جدول جو
جدول جو

معنی کاهنک - جستجوی لغت در جدول جو

کاهنک
نام مرتعی در حوزه ی کارمزد منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاهن
تصویر کاهن
روحانی مسیحی یا یهودی، روحانی اقوام باستان مانند بابلیان و مصریان، غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی. (غیاث). حکم کننده به غیب. (از اقرب الموارد) :
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی.
تاج بر فرق محمد تو نهی
خاک بر تارک کاهن تو کنی.
خاقانی.
در میانشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
، نزد نصاری و یهود و بت پرستان انجام دهنده مراسم ذبح و قربانی است و چه بسا که مأخوذ از همان معنی حکم به غیب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش داورزن شهرستان سبزوار که دارای 1155 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. مزرعه های مؤمن آباد و جنت آباد جزء همین ده است. در تداول محلی آن را ’کهک’ نامند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ یِ)
دهی از دهستان دلاور است که در بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 300 تن سکنه دارد که از طایفۀ سردارزایی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کاهنه در فارسی مونث کاهن: کندا: زن، زبان آور مونث کاهن، جمع کاهنات: (کعب بران غرفه بخلوتگاه نشسته بود و دختر عم خویش... و عروس بود و آن دختر عم کاهنه بود) (کشف اسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهن
تصویر کاهن
((هِ))
روحانی مصریان باستان، بابلیان و یهودیان، فال گیر، غیب گو، جمع کهنه
فرهنگ فارسی معین
پیشگو، جادوگر، رمال، ساحر، عراف، غیبگو، فالگو، فالگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام چشمه ای در روستای انار ور نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نفس عمیق بعد از گریه، سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی نزدیک روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی