) ، نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج) ، وصلۀ کفش. (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی. (ناظم الاطباء) : به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد به بانگ زنگل نباش و کُم کُم نقاب. خاقانی. ، یک چهارم خشت و آجر که در بنایی مصطلح است. پاره های آجر
ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی) (آنندراج) (بهار عجم) (از انجمن آرا) : دست تهی نیاید گردون بخدمت تو مه بر طبق برآرد بر شرط راهواره. اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی). رجوع به رهواره و ره آورد و راه آورد شود
ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی) (آنندراج) (بهار عجم) (از انجمن آرا) : دست تهی نیاید گردون بخدمت تو مه بر طبق برآرد بر شرط راهواره. اثیرالدین اخسیکتی (از رشیدی). رجوع به رهواره و ره آورد و راه آورد شود
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اصفهان است. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان اردستان، از جنوب به شهرستان شهرضا، از مشرق به شهرستان نایین و از مغرب به بخش مرکزی اصفهان محدود است. در بخش کوهپایه، یک رشته کوهستان در شمال بخش وجود دارد که مهمترین قلل آن عبارت است از: کوه سراش، کوه فشارک و کوه شورغستان. آبادیهای بخش کوهپایه در دامنه های این رشته ارتفاعات واقع شده و هوای آن سردسیر و معتدل است. مرکز بخش (قصبۀ کوهپا) در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع شده است. این بخش از 79 آبادی تشکیل شده بدین ترتیب: 1- دهستان حومه کوهپایه، 36 آبادی و 39639 تن سکنه. 2- دهستان رودشت، 43 آبادی و 8904 تن سکنه. بنابراین بخش کوهپایه یا مرکز بخش در حدود 48543 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اصفهان است. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان اردستان، از جنوب به شهرستان شهرضا، از مشرق به شهرستان نایین و از مغرب به بخش مرکزی اصفهان محدود است. در بخش کوهپایه، یک رشته کوهستان در شمال بخش وجود دارد که مهمترین قلل آن عبارت است از: کوه سراش، کوه فشارک و کوه شورغستان. آبادیهای بخش کوهپایه در دامنه های این رشته ارتفاعات واقع شده و هوای آن سردسیر و معتدل است. مرکز بخش (قصبۀ کوهپا) در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع شده است. این بخش از 79 آبادی تشکیل شده بدین ترتیب: 1- دهستان حومه کوهپایه، 36 آبادی و 39639 تن سکنه. 2- دهستان رودشت، 43 آبادی و 8904 تن سکنه. بنابراین بخش کوهپایه یا مرکز بخش در حدود 48543 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که درپایین کوه واقع است. (برهان). دامنۀ کوه و زمینی که در پایۀ کوه واقع باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در پایین کوه واقع است. دامنۀ کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : به روستای گرگان دیهی است در کوهپایه... (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی کوهستان هم هست. (برهان). کوهستان. (ناظم الاطباء). ناحیۀ کوهستانی. (از فرهنگ فارسی معین)
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که درپایین کوه واقع است. (برهان). دامنۀ کوه و زمینی که در پایۀ کوه واقع باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در پایین کوه واقع است. دامنۀ کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : به روستای گرگان دیهی است در کوهپایه... (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی کوهستان هم هست. (برهان). کوهستان. (ناظم الاطباء). ناحیۀ کوهستانی. (از فرهنگ فارسی معین)
قصبۀ مرکز بخش کوهپایه که در شهرستان اصفهان و در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 52 درجه و 23 دقیقه شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 32 درجه و 41 دقیقه و پنج ثانیۀ شمالی و ارتفاع از سطح دریا 1643 متر و مسافت آن تا اصفهان 68هزار گز و تا نایین 65هزار گز است. در دامنۀ رشته ارتفاعات کوه فشارک و کوه سراش واقع و در حدود 3330 تن سکنه دارد. نام قصبه در اصطلاح مردم محل کوهپا خوانده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
قصبۀ مرکز بخش کوهپایه که در شهرستان اصفهان و در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 52 درجه و 23 دقیقه شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 32 درجه و 41 دقیقه و پنج ثانیۀ شمالی و ارتفاع از سطح دریا 1643 متر و مسافت آن تا اصفهان 68هزار گز و تا نایین 65هزار گز است. در دامنۀ رشته ارتفاعات کوه فشارک و کوه سراش واقع و در حدود 3330 تن سکنه دارد. نام قصبه در اصطلاح مردم محل کوهپا خوانده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ماه پار. مهپاره. زیبا و خوب رو همچون ماه: چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره. نظامی. او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده جای جلوۀ آن ماه پاره نیست. حافظ. و رجوع به ماه پار و مهپاره شود
کنایه از صاحب جمال باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ماه پار. مهپاره. زیبا و خوب رو همچون ماه: چنان دلتنگ شد آن ماه پاره که بر مه ریخت از نرگس ستاره. نظامی. او را به چشم پاک توان دید چون هلال هر دیده جای جلوۀ آن ماه پاره نیست. حافظ. و رجوع به ماه پار و مهپاره شود
مرکّب از: گاه (تخت، + واره) ، پهلوی گاهوارک، کردی گهوره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان)، گاواره. گاخواره. گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب)، منجک. تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند: پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی. (سندبادنامه ص 151)، طفلان زمانۀخرف را لطف تو بس است گاهواره. عطار. گفت من قرب دو سال ای کاربین بوده ام درگاهواره این چنین. عطار. چوکودک بسته پا در گاهواره ز دست بسته اش آید چه چاره. (مؤلف آنندراج)، رجوع به گاواره، گاخواره، گهواره، گواره، گاهوار شود
مُرَکَّب اَز: گاه (تخت، + واره) ، پهلوی گاهوارک، کردی گهوره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان قاطع چ معین)، گهواره. (برهان)، گاواره. گاخواره. گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب)، منجک. تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند: پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی. ناصرخسرو. و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی. (سندبادنامه ص 151)، طفلان زمانۀخرف را لطف تو بس است گاهواره. عطار. گفت من قرب دو سال ای کاربین بوده ام درگاهواره این چنین. عطار. چوکودک بسته پا در گاهواره ز دست بسته اش آید چه چاره. (مؤلف آنندراج)، رجوع به گاواره، گاخواره، گهواره، گواره، گاهوار شود
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کیوان رسانیده ایوانهاش قوی همچو کهپاره ارکانهاش. فردوسی (از یادداشت ایضاً). مرکبی طیاره ای کهپاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی. منوچهری (از یادداشت ایضاً)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کیوان رسانیده ایوانهاش قوی همچو کهپاره ارکانهاش. فردوسی (از یادداشت ایضاً). مرکبی طیاره ای کهپاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی. منوچهری (از یادداشت ایضاً)
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره