جدول جو
جدول جو

معنی کانعه - جستجوی لغت در جدول جو

کانعه
(نِ عَ)
مؤنث کانع. ج، کوانع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انوف کانعه: بینی های بروی چسبیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ عَ)
تأنیث قانع. رجوع به قانع شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دست و پا به دوال بسته. اسیر کانع و انف کانع، اسیر دست و پا بدوال بسته و بینی چسبیده بروی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مأخوذ از کندن. زمین کنده و گود کرده برای کاشتن خربوزه و مانند آن نیز برای کاشتن درخت. (از فرهنگ نظام)
برابری کردن با کسی در رتبه و مرتبه که به عربی مرا گویند. (آنندراج)
قیمت خوراک، ریا و تزویر، جای پائین نشستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
مؤنث مانع. ج، مانعات، موانع. (ناظم الاطباء). رجوع به مانع شود.
- مانعهالجمع،ناسازوار. ناسازگار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو امری که اجتماع آن دو ممکن نیست ولی ارتفاع هر دوباهم ممکن است مانند الوان از قبیل سبز و قرمز که اجتماع هر دو در یک جا ممکن نیست ولی ممکن است که نه سبز باشد و نه قرمز. این خصوصیات در اضداد صادق است.
- مانعهالجمع والخلو، دو امر که ارتفاع و اجتماع آن دو در مورد خاص تحقق پذیر نباشد مانند نقیضان، وجود و عدم، هست و نیست، مثلاً فلان یا موجود است یا معدوم و ممکن نیست هم موجود باشد هم معدوم یا نه موجود باشد نه معدوم
- مانعهالخلو، مانع خلو. (اساس الاقتباس ص 77). دوامری که ارتفاع آنها باهم ممکن نباشد لیکن اجتماع آن دو باهم ممکن باشد. مقابل مانعهالجمع مانند اینکه گفته شود: ’فلان در دریاست یا غرق نشده است’ که خلو دو امر مزبور ممکن نیست که در دریا نباشد و غرق شده باشد
رجوع به مانعه و مانع شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
لغتی است در کاسه. (ناظم الاطباء) :
کانسه هستی سالکان باشد
گر شکستی تو فتح آن باشد.
قطب الدین بختیار کاکی (مثنوی می رنگ
ص 84)
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
مؤنث کانف، حاجز و مانع و پرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
خرمابن لب آب. (ناظم الاطباء). خرمابن به آب نزدیک. ج، کارعات
لغت نامه دهخدا
(ثِ عَ)
شفهٌکاثعهٌ، لب سرخ یا ستبر پر از خون و لثهٌ کاثعهٌ کذلک. و شفهٌ کاثعهٌ باثعهٌ، لب ستبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
ناقۀ خوب و نیکو. (منتهی الارب). ماده شتر خوب و نیکو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاثعه
تصویر کاثعه
لب کلفت لب ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی رانی) چوبی است که بر سر سکان گذارند و بوسیله آن سکان را حرکت دهند (سواحل خلیج فارس) (اصطحات کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانع
تصویر کانع
خرد نمای: کسی که خود را کوچک و خرد بنمایاند، بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانعه
تصویر مانعه
مانعه در فارسی: مونث مانع بنگرید به مانع مونث مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانفه
تصویر کانفه
باز دارنده دیواره
فرهنگ لغت هوشیار
کنده ی درخت، فنی در کشتی محلی لوچو، از فنون کشتی محلی، این فن هنگامی مورد استفاده قرار می گیردکه
فرهنگ گویش مازندرانی
قدیمی، کهنه، کهنه، پارچه ای جهت پوشاک بچه
فرهنگ گویش مازندرانی