جدول جو
جدول جو

معنی کامیاران - جستجوی لغت در جدول جو

کامیاران
(سُ)
نام یکی از بخش های شهرستان سنندج. خلاصه مشخصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: حدود: از طرف شمال به بخش حومه سنندج از طرف جنوب به دهستان میان دربند بخش روانسر از خاور دهستان بیلوار بخش مرکزی کرمانشاه و بخش سنقر کلیایی از باختر بخش پاوه از شمال باختر بخش زرآب از شهرستان سنندج وضع کلی: منطقه ای است کوهستانی رودخانه کاروددر محل شمال بخش از خاور به طرف باختر جاری، راه شوسۀ کرمانشاه به سنندج از وسط بخش یک هزارگزی جنوب کامیاران میگذرد راه اکثر قراء بخش مالرو است. محصولاتش غلات، لبنیات است. این بخش از چهار دهستان به شرح زیر تشکیل شده و شرح هر یک در جای خود داده شده است.
1- دهستان بیلوار 4 آبادی 14
هزار تن
2- دهستان سوسور 41 آبادی 7
هزار تن
3- دهستان کارود 38 آبادی 12
هزار تن
4- دهستان ژاوه رود 11 آبادی 5500
تن
بنابراین بخش کامیاران از 154 آبادی تشکیل شده دارای 38500 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامران
تصویر کامران
(پسرانه)
آنکه در هر کاری موفق است، چیره، مسلط
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامیار
تصویر کامیار
(پسرانه)
کامیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامران
تصویر کامران
عیاش، خوش گذران، خوشبخت، کامکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامیار
تصویر کامیار
کامیاب، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی خودرو از خانوادۀ خشخاش با تخمی شبیه کنجد و شاخه های بلند که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی است از بخش شهرستان خرم آباد با 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند، از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات، جزئی توتون و میوجات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره تفنگچی هستند، در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی، کامران عزیز کاکاخان، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند، زمستان عده قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
افغان دهمین از خاندان درانی افغانستان در هرات، (یادداشت مؤلف)، (از 1235 تا 1255 ه، ق،)، (معجم الانساب)، و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود
لغت نامه دهخدا
(را یَ / یِ بَ)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، (فرهنگ نظام)، بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی، (ناظم الاطباء)، سعادتمند پیروز و موفق، (ولف) :
که من بودم اندر جهان کامران
مرا بود شمشیر و گرز گران،
فردوسی،
بجان تو ای خسرو کامران
کجا بردم این خود بدل در گمان،
فردوسی،
ای بر همه هوای دل خویش کامکار
ای بر همه مراد دل خویش کامران،
فرخی،
شاد بادی بر هواها کامران و کامکار
شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران،
فرخی،
بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار،
فرخی،
گفتم ملک محمد محمود کامکار
گفتا ملک محمد محمود کامران،
فرخی،
پیداست به عقل و ز حس پنهان
گرچه نه خداوند کامران است،
ناصرخسرو،
هر عقده که روزگاربندد
دست شه کامران گشاید،
خاقانی،
شاه مغرب کامران ملک باد
آفتاب خاندان ملک باد،
خاقانی،
یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند،
خاقانی،
خاقانی خاک جرعه چین است
جام زر شاه کامران را،
خاقانی،
سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک
نقش نام اخستان کامران انگیخته،
خاقانی،
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی،
سعدی،
اگر کشورخدای کامران است
و گر درویش حاجتمند نان است،
سعدی (گلستان)،
و گر کامرانی درآید ز پای
غنیمت شمارند فضل خدای،
سعدی،
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش،
سعدی،
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت،
حافظ،
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت،
حافظ،
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران،
حافظ،
، خجسته، (ناظم الاطباء)، پیروز، مسعود:
ترا اندر جهان رستنی خواند
از ارکان کردگار کامرانت،
ناصرخسرو،
جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران
بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای،
منوچهری،
کاندر سنه ثون اختر سعد
در طالع کامران ببینم،
خاقانی،
نایب سلطان هدی، احمشاد
کوست در اقلیم کرم کامران،
خاقانی،
حکم شان باطل تر است از علمشان
کاختران را کامران دانسته اند،
خاقانی،
هر پنج نماز چون کنی روی
سوی در کامران کعبه،
خاقانی،
شیر سیاه معرکه خاقان کامران
باز سفید مملکه بانوی کامکار،
خاقانی،
بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست
کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام،
خاقانی،
مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار،
سوزنی،
، بااقبال و نیکبخت و سعادتمند، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، خوش اقبال، خوش زندگانی:
جمشید ملک نظیر بلقیس
جز بانوی کامران ندیده ست،
خاقانی،
، عیاش، با هوی وهوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کامْ)
کمال الدین کامیارانی، اسحاق قاضی از زنجان یکی از بزرگان امرای علاءالدوله کیقباد سلجوقی است و او مردی فقیه و سخنگو و حکیم مشرب بود و از شاگردان شیخ شهاب الدین سهروردی حساب میشده و هم اوست که با یکی دیگر از امرای علأالدین کیقباد پیش جلال الدین آمد. او در سال 635 ه. ق. به دست یکنفر دیگر از امرای سلجوقی به قتل رسید. (تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال حاشیۀ ص 135 ج 1)
کسی است که در سفر جنگی اردشیر به ملکت کادوسیان حاکم الکوسیری بود. رجوع به ص 1141 ج 2 ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
دماغه ای است مرتفع، در حدود شرقی جزیرۀسن تروپه در مدیترانه
لغت نامه دهخدا
(کامْ)
ده مرکزی بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 82هزارگزی جنوب سنندج و 77هزارگزی باختر کرمانشاه. یک هزارگزی راه شوسۀ کرمانشاه و سنندج. مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است طول 46 درجه و 54 دقیقه عرض 34 درجه ارتفاع از سطح دریا 1364 متر. راه شوسۀ کرمانشاه به سنندج درگذشته از وسط آبادی میگذشت ولی بواسطۀ احداث پل انیک از یک هزارگزی جنوب و دوهزارگزی خاور میگذرد. دارای 500 تن سکنه میباشد. ادارات دولتی آن عبارتنداز بخشداری، دارائی، پست و تلفن، دخانیات، بهداری، فرهنگ، غله، دستۀ ژاندارمری. دبستان و چند باب دکان دارد. از چشمه و رود خانه مروارید مشروب میشود. محصولاتش غلات، لبنیات، مختصر توتون. راه فرعی به آبادی شاهینی که یکی از قراء مهم بخش است از کامیاران منشعب میگردد همه روزه بین قصبه و شهر کرمانشاه اتوبوس رفت و آمد می نمایند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش کامیاران شهرستان سنندج با 356 تن سکنه. محصول آن غلات و لبنیات و آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 31هزارگزی شمال خاوری کامیاران و کنار شمالی رود خانه گاورود واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 66 تن سکنه دارد، سنی، کردی. آب آن از رود خانه گاورود و چشمه. محصول آن غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در سه هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ کرمانشاه به سنندج، ناحیه ای است واقع در دامنۀ کوه و سردسیر. دارای 109 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند، این ده از چشمه سار مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند و راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کامْ)
آنکه به آرزوی خود رسیده است. نایل. بختیار. مرادمند. کامیاب. بهره مند
لغت نامه دهخدا
(خُ کِ)
ده کوچکی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در سی و چهار هزارگزی شمال خاور کامیان و یک هزارگزی پیرمقدار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فندرسک است که در بخش رامیان شهرستان گرگان واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ولاه، جمع واژۀ کاردار، رجوع به مدخل کاردار شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از عروق الصفراست و آن دوایی باشد زردرنگ به سبزی مایل، باریک و گره دار می شود، گرم و خشک است در چهارم، یرقان را نافع است و آن را به عربی بقله الخطاطیف و شجرهالخطاطیف خوانند ... (از برهان)، بیخی است مشابه زردچوب که به دوای چشم به کار آید، (غیاث) (آنندراج)، نوعی از زردچوبه، (ناظم الاطباء)، قسمی از زردچوبه است و شاخه های نبات او از زمین مرتفع و برگش شبیه به لبلاب و مایل به استداره و سفید مایل به زردی و بالزوجت و بیخ او پرشعبه و کوچک و گره دار و غیرمستقیم و در گره های او ریشهای باریک شبیه به موی و منبتش نزدیک آبهاست و هندی او زرد مایل به سیاهی و چینی زرد و زبون تراز هندی و غیرهندی و چینی مایل به سبزی می باشد و تخمش شبیه به کنجد ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، میرمیران، (دزی ج 2 ص 628) = مرمیران، (دزی ج 2 ص 585)، لغت فارسی است، فرهنگ نویسان آن را با ’خالیدونیون’ یونانیان مترادف دانسته اند و اسم عربی ’بقلهالخطاطیف’ ترجمه این کلمه یونانی - یعنی ’گیاه پرستوها’ - است، رنولد-کولین گفته اند که محتملاً کلیدونین را که دارای عصاره و ریشه زردرنگ است با داروی شرقی دیگری که آن هم دارای ریشه های زردرنگ است یعنی کوپتیس تیتا خلط کرده اند، اصل گیاه اخیر، از چین است و ریشه های آن را به ایران و هند می بردند و در مخزن الادویه شرح آن آمده مایرهوف همین قول را معتبر می داند، (از حاشیۀ برهان چ معین)، معرب از فارسی است، گیاهی است از تیره کوکناریان به ارتفاع 30 تا 80 سانتیمتر که معمولاً بر روی دیوارها و اماکن مخروبه می روید، برگهایش دارای 5 تا 7 قسمت مشخص است، جام گلش زرد رنگ و کاسۀ گل آن نیز به رنگ جام است، بر اثر خراشی که بر برگها یا ساقۀ این گیاه وارد آید شیرابۀ نارنجی رنگ تلخ و سوزنده ای خارج می شود که دارای اثر مسهلی است، انساج این گیاه شامل آلکالوییدهایی نظیر کلیدونین و سانگینارین و کلریترین و اسید کلیدونیک می باشد، عصارۀ این گیاه را گاهی جهت از بین بردن زگیل تجویز می کنند و نیز سابقاً برای از بین بردن تومورهای سرطانی تجویز می شده است، مامیران کبیر، مامیرون، ممران، عروق صفر، عروق الصفر، بقلهالخاطیف، شجره الخطاطیف، خلیدونیون، خالدونیون، کالیدونیون، خالدونیون، عروق الصباغین، حشیشهالخطاف، حشیشهالصفرا، عروق الزعفران، قیرلانغج اوتی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ هََ)
دهی است از دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 140 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو مارز به منوجان. آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت، دارای 80 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام قریۀ منسوب به کاردار پسر مهر نرسه، (ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 302)، و رجوع به کاردار شود
لغت نامه دهخدا
اخلاف کامگار جد احمد بن سهل که خدمت طاهریان میکردند، (شرح احوال و اشعار رودکی ص 395)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج. واقع در 23هزارگزی باختری قروه ویک هزارگزی جنوب شوسۀ قره سنندج. ناحیه ای است واقع در جلگه. سردسیر دارای 300 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان آن قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است راه مالرو دارد و اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کسی که هر چه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، بهره مند، کامیاب در هر عزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیار
تصویر کامیار
بهره مند، کامیاب، آنکه بارزوی خود رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاماراد
تصویر کاماراد
فرانسوی به روسی رفته یار همکار همخانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مر میران میر میران از گیاهان گیاهی است از تیره کوکناریان بارتفاع 30 تا 80 سانتیمتر که معمولا بر روی دیوارها و اماکن مخروبه میروید. برگهایش دارای 5 تا 7 قسمت مشخص است. جام گلش زرد رنگ و کاسه گل آن نیز برنگ جام است. بر اثر خراشی که بربرگها یا ساقه این گیاه وارد آید شیرابه نارنجی رنگ تلخ و سوزنده ای خارج میشود که دارای اثر مسهلی است. انساج این گیاه شامل آلکالوئیدهایی نظیر کلیدونین وسانگینارین و کلریترین و اسید کلیدو نیک میباشند. عصاره این گیاه را گاهی جهت از بین بردن زگیل تجویز میکنند و نیز سابقا برای از بین بردن تومورهای سرطانی تجویز میشده است مامیران کبیر مامیرون ممران عروق صفر عروق الصفر بقله الخطاطیف شجره الخطاطیف خلیدونیون خالدونیون خالیدونیون کالیدونیون عروق الصباغین حشیشه الخطاف حشیشه الصفراء عروق الزعفران قیرلانغج اوتی. یا مامیران کبیر. مامیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامران
تصویر کامران
خوشگذران، عیاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارداران
تصویر کارداران
عوامل
فرهنگ واژه فارسی سره
خوشگذران، عیاش، کامجو 2، کامروا، کامیاب، خوشبخت، نیکبخت
متضاد: ناکام، نامراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بختیار، کامجو، کامران، کامروا، کامور، کامیاب، موفق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیمیدان شیمیست، کیمیاگر، کیمیاوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد