جدول جو
جدول جو

معنی کامگاریان - جستجوی لغت در جدول جو

کامگاریان
اخلاف کامگار جد احمد بن سهل که خدمت طاهریان میکردند، (شرح احوال و اشعار رودکی ص 395)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سُ)
نام یکی از بخش های شهرستان سنندج. خلاصه مشخصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: حدود: از طرف شمال به بخش حومه سنندج از طرف جنوب به دهستان میان دربند بخش روانسر از خاور دهستان بیلوار بخش مرکزی کرمانشاه و بخش سنقر کلیایی از باختر بخش پاوه از شمال باختر بخش زرآب از شهرستان سنندج وضع کلی: منطقه ای است کوهستانی رودخانه کاروددر محل شمال بخش از خاور به طرف باختر جاری، راه شوسۀ کرمانشاه به سنندج از وسط بخش یک هزارگزی جنوب کامیاران میگذرد راه اکثر قراء بخش مالرو است. محصولاتش غلات، لبنیات است. این بخش از چهار دهستان به شرح زیر تشکیل شده و شرح هر یک در جای خود داده شده است.
1- دهستان بیلوار 4 آبادی 14
هزار تن
2- دهستان سوسور 41 آبادی 7
هزار تن
3- دهستان کارود 38 آبادی 12
هزار تن
4- دهستان ژاوه رود 11 آبادی 5500
تن
بنابراین بخش کامیاران از 154 آبادی تشکیل شده دارای 38500 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کامیابی، کامروایی، غلبه، پیروزی، خوشبختی، شوکت، پیشرفت، مقابل ناکامی، رجوع به کامگار شود:
در کامگاری به گنج اندر است
ره گنج جستن به رنج اندر است،
ابوشکور،
ز پیروزی چین چو سر برفراخت
همه کامگاری زیزدان شناخت،
فردوسی،
کنیزک که او را رهانیده بود
بدان کامگاری رسانیده بود،
فردوسی،
سپه بر هم افتاد و چندی بمرد
همان بخت بد کامگاری ببرد،
فردوسی،
چه بر کام دل کامگاری بود
چه بر آرزو تن بخواری بود،
فردوسی،
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
قرین کامگاری باش ویار دولت برنا،
فرخی،
چو تو کامگاری نیاورد گردون
ندیده ست گیتی چو تو بردباری
ور از کینه دل را به جوش اندر آری
کجا بردباری کند کامگاری،
عنصری (دیوان خطی)،
بنگر که پس از نیستی چگونه
با جاه شدستی و کامگاری،
ناصرخسرو،
اسباب کامگاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)،
ایشان مرا تجارب کردند بی محابا
دیدند قدرت من، دیدند کامگاری،
منوچهری،
سلطان عرب به کامگاری
قارون عجم به مالداری،
نظامی،
ای مهر نگین تاجداری
خاتون سرای کامگاری،
نظامی،
نه باغ و نه بزم شهریاری
نه رود، نه می، نه کامگاری،
نظامی،
و هر گاه که این دو طرف بواجبی رعایت یافت کمال کامگاری حاصل آید، (کلیله و دمنه)، و عنان کامگاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه سپرده، (کلیله و دمنه)، عیش و عشرت و ناز و تنعم:
همه ساله نباشد کامگاری
گهی باشد عزیزی، گاه خواری،
نظامی،
، پیروزی، غلبه، فایق آمدن:
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامگاری درست،
نظامی
لغت نامه دهخدا